ساحل شنی با دریایش
---
پاره های قلبم جوش خوردند به هم
یک قلب شدند
قلب راستین
نرم و رقصان
پر شده از پایکوبی های گوش ماهی های ریز و درشت
پر شده از ارغوان درخشان غروب و طلوع مدام.
پاره های قلبم جوش خوردند به هم
قلب شدم
قلب راستین:
وقتی که دریای تو پیش آمد
خود را افشاند با تمام اوج ش
در خشکی من...
نامریی اما جاری ست
فردا و فردا
نیروی جاذبه ی ماه و زمین
با وجود انکار ما!
مثل فردا با تمام فرداها:
جاذبه ی نامریی
بین ساحل من
با
دریای تو...
این جا که "سرخی"
طلوع خورشید است،
این جا که "سرخی"
خون نیست،
این جا که خط خط
اثر لب های نرم موج است
روی بدن نرم ساحل،
این جا که خط خط
اثر چنگک نیست روی صورت دل،
این جا که هزاران قایق پهلو می گیرند
این جا که هزاران پرستوی مهاجر مدام می آیند
آشیان می سازند
می خوانند:
این جا حقیقت دارد:
این قصر عظیم دریا و ساحل...
صورتم زرد
لبم خشک
نگاهم بی نور
بته های خارها روی بیابان تن ام
ناله هایم بلند: این چنین خواهم بود:
دور از تو
دور از بوسه ی تو
دور از نوازش های آب تو
در بطن ام:
دریای من!....
حلقه ی بازوهای مرطوبت
دور کمرم.
رقص مواج تن ات
روی تن ام.
در محکمه های نیستی:
باز جویی از ما
مصرانه ادامه دارد!
ما
اما
وقت نداریم برای کلمات.
ما
اما
در اوج آفرینش هستیم
اوج ابدی....
......
خرسند می بودم
اگر اکنون می مردم
با سرخوشی دانه دانه
ذرات م
لبریز از بوسه های شورانگیزت،
مرگ اگر می آمد سمت عاشق!...
اوج می گیری
می افشانی
آبشار موج ات را
بر روی من.
قلقلکم می آید
مور مور تن ام با خنده بند می آید
می غلتم روی زمین دنبالت
تا بگیرم پایت را .
می گریزی خندان.
روی دوش ام باقی می ماند
دسته دسته گوش ماهی های اسرارآمیزت.
اوج می گیری دریای من
مثل همیشه باز هم
با شکست تمام مرزها....
زره پوش ندارم
سرباز ندارم
مسلسل ندارم
بی زندان:
من فقط آغوشم
گسترده پیش پای موج خسته ی تو
آمده از راه دراز.
خوش وقتم خوش وقت
تا ابد
من
در موج تو...
رنگین کمان طاق زرین بسته انتهای افق.
انتهای افق:
آن جا که زمین و آسمان
با هم آمیخته اند.
می درخشد رنگین کمان
می خندد!
آن جا که تمام ریل ها و راه ها پایان می یابند.
رنگین کمان
بعد از باران می آید.
باران
بعد از نفس های بلند دریا در معراج:
آن گاه که موج پر شور بر می خیزد
می ریزد در بطن شن.
آه دریا ابر های بارو می سازد
ابر های بارور باران باران، الماس می پاشند بر سیاره.
و آن گاه :
رنگین کمان از هر قطره ی آبی ناگاه می شکفد
طاق زرین می بندد در تمام افق.
در هرقطره ی تو رنگین کمان پنهان است.
چند قطره هستی
دریای من؟....
می خزید مارمولک
با شکم زبر آویزانش، روی تن ام.
چنبر زده بود مار افعی سیاه، زیر سرم.
عقرب ها می لولیدند روی پایم.
می سوختم تفته شده در میان سراب.
پیش از نرم شدن
پیش از آبی شدن
ساحل شدن.
پیش از عاشق شدن:
عاشق تو
دریای من!...
---
بی قرار جاودان
دیوانه ی تو
می آیم سمت تو
ساحل من!
بگذار بیاید طوفان :
پخش کند ذرات مرا .
پخش خواهد شد، خواهد پوشاند،
سیاره ی خشک زمین را
آبی:
قطره قطره زلال...
صدای دریا می آید
آمیخته با هلهله ی مرغان دریایی
اوج و فرود سفید روی امواج.
صدای دریا می آید
آمیخته با پچ پچه های صدف ها با هم
خنده های زیر لب.
آمیخته با همهمه های ماهی های زاینده
در شکاف سنگ ها.
آمیخته با زمزمه ی رویش مرجان ها.
با آوای شبنم ها.
صدای دریا می آید.
دریا برای ساحل می خواند
تنها برای ساحل:
چه بداند، چه نداند ساحل.
آهنگ عظیم دریا در فضا می بالد:
عشق حقیقت دارد
حقیقت زیباست
زیبایی زاینده ست.
آهنگ عظیم دریا می بالد در مرجان ها
در صدف ها
در قلب مرغان طوفان ها
ماهی ها
در انسان ها...
ملغمه ای از خار و ریگ و تاریکی
افتاده
روی این سیاره.
دریا می آید گام به گام
می بوسد پیشانی خار و ریگ و تاریکی را.
ارغوان طلوع تازه می شکفد
بر ساحل صیقل خورده:
لبریز از تجربه ی عشق ژرف...
در ابهام غار
مار پنهان شده زیر سنگی روی زمین
در کمین صید جاندار است.
بی ابهام:
ساحل لمیده کنار دریا
باز کرده از آغاز چشمانش را
بر نگاه آبی
زلال و روشن
بی ابهام...
تک به تک ذراتم
از میان هزاران جهت امکان پذیر
چرخیدند سمت آغوش تو.
آسمان ها مرا آینه ی بی خشی می دانند
با قاب سفید گوش ماهی های اعجاب آور.
من فقط مشتی شن ام
تک به تک با همه ی ذراتم
عاشق تو...
---
به من خیره شدی
و فرود آمدی از اوج
در آغوش من.
مرا چرخاندی در میان بازوهایت
چرخیدم
چرخیدم
و تپیدم پر شور
با ضرب دل انگیز نفس های تو.
پس از آن
هیچ صدایی در عالم نیست
جز این ضرب رقص...
بی وقفه
میوه های باغ پنهانت را
می ریزی بر پایش.
بی وقفه
بوسه می افشانی بر سرش
بر روی اش.
بی وقفه
می آویزی الماس آهنگ ت را
بر سکوت گوش اش.
نو به نو
بی وقفه
می تپد قلب تو
تنها با او.
آی! دریا بگو!
چه حسی دارد
عشق ابدی؟...
در آغوش تو می لرزم:
ارتعاش تاری ست
از بوسه ی نرم مضراب
در قلبم.
می فشاری مرا بر سینه ی خود
می نوازند آرام لب هایت
لاله های گوشم را.
آه! این بود:
آن زمان موعود
اینجا
اکنون
تنیده در امواج تو، شنزار من...
لحظه به لحظه
افق دیگر را می گشایی پیش چشمانم.
آسمان و زمین به ملاقات هم می آیند
و جهانی دیگر
از سر می گیرد شکفتن ها را
در افق ت:
لحظه به لحظه
در هدیه ی تو
به نگاه زندانی من
پشت عصر ظلمت...
زیر پای ستوران ام
من!
می تازند بر حیات ام
دیوهای کبود.
برای تاراج؟
یا تنها
برای تاختن؟
تاختن بعد از تاختن!
گله های وحشی می گذرند
امروز اگر نه فردا
عربده ها را باد های دریایی می روبند
از حیات گوش ام
امروز یا فردا.
من می مانم:
صیقل خورده:
رویین تن و نرم، مثل تقدیر حیات،
با بدن نقره ای ام
در چشمه ی آبی تو...
---
به تعداد قطره های تو
به تعداد ذره های من
میان ما
تارهای بستگی ست.
درست مثل خون و رگ
همیشه تا ابد...
دریای پرجنبش سبز
مرا می خواند.
جهان در قلبم می رقصد
شادم من
شاد از بودن.
نیمه های نخستین شب بود
آمدی به خوابم.
از همان نیمه ی تاریک ازل
شادم من
از بودن...
هم سوی ند همه ی موج های دریا
دریا نیرومند ست.
دریای نیرومند از جا بر می دارد
تیرک های مرزهای همه را
از ساحل.
هم سوی ند همه ی موج های ساحل
تن مشتاق برهنه
مرطوب از قطرات درشت آبی:
آغوش گشوده به سمت دریا.
همسو
همسو
مانند آدمیانی که همسو هستند
با نبض عشق...
تو چه قدر راه آمده ای؟
از چه بیابان هایی رد شده ای؟
چه قدر مثل من سابیده شدی در گردباد؟
چه قدر بی اندوه، بی پشیمانی ، باقی ماندی درهوای آبی؟
چه قدر خار شدی؟
و خوار شدی؟
مثل من!
تو
چه قدر عاشق بودی؟
های!!
گردشگرعابر!
با تو هستم!
از دامن من جمع کن چادرها و پسماند گردش ات را!
برو!
جای دیگر پهن کن سفره ی تفریح ات را.
این جا لب دریا:
لب ساحل:
مکان عشق است
پاک
عمیق.
ساحل می گوید
رو در روی من...
بی پیراهن ست
بی پوشش
مثل آب نبات بی زرورق و آماده
برای چشیده شدن.
می درخشد تن نرم ساحل
در تاریکی.
موج دریا آمده است
پاک کرده ساحل را
امشب هم
مثل تمام شب ها و روزها
بی پروا...