بینایی
لمس ام کن.
غیر از این تیله های مرطوب که می گردند
در میان حفره های خالی این صورت
چشم های دیگری دارم
که تو را با آن ها می بینم.
لمس ام کن.
فانوس تمام چشم های من
روشن خواهد شد با دستِ تو.
لمس ام کن،
با همین دستِ جسمانی خود.
چشم های پنهان من
پنهان از چشم همه
جست و خیز آبدزدک ها را
-به هوای آبگیر مخفی-
می بیند
مخفی در گوشهء دشت
در گوشهء شب
در طول هزاران دوری که زمین
خشک و سوزان چرخیده
در مدار آتش.
چشم های لب های من
جنبش پنهان زبان ات را می بینند
که حروفِ "می خواهم" را می نویسند
کنار سقفِ کام تو.
می خواهم!
می خواهم