برگ تازه
پیدا نبود این برگ از تاریخ
تاریخ ما - پیش چشم جهان.
زیرا ما این برگ را
عشق من ،
در میان تاریکی شب
می نوشتیم آرام با قلم نا مریی عشق .
و سطر به سطر بر علیه جدایی های بیهوده حک می کردیم
روی سنگ تاریخ حیات
بوسه های زلال خود را .
بوسه بوسه
حک کرده ایم
روشن ترین
مفهوم ترین
واژه های زبان هستی را بر تمام سنگ ها و آجر ها...
چشم های بسیار بر ما می نگرند
می نگرند ،
می بینند ،
و باور می دارند
دست های عشق را حلقه شده در یکدیگر
اشک های عشق را جاری شده در یکدیگر
عشق ما را آمیخته با یکدیگر
مثل آمیزش داغ تن ها در یخ بندان .
و باور می دارند ریشه ی انسان را در انسان
مثل ما .
عشق من
تا ابد
تا هستیم
نا میرا ...