ساحل شنی با دریایش
در سینه ی هر ذره ی من
آواز قلب توست.
دریای من!
می دانی چند ذره هستم؟
ذره ذره مرا بشکافید!
کهکشان زلال دریایی را می یابید
در شکسته های ذرات ام.
می دانی چند ذره هستم؟
می دانی چند دریا هستی؟
می دانند که یک تن شده ام من با تو؟
چه گمان می کردند،
نقطه چین های سیاه یک نقشه؟
که بگیرند
من را
از من؟...
با هر موج ات
با هم بودن را می رسانی به من.
آب ات را می رسانی به من
و به من
می رسانی چنین هر لحظه:
شادی هستی را.
با تو
گریه نکردم در خود...
دریای من!
دارم می شنوم گام های دوان تو را
در میان شب طوفانی تار:
می آیی سمت من
عاشق
دیوانه وار.
از عشق می لرزم دیوانه وار و عاشق
ممنون از ظلمت!
ممنون از طوفان!
صبح سحر
ابرهای درخشان و سفید
با پرستوهای دریایی،
خود را می یابند
درخشان
دلکش
در آینه ی صاف همآغوشی ما...
آسمانی شده ای
دریای معلق!
از کدامین معراج به زمین سختم می نگری؟
خندان، این سان؟
دست های مواج ات می آیند
نوازش کنان
ذره های تیز تنم را بر می دارند
می کشانند به عمق بلور آبی.
ذره ذره
در ژرفایت مرا می چرخانی
صیقل می یابم!
می نشانی مرا در کنارت
مثل ساحل ، کنار دریایش:
آبی شده ام!
مثل ساحل!
نفس مرطوبت بر تن عریانم می لغزد
مور مور بدنم
می پراند خواب های تلخ ام را:
تازه
بیدار شدم!
چشمانم باز شده بر جهان دیگر:
وه!
چه قشنگ ست امروز.
و من
در هر طلوع
از تو می پرسم باز:
آسمانی شده ای؟!
وه!
چه قشنگ است
هر روز من...
نکند یک روز نباشی
نباشد آوازت
غلغله های موج های بازیگوشت
در گوش ام.
نکند یک روز نباشی
نباشد نفس ات
گرمای شیرین ات
در
نای یخ زده ام.
نکند یک روز رهایم بکنی؟
نکند بی من باشی؟
ساحل چیست؟
دریای من!
بگو
ساحل چیست؟
برهوت ام بی تو...
مثل مروارید آینده
در بطن صدف،
مثل رویای عشق ابدی
از لحظه ی دور ازل
در جمجمه ی انسان ها،
مثل هوا
در حباب کف موج،
در من، زایا، هستی:
در تک تک ذرات پایای تن ام
دریای من، با همه ی اشک های زلالت
با همه ی خنده هایت
در
من.
از چه مرزی سخن می گویند،
سیم های خاردار مضحک؟!...
---
بوسه ی گرم بهار بر گونه ی خاک
آیا بیهوده ست؟
همآغوشی برف
با ریشه ی خوابیده ی تاک
آیا بیهوده ست؟
پس کجا بیهوده ست آمیزش پرشورمان
در حیات این سیاره؟
باز
بازند بازوهایم روی تو
لبریزم کن!...
کی تصرف کردی قلبم را؟
کی برافراشته ای پرچم ت را در بطن ام؟
کی برانگیخته ای
غبطه خوردن های آسمان و انسان ها را
به پوست ام
زیر دست نوازش هایت؟
موج فاتح!
آبی بی پایانم!
کی نقش زدی تصویر چشمانت را
در شبنم هر اشک من؟
از چه زمانی هستم:
لرزان از شوق
برهنه در آغوش تو؟
و
هستم؟...
خواب نبودم حتی!
لم داده بودم
برروی زمین:
محو تماشای تو بودم از دور!
دریا!
گریه نکن!
آرام بیا!
آرام بگیر بر سینه ی من
و به خاطر بسپار این راز را:
عشق من!
هر گز هرگز
مرگ ندارد ساحل!
مرگ ندارد دریا!...
آونگ است تمام دریا
آونگ نقره ای نیرومند
می تپد
می لغزد
تا عمق تاریک این ساحل.
دسته های پرستوهای دریایی
از میان ابرهای تیره می گذرند
آشیان می سازند
در کنار دریا.
صدف ها می آیند از دورها
در سایه ی امن دریا
مروارید می زایند.
آهنگ صدف های مهاجر را باد
تا جزیره های ناپیدا می خواند.
این جا تنها:
می تپد
قلب دریا
در سینه ی شن...
آن گاه که موج
سنگ سخت را در بغل می گیرد
می کشاند با خود ، سنگ سخت را، به سفرهای دور.
به سفرهای عمیق:
پا کوبیدن
غلتیدن
سرخوش شدن
سَر خوردن
افتادن، خرد شدن،
گریه کردن سرگردان در رگبار
شکستن
شکستن
شکستن
بی دیده شدن
نرم شدن
از سختی خود بیرون زدن:
ذره شدن
شن گشتن
دانه ی سحرآمیز شن گشتن
دست در گردن دریا زدن
خوابیدن
تن سپردن بی پروا به کردار تمام دریا
آرام گرفتن
جاودان
در بستر عشق تنها...
در خیابان کدر
باد تفته برخاست
کورم کرد.
می بندم پلک های سوزانم را
روی باد و غبار.
چشمانم لبریزند
از موج آبی شیرین تو
دریای من!...
دسته: جاندار.
گونه: آبزی.
مکان آغاز: نخستین قطره.
پایان: دریا دریا بی پایان...
دست می ساید بر پیکر ساحل
بر لوح مقدس گویی!
نشانه ها را می خواند:
خیز بر می دارد
همه ی هستی خود را می افشاند
می خوابد بر سینه ی صاف ساحل.
نشانه ها را می خواند
بر لوح مقدس گویی!
خیز بر می دارد دریا از دورها....
بازی کن با تن من
با سرانگشتانت شکلک بکش روی بازوهایم
مارپیچ بی پایان با لبانت بگذار روی دوشم .
مهتاب می تابد بر بستر پر شور ما:
در خواب انسان ها
رویای دل انگیز عشق ابدی
می شکفد
از همآغوشی ما...
پنبه های سفید ونیلی
با حاشیه های نارنجی
ابرهای عظیم بارور:
نفس های عمیق دریا یند
در آمیزش شورانگیزش
با ساحل...