---
دستت را می گیرم .
می فشارم تو را بر سینه .
لب هایم می گردند
دور صورت تو .
آرام می گیرد
درد دستم
درد قلبم
سو زش لب هایم ...
با نوازش هایم بر پیکر تو ،
من
درمان می گیرم
انگار درمانهای درمانگر
روی پیکر من .
آمده ای ، گرفتی ،
- بدون بازگشت –
جای مرا ...
---
-------------------------------------
-------------------------------------
-------------------------------------
---
سیلاب تند
برگ ها را می قاپد
در سیاهی می پیچد
می کوبد به در و دیوار و سنگ ...
باغ ، کجا می ماند ، بدون درخت ؟
طوفان تنهایی
چهره ها را در سیاهی می پیچد
می دزدد
می کوبد به در و دیوار و سنگ ...
شهر ، کجا می ماند بدون انسان ؟
لبخند بدون چهره ؟
---
نامش
و یادش
- منمکن در من –
در من مسکن دارد .
من بی او باقی می مانم
- زهدانی با نطفه یا بی نطفه –
او بی من
هرگز
هرگز ...
---
برف کو ؟
پاک
سفید
پوشاننده
در برگیرنده سایه های لرزان مرا
در فضای تا ریک شب .
برفم کو ؟
با بلورش ، لبخند زنان
و درخشان
لبریز از رویا
گسترده تا افق های دور ؛
پشت شیشه ی من ...
---
نور روز کوتاه زمستان
افتاده روی میز
رسیده به ظرف میوه ؛
می دود
روی نارنگی
روی پرتقال .
می دود
روی سیب سرخ ؛
می لغزد ، با ناز و نوازش ، روی موز ...
انگار نگاهم
انگار انگشتانم
انگار دهانم
- مشتاق ، عشق من ! –
رسیده
به باغ تن تو ...
---
خورشید می تابد
می تابد
نیرومند
چنا ن نیرومند ،
که می گذرند ذره های درخشان بازیگوشش
آواز خوان
آواز خوان
آواز خوان
از سد پرده های پشت پنجره ها و پلک ها و عینک ها
بی جنگ و خونریزی
بی جنگ و خونریزی
بی جنگ و خونریزی ...
---
هزاران قرمز
هزاران آبی
هزاران شیری
بنفش ...
گل من گم خواهد شد در میان این همه گل !
- بگذار بروید صد گل ،
صدها گل ،
همه را از ریشه می خشکانم . –
چنین می گوید خود با خود
باغبان مجنون ...
---
می پوشانم دستم را با دستکش
با آستین.
و به این ترتیب حفظ خواهم کرد
اثر لب هایت را ، کف دستم ،
وقت بدرود .
حفظ خواهد شد نایاب ترین اثر این هستی
این گونه در دست من :
بوسه ی نمناک انسانی بر انسانی
وقت بدرود
---
آن " گذشته " چه بود ؟
جز بی برگی ؟
جز تاراج؟
جز لرزیدن از سرما
در سوز دی ؟
جز زمزمه های هق هق در شب های تاریکی ، تنهایی ؟
شاخه ای تک مانده در سوگ شاخه های دیگر ؟ ...
اما "زمان
" از کجا می دانست
که می گذرند
می گذرند روزهای تبعیدش ،
که تدارک می دید - در عین حال –
پشت پشت پرده ی خاک
سبزه های فردای باغش را ...
---
دنیا می آیی
در هر قطره ی اشکم ،
بوسه زنان
روی مژه هایم
روی گونه هایم .
مکث کنان کنج دهانم ،
اکنون
پیچ و تاب موج توست
روی لب هایم .
جویبار زلالی ، اکنون ، گشت زنان
در خطوط کف دستم ...
و شیار به شیار
می پوشانی دره های پریشانم را ،
بی جدایی
بی جدایی از من ...
مرغابی ها می لغزند روی آب دریاچه
باد می جنباند شاخه های کاج های سبز را
بوی خاک نم خورده در فضا می پیچد .
صبح روز زمستان ؟
اما بهار
- با بلور عشقت –
در چشم من ...
---
بی رابطه با اشیای دور و برت
نقش نکردم تصویر تو را در ذهنم
مثل یک بت ، در یک معبد ،
مثل یک برگ سفید کاغذ :
بی زمان و مکان
بی هیچ نقش
انگار هیچ .
در زمان امروزی
در مکان این جایی .
می شنوم
آوای قدم هایت را روی فرش .
می شنوم
آهنگ نفس هایت را
لا به لای زمان ساعت .
می بینم صورتت را
در روشنی خورشید منظومه ...
می پلکم در فضای حقیقت هایت
روز به روز .
روز به روز
می آمیزم با وجودت ؛
انگار
لاک پشتی در ساحل امن
آمیخته با نرمی شن ؛
در تمام زمان
در تمام مکان
سرشار از نق های تازه
بر فراز لحظه
راستین
و موجود
عشق من ...
---
-------------------------------------
-------------------------------------
-------------------------------------
---
"سیب خوب است .
هر چیزی یا سیب است
یا سیب نیست .
پس می بینیم :
که خوب نیست
هر چیزی که سیب نیست."
---
مرز به مرز
زیرو زبر
گلاویز شده
با تند باد،
پیچیده با طوفان ؛
می رسد
می افتد بر سینه ی موج
آرام می گیرد
- تنها آن گاه –
مرغک دریایی....
همچون بوسه ی من که می گذرد
از ضریحی به ضریح دیگر
دم به دم تشنه تر از لحظه ی پیش
تا رسیدن
افتادن
لغزیدن بر دهان شیرینت
همچون دهان چشمه
آرام
آرام....
---
بر تو ای قلب ، سپاس !
که پذیرا شده ای
همچون دو دهلیز خود
عشق مرا
و
مرا ؛
و تپیدی پرشور
با عبور از همه ی فاصله ها
در سینه ی من ...
---
از ما غارت شد
هر چیز که غارت شدنی بود.
طرد کردیم
و دور شدیم
از گرداب یخ زده ی انباشته از
ساعت ها ، پوشش ها ، زنجیر ها ...
اکنون
برهنه در شب
برهنه در روز
متولد شده ،گویا، در چشم هم
بی هیچ چیز
بی هیچ چیز
- تنها ، تنها –
جفت با هم
ماییم
داغ داغ
غلت زنان روی چمنزار سبز ...
بازوهایت ، دور قفس سینه ی من
حفظ کردند ستون فقرات مرا .
سپری از عضلاتت، زنده
گرم و نرم
دنده های باریکم را در بر دارند.
برگ کاهی شده ام
رقص کنان ، با بازی تو
بی آسیب، در میان چمن
بوی کشان با تمام تنم
نفس شیرین برگهای سبز را ،
هر برگ را .
برگ کاهی شده ام
گردنده
زیر نور خورشیدت
خورشیدت
جاری و درخشان ، اکنون ،
در چاه مردمک های من ؛
بی هیچ چیز
در میان چشم تو
چشم من ...
بی هیچ چیز .
بی هیچ چیز
و عریان
ماهی ات می رقصد در تنگم
می گردد
لبخند زنان
به جدار بلورم می چسبد ؛
تا دهان تنگم می آید
می جنبد
می رود
با شیرجه ای تا اعماق ...
تنگم لبریز است
از الماس بوسه ی بی پایان ماهی تو ؛
بی هیچ چیز
در میان من و تو ...
آیا انسان چیزی داشته است
- چیزی خواهد داشت –
هرگز
بیش از این؟...
---
نزدیک بیا
دست بگذار روی نبض ام.
می بینی :
جوش داغ خون را
بی توقف در شریا نم
زیر پوستم
با هوای تن تو.
انگار خروش رودی
پشت شب
با هوای هستی ...
---
بی وزن می گردم
در فضای سیا ره ی تو.
بر زمین حیات ات می بینم:
مورچه ای ، مورچه ی دیگر مجروحی را
می کشد با دندان
تا لانه.
بر زمین حیات ات می بینم:
گربه ای می لیسد صورت نوزادش را
کنج خا نه .
بر زمین حیات ات می بینم :
درخت دیر سال ، شانه اش را پیش آورده
تکیه گاه نیلوفر نازک کرده...
بی وزن نگه داشته ام
بی هیچ سنگینی
سخت در آغوش خود
آه هوای تورا ...
---
گوجه فرنگی !
سرخ سرخ
مانند طلوع ؟
یا
مانند غروب ؟
یا
طلوع و غروب ؟
- به تمامی یک روز
یا یک شب –
رسیده ، آماده ،
روی چنگال من
در دست من ؛
آماد ه
نزدیک دهان باز من ؟
می بلعم
پیش از دزدیده شد ن
تورا
سهم ام را ...
---
ساقه ی نسترنی که نخواهد – یا نتواند-
جوانه های بطنش را ،رشد دهد
می پوسد.
شبحی – که زمانی باید تن سبزی می شد –
خشک خشک
شکوه کنان از هستی
بر خاک می افتد ...
---
بی حس گناه ، گرد باد
دور خانه می پیچد
سقف را بر می دارد
می کوبد به در و دیوار و زمین...
بی حس گناه ، مانند من
که تکاندم درخت خرمالو را
به زمین انداختم میوه ها را ،
آشیان کبوتر ها را ...
مثل گرد باد ...
---
همه جا
همه جا
استخوان های ما شکل و رنگ یکسان دارند.
آیا
آیا
تنها زیر خاک ،
پس از این گونه عریان شدن
باید می دیدیم :
به حقیقت همنوع ایم؟...
---
موجی می آید
چیزهایی را از ساحل بر می دارد
می برد ،
چیز هایی را می ریزد بر ساحل .
مو جی می آید
چیزهایی را می آرد
چیزهایی را بر می دارد
می برد...
و میان همه چیز
زمزمه ای ست
گفتگویی انگار
از سفرها ی شان به جهان های دور
هر کدام
گوناگون
بی پایان
و بی مرگ ...