---
هرکدام از راهی می آیند
جا می گیرند
می نشینند بر یک سفره
پیش هم .
رو به روی آینه
که شعله ی شمع روشن را
جا داده در قلبش .
سنجد ، سیب ، سمنو ، سفره ، ساز ، ....
سبزه ، سیر ...
آینه ، شمع روشن ...
هر کدام
در تمام روز های غبار آلود و شب های تیره ی سال
گام بر می داشتند
می آمده اند ...
---
می آید می ماند سرشار می سازد
آسمان و ریسمان را
حتی حباب صابون را
ـ پیش چشم ـ
از هزاران رنگین کمان رقصان .
و به هم می رساند جهان های بعید دور را
با هزاران رنگین کمان رقصان
ـ پیش چشم ـ
پیش چشمم
این سان می آید بی تاریکی
پس می ماند
با هزاران رنگین کمان رقصان
زیر پوستم ؛
عشقت در لحظه
هر لحظه ...
---
ساقه های نرگس بی هیاهو می رویند
غنچه های نرگس بی هیاهو می شکفند
در فصل سرد .
عطر های نرگس
بی صدا می آیند
مثل صدای دویدن های یک کودک با کف نرم پاهایش
روی فرش
و صدای نفس های خندان او
در زوایای اتاق
در فصل سرد .
عطرهای نرگس موج موج می رقصند
در میان بوران برف
در آغوش زمین تنها ،
مثل نفس های تو
موج زنان در تمام فضا
در تمام فصل ها
در آغوش من ...
---
می افتی در پایش
خم نخواهد شد
و بلندت نخواهد کرد
از روی زمین .
نامش را می گویی
با گرم ترین آهنگ عشق
سر نخواهد گرداند به سویت
لبخند نخواهد آورد بر لب هایش .
اشک های زلال سوزانت
بر سینه ی او می بارند ،
آهی حتی بر نخواهد آمد
از گلوی خاموشش .
آن وقت می بینی که مردن
یعنی سنگ شدن
تنها سنگ .
بیا عشق من !
بیا تا ذوب کنیم سنگ ها را
در بستر داغ همآ غوشی مان ،
با گردش عریان تنت
روی بدن عریانم ؛
با نیروی بوسه های تندت بر پوستم
ـ آبشار نافذ
از روزنه های کوچک
تا قلبم . ـ
تا گردش سنگ قلبم
در قفس سینه ی من .
گشت سنگی بر روی سنگ .
تا طنین گشت آسیابی ، از نو ،
با زمزمه ی شیرین دانه های گندم
که نرم شده اند و نرم شده اند
لحظه
به
لحظه
دور شده اند از سختی .
بیا عشق من !
بیا تا محو کنیم سنگ ها را
در بستر پر شور همآغوشی مان
پیش از سنگ شدن ...
---
می شنوی ؟ عشق من !
همهمه ی برگ های باغت را که همه پیچیدند در کوهسار
بازگشته اند اکنون با پژواک در پژواک سمت تو .
می شنوی آهنگ پرستوها را که جمع شدند بر فراز بامت
ونشاندند در اعماق هر خشت و سنگ
ترانه های آمدن فصل دیگر را ؟
مانند من
گوش بگذار به دیواره ی سرد سلول
و گوش بده ، عشق من ،
به ندای بهاری که دارد می آید
با فوران سبزه
از میان شکاف سنگ ها و آجر ها ؛
با قطعیت
با قطعیت
مانند تقویمی که فرو می ریزد برگ های پیشین اش را
و به سمت نوروز می آید ...
---
غول های تاریکی
یک به یک برخاک افتادند
و محو شدند ،
لحظه به لحظه در پیش چشمان ما
همان طور که ما
گام به گام پیش تر می رفتیم
رو در روی تاریکی ...
---
بذر سپاس می پاشم
بر زمین و زمان
در هر قدم ام .
سپاس از تقدیر
به پاس زمان با تو بودن
زمانی که لحظه لحظه موج های نفس ات
می آمیزند با نفس های لرزان من .
سپاس از خاکی که راهی شد
تا آغوشت .
سپاس از نیمکت .
از پنجره ی روبه روی راهرو.
از در فولادی .
شکرانه می بخشم به پاس فولاد
به پاس دریچه های پنجره ها
به پاس وجود در فولادین که تورا
نزدیک آورد
ـ در حجم یک در یک ـ
و یکی ساخت تو را با هستی من
و تو این گونه فشرده مرا سخت در آغوش خود
حفظ ام کردی
ـ عشق من ـ
از سقوط در دوزخ ...
---
حرف هایت را می فهمم
روشن تر از حرف های خورشید
در گوش برگ .
صورتت را می بینم
واضح تر از عکس های اشیاء
در نگاه دوربین .
پیراهنی می توانم پیدا کنم
به اندازه ی تو
در میان هزاران پیراهن با هزاران اندازه .
این یعنی که نه بیرون زمان ،
نه در افلاک بعید ،
که در آغوش منی ، با من جفت ،
ای شادی عشق ...
---
در کجا می توانستم هستی پیدا کنم
و شکل بگیرم این سان
با ترانه های آبی شاد ،
جز در آغوش تو
جز میان بازوهایت
ای زمین مهربان ...
---
در جهانی که نفس های تو را می گرداند
با هر نفس ام
هوای تور را می گردانم در کالبدم .
جدایی یعنی چه ؟
در جهانی که سکوت اش
آمیخته است
با طنین بوسه ی نخ بر روزنه های پارچه
بر فراز شکاف قیچی ها ،
جدایی یعنی چه ؟
بگو بردارند مضحکه ی مرزهای پوشالی را !
بگو بر باد دهند کاغذ قانون های تو خالی را !
غرق در هم با هم بودیم
پیش از همه ی قانون ها
پیش از همه ی کاغذ ها ؛
آن گاه که از روزنه ی برگ های انبوه
به شعاع درخشان نور خیره شدیم ،
با هم بودیم .
با هم بودیم آن گاه که دور از چنگال خرس
فاتحانه به کندوی عسل
د ست پیدا کردیم
و جاری کردیم شهد همه ی گل های خود رو را
در کام یک دیگر ، در کام خود ؛
آن گاه که سنگ گرد صافی را برداشتیم
و شکستیم طلسم جادوی دانه های بلوط شیرین را ،
با هم بودیم ؛
با هم بودیم پیش از همه ی قانون ها .
با هم می مانیم
با هم می گردیم درصحنه ی تقدیر زیبای مان
در تقدیری بی تنهایی . در تقدیر با هم ماندن .
ـ آیا همین کافی نیست تا دوست بداریم جهان هستی را ؟ ـ
ـ آیا همین کافی نیست تا دور شویم از همه ی فاصله ها ؟ ـ
با هم می مانیم
غرق در هم
مواج و نافذ رخنه کنان
در پایه ی خود ساخته ی مرزهای پوشالی
موج کوبان بر دیوار تو خالی ؛
تا فرو ریختن خشت های کاغذ
از گردش امواج ما .
خشت های کاغذ ، لحظاتی بر سطح آب شناور می مانند
مانند پرچم های عزای مغلوب ، مغلوب شادی ـ
و پس از آن در اعماق تاریک اقیانوس
از چشمان آدمیان ـ تا ابد ـ پنهان می مانند
ـ هیچی در تاریکی .ـ
ما می مانیم
آن چنان که بودیم
ـ شناور در هم ـ
بی آن که بدانیم :
در روزنه ی یک هستی
و فقط یک هستی ،
جدایی یعنی چه ؟...
---
فارغ از هر بندی
تن سپرده به آب
ـ آب به او ـ
عریان عریان
بوسه می بخشند
به
یک دیگر .
بوسه می گیرند
از
یک دیگر .
بر اساس پیمانی بی کلمه
حک شده بر صفحه ی نامرئی آب و پولک
پیمانی خالی از هر قیدی ، هر جبری ، هر قانونی ،
جز قانون روشن ماهی بودن
آب بودن ،
ـ گویی تو و من ـ
آزاد آزاد :
عاشق بودن ...
---
سنگ بزرگ
ـ مانع سخت ـ
موج را پس می راند .
موج رانده شده
با همه ی موج های ریز ریز دنباله دار
باز بر خواهد گشت .
باز هم ظاهر خواهد شد
باز هم از هر سدی
پر زورتر خواهد بود .
آب از سرسنگ خواهد گذشت ...
---
پاره خط های برابر
رسیده به ملاقات هم در یک نقطه
ـ در یک مرکز ـ
دایره را می سازند
روی صفحه .
گویا آدمیان عاشق
روی این سیاره
در مرکز عشق ...
---
آینه
هر چه صاف تر :
روشن تر
شفاف تر
پر نورتر ،
می تاباند هر ذره ی نور کم را .
از پیه سوزم
خورشیدی ساخته ای
در چشمان پاک پاک شفاف ات
عشق من ! ...
---
با تمام تفاوت های آشکار و پنهان شان
از یک ریشه
آب خورده اند
سیب های ریز و درشت درخت سیب ام
پرورش یافته در دامن یک سیاره ...
---
خورشید نبود
ماه نبود
هیچ چراغی روشن نبود .
لب های ما
تاریکی را پیمودند
و رسیدند به مقصد
به هم ...
---
هرگز از یاد نخواهد رفت
لب پر زدن نور درخشان روز
در پنجره ام .
هرگز از یاد نخواهد رفت
بوسه ی روز
بر زوایای اتاق متروکم .
هرگز از یاد نخواهد رفت
این دگرگونی ژرف
ـ ژرف و آشکار ـ
از شب به روز
روز به روز ...
---
باز می گردیم نزدیک هم
و دوباره یکدیگر را می خوانیم
با حروفی دیگرگون
با صدایی دیگرگون
با زبان و دهانی دیگر گون .
همچون پرستوهای دریایی
بر قله ی موج سرشار
سرشارترین موج ها
تند دوان در جنبش
با صدف های سفید انبوه
در تای دامن پر چین موج .
باز می گردیم نزدیک هم
بیرون زده از قالب ها
بیرون زده از حبس یخ
بیرون زده از هر بندی
ـ بند بند پشت بند
لایه لایه بسته
بر تن مان
در فصل سرد .ـ
لایه لایه یخ بند
بر تن رؤیای مان
در ژرفا .
باز می گردیم نزدیک هم
با تن دیگرگون
بی پوشش
عریان عریان
در هوای تازه
در حیات تازه
یک دیگر را می خوانیم
همچون کشیده شدن سیم عریان ساز
زیر عریانی بکر سر انگشتان ساز نواز .
باز می گردیم نزدیک هم همچون شمعی بر سر دست
اما خاموش
که به سمت شعله بر می گردد
می آمیزد با شعله
با داغ ترین خواهش لب
می سوزد ، می آمیزد ،
می سوزاند فاصله های سرد را
ـ جدایی ها را .
باز می گردیم نزدیک هم
و سکوت سرد قاب ها و فرش ها و تخت را
لبریز می سازیم
با ترانه های دلکش آمیزش مان
با آوای داغ همآغوشی مان ؛
آن گاه از همه ی روزنه ها می جوشند
نغمه های زلال پر مهر ،
گویی عطر یاس های سفید پاکیزه
ـ دور تا دور تمام خانه ـ
بعد از همه ی فصل های یخ بندان
ـ فصل هایی که از یاد زمان خواهد رفت . ـ
باز می گردیم نزدیک هم
در قطاری که برخط زمان
پیش می آمده است .
و ما
جایی نبودیم
و جایی نیستیم
جز
در این قطار ...
---
بازویت زیر سرم ،
آهنگ گردش خونت را می شنوم .
گوشم را می گردانم روی بازویت
می نوازم پوست گرمت را
با لاله ی نرم گوشم .
پر می شوم از آهنگ پر شور رگ هایت
پر می شوم از زمزمه ی بوسه ی بی پایانت
روی تنم .
گام بر می دارم ، با سر افراشته ، در مسیر هر روز ؛
باغ گل سرخ ات
در من ...
---
قهوه را می نوشم
درد سیاه قهوه
ته فنجان می ماند
می ماسد .
پیچ شیر آب را می چرخانم .
آب جاری شده ، سر ریز شده ،
درد سیاهی ها را می شوید ،
از فنجان
از آبچکان ...
---
اگر تنها می بودم
در زمینی که فقط من می بودم
آن زمان هم ناچار
پیمانی می بستم با مارها و سیب ها
اما بیمناک
اما ترسان ؛
و نه آزاد و شاد
همچون اکنون
با پیمانی که با تو بستم
در این عشق ...
---
باران می بارد .
قطره های روان و شفاف
روی زمین می ریزند .
بوی خاک آب خورده مشام شب را
و تمام خواب های ما را ،
پر می سازد
از هوای آمیزش ...
---
پرستوهای پی گیر بهار
سمت ما می آیند .
زیرا می شنوند ، می بینند ،
غوغای نهفته در اعماق زمین ما را
و سرود درخشان و عظیم رویش را
که به زودی ، به زودی ، فوران خواهد کرد
از زیر سنگ های کبود
در دشت فراموش شده ...
---
در واقع نورهایی بودند با سماجت ، گذران از میان ابرهای سیاه
به سمت چشمان ما .
در واقع کلید چراغ برقی بود نزدیک ما
با شمع و فانوس و چراغ قو ه.
در واقع آن قدر ها که گمان می کردیم تاریک نشد
با وجود همه ی ابرها ی سیاه سیاه ،
و نگاه چشمانمان :
خیره در چشم کبود جها ن ...