بازدید کننده گرامی
لطفا با خرید کتاب های چاپ شده شاعر، از ادامه کارهای سیما و ادامه ی کار این وب سایت پشتیبانی کنید. از کتابفروشی خود بخواهید که کتاب های سیما را نیز وارد کنند.
قبلا از حمایت و پشتیبانی شما عزیزان صمیمانه تشکر می کنیم.
صفجه 01 - فصل های 25-01
صفجه 02 - فصل های 50-26
صفجه 03 - فصل های 75-51
کتاب "ساحل شنی و دریایش" در واقع یک منظومه ی بلند عاشقانه است. منظومه ای است که هر فصل آن در عین استقلال، در هم آهنگی با فصل های دیگر نوشته شده. این آخرین کتاب مانند یک تابلوی نقاشی ست که عناصرش به منظره ساحل و دریا، از زوایای گوناگون نگاه می کنند یا آن را روایت می کنند. شما می توانید ساحل باشید یا می توانید دریا باشید یا چنان با دیگری پیوند خورده باشید که فقط یک صحنه را -این تنها حقیقت زیبای محض را- روایت کنید : پیوند ابدی ...
ساحل شنی با دریایش
بی وقفه
میوه های باغ پنهانت را
می ریزی بر پایش.
بی وقفه
بوسه می افشانی بر سرش
بر روی اش.
بی وقفه
می آویزی الماس آهنگ ت را
بر سکوت گوش اش.
نو به نو
بی وقفه
می تپد قلب تو
تنها با او.
آی! دریا بگو!
چه حسی دارد
عشق ابدی؟...
در آغوش تو می لرزم:
ارتعاش تاری ست
از بوسه ی نرم مضراب
در قلبم.
می فشاری مرا بر سینه ی خود
می نوازند آرام لب هایت
لاله های گوشم را.
آه! این بود:
آن زمان موعود
اینجا
اکنون
تنیده در امواج تو، شنزار من...
لحظه به لحظه
افق دیگر را می گشایی پیش چشمانم.
آسمان و زمین به ملاقات هم می آیند
و جهانی دیگر
از سر می گیرد شکفتن ها را
در افق ت:
لحظه به لحظه
در هدیه ی تو
به نگاه زندانی من
پشت عصر ظلمت...
زیر پای ستوران ام
من!
می تازند بر حیات ام
دیوهای کبود.
برای تاراج؟
یا تنها
برای تاختن؟
تاختن بعد از تاختن!
گله های وحشی می گذرند
امروز اگر نه فردا
عربده ها را باد های دریایی می روبند
از حیات گوش ام
امروز یا فردا.
من می مانم:
صیقل خورده:
رویین تن و نرم، مثل تقدیر حیات،
با بدن نقره ای ام
در چشمه ی آبی تو...
به تعداد قطره های تو
به تعداد ذره های من
میان ما
تارهای بستگی ست.
درست مثل خون و رگ
همیشه تا ابد...
دریای پرجنبش سبز
مرا می خواند.
جهان در قلبم می رقصد
شادم من
شاد از بودن.
نیمه های نخستین شب بود
آمدی به خوابم.
از همان نیمه ی تاریک ازل
شادم من
از بودن...
هم سوی ند همه ی موج های دریا
دریا نیرومند ست.
دریای نیرومند از جا بر می دارد
تیرک های مرزهای همه را
از ساحل.
هم سوی ند همه ی موج های ساحل
تن مشتاق برهنه
مرطوب از قطرات درشت آبی:
آغوش گشوده به سمت دریا.
همسو
همسو
مانند آدمیانی که همسو هستند
با نبض عشق...
تو چه قدر راه آمده ای؟
از چه بیابان هایی رد شده ای؟
چه قدر مثل من سابیده شدی در گردباد؟
چه قدر بی اندوه، بی پشیمانی ، باقی ماندی درهوای آبی؟
چه قدر خار شدی؟
و خوار شدی؟
مثل من!
تو
چه قدر عاشق بودی؟
های!!
گردشگرعابر!
با تو هستم!
از دامن من جمع کن چادرها و پسماند گردش ات را!
برو!
جای دیگر پهن کن سفره ی تفریح ات را.
این جا لب دریا:
لب ساحل:
مکان عشق است
پاک
عمیق.
ساحل می گوید
رو در روی من...
بی پیراهن ست
بی پوشش
مثل آب نبات بی زرورق و آماده
برای چشیده شدن.
می درخشد تن نرم ساحل
در تاریکی.
موج دریا آمده است
پاک کرده ساحل را
امشب هم
مثل تمام شب ها و روزها
بی پروا...