---
این طور که من می بینم
برای رهایی از شّر بختک ها
فقط یک راه ، باقی مانده
:که بخوابیم نزدیکِ هم
بچسبیم به هم
و تمام شب را
با هم جُفت شویم ،
با همۀ هستی مان
آنقدر سخت و پُرشور
که بختک ، دیگر ،
با چنگ و دندان هم
نتواند ما را از هم دور کند
نتواند ما را تن ها کند
... ---
گرمی دستِ تو ست بر گونۀ من ، بر پوستم ، در مسیر اشکم
.طعم لب های توست روی پُرز زبانم
.بوی تن تو در مشامم
.نگاه درخشان و خندان توست
نافذ در تاریکی
جاری در چشمانم
آهنگ زمزمه های نفس های توست ، در گوشم
.هر کجا که باشم ،
این ها هستند
نخستین احساسات که از آنها آگاهم
بعد از بیداری
.این ها هستند
واپسین احساسات که از آنها آگاهم
پیش از خواب
.من ، انگار ، آگاه و نا آکاه
عاشق تو
... ---
پَرپَر گل قاصد
پراکنده شده
در باد می چرخد
.پَرپَر – کهکشان سرگشته
– دور دور از پَر دیگر ؛
پیش از جمع شدن ،
پیش از گل زیبای قاصد شدن
... ---
در واقع لب های تو را می بوسم
در لبِ لیوانم ؛
دست تو را می گیرم
در دستۀ کلیدم
در واقع حرف های تو را می خوانم
در تک تک آجرهای دیوارم ؛
و در آغوش سایۀ تو
- با همۀ سایه هایم
–می گذرم از خیابان
تنها
در واقع بی تنهایی
... ---
پناهنده شدم
من
به آغوش تو
.دست بکش بر سر من
متبرک خواهم شد
و مقدس
با عشق ات
.رشتۀ نورانی از آتش به هوا برمی خیزد
.دست بکش بر سر من
:زندگی
ریشه می بخشد
از قلب خود
به خاکستر سرد
... ---
تو
هم قد منی
.من
قدِ توام
.دنیا
توپ است
. مال من یا مال تو ؟
من نمی دانم
چون آنقدر کوچک هستم
که فقط توپ را می بینم
:که در غیبت تو
بی خودی
می غلتد توی حیاط ،
- زیر پای باد
-بی تفاوت
به گریۀ من
... ---
در مردمک چشم هایت
دارم
صورت ام را می بینم ،
عین خودم
گُر گرفته از گردش خون تازه
در هزاران مویرگ
زیر پوستم
.من در تو
از عدم بیرون می آیم
شکل می گیرم
بی گم شدگی
بی پوچی
: در خط زمان ،
در مسیر شهرهایی با هزاران نام
اما گمنام
.شکل می گیرم فارغ از هر نامی
و مدهوش در اکنون
در آرامش گربه – با خُرخُر خواب
– در زاویۀ بازوهای دیوار اتاق
و پناه سقف امن
. شهر ها در ذهن من بی نام شده اند
حتی بی شکل
و زبان ها نامفهوم اند
حتی بی مفهوم
.آسمانم ،
چشم هایت هستند ؛
سرزمین ام
بازوهایت ؛
و زبان ما
- آه
! باز کن آغوشت را
... ---
اسفند شدم روی آتش تو
. تا دنیا دنیاست
صبح به صبح ،
عطر مِهر
از ما بر می خیزد
می پیچد در هوای خالی
دوست ، ما را می گرداند
دور سر دوست
.باد ، آغشته به ما در خیابان می گردد
و نظرها را ، خانه به خانه ،
پاک نگه می دارد
.وحشی
بی معنی
بی ریشه ،
شاخ علفی بودم من در بیابان
پیش از این آتش
... ---
زندان نبودند
- فقط
–روزهای گذشته ، که مرا
پای بند زمین جالیز کرده بودند ،
با هوای ساکن داغ
در تبعید
دور از مَردم
... ---
سنگ روی سنگ ، در من فرو ریخته است
.ایمان روی ایمان
!بُت روی بُت
! روی قلّه
هوای جاری
تند و خنک
جریان دارد
:روی قلّه ،
روی من ،
و روی همۀ گل های تازۀ بکر
روییده در میان سنگ ها
... ---
کوچۀ خانۀ تو ،
خیابان کوچۀ تو ،
شهر خیابان تو ،
سرزمین شهر تو ،
افق سرزمین پهناور تو ،
سیارۀ تو ،
منظومۀ تو ،
کهکشان منظومۀ تو ،
آه
!چگونه نتپد قلب من
برای جهان
... ---
از "امید" م چه خبر ؟
حالش خوب است ؟
تب ندارد ؟
سردش نیست ؟
پیراهن نوروزش را هدیه دادید به او ؟
حالا خوابیده ؟
خوابیده با همۀ خواب هایش ؟
آسمان آبی ، مهربانی ، پرواز بلند ، در بهشتی بنام آزادی ؛
پیش چشمان ما
تا ابد زیر خاک ؟ ...
---
ماه
گِرد و نارنجی بود
- توپ خوشگل کامل
توی هوا
بالا سر ما –
ما تماشایش می کردیم
غرق در شادی با هم بودن
زیر نور ماه .
ناگهان
ماه ما
منفجر شد
تکه هایش با سرعت
پرتاب شدند سمت زمین .
ما – آدم ها – دیوانه شده
مثل گروه مغشوش موریانه
می دویدیم روی زمین
بی دیدن هم ، بی دیدن هم
بی مقصد .
یک بمب
یک بمب عظیم پیشرفته
از مدارش خارج شده بود
اشتباهی
افتاده بود روی ماه .
به گمانم این بود
علت آن فریاد
و گریه من
دیشب توی خواب ؛
این کابوس
- کابوس ؟ ...
---
خانه ای بود
دهکده ای بود
کنارش رودی بود
در بستر رود
ریگ ها و سنگ هایی بودند
گِرد و درخشان و سفید
زیر نور آفتاب ؛
درختان صنوبر بودند
درختان باغ ، پُر از میوه های رسیده ،
کنار دشتی سرشار از محصول فراوان ؛
پیش از آن که
خاک ها با مین ها
به هوا برخیزند
و فرود آیند روی برگ ها ؛
و فرو ریزند برگ های پژمرده شده
روی دشت ویران
خانه های ویران
و بستر ویران ...