S I M A Y A R I
----------------------------
-----------------------------
----------------------------
----------------------------
----------------------------
----------------------------
----------------------------
close X
---
ریگ درشتی در گلوی ساعت شنی ست .
می ترسم از کوه یخ کابوس هایت .
جرم زمان را
در دامن الک
وارونه می ریزم
ریگ درشت سخت
پشت مرز صافی
بر جا می ماند .
خوابی !
پتوی گرم را
بر شانه هایت می کشم .
شن
راه می افتد
زمان جاری ست ...
در آبشار پر
گرد و غبار را
می شویم از تنم .
نیلوفری
به سینه می زنم .
قد راست می کنم
پیش نگاه باز تو باز
در تو شناور می شوم
واضح .
با مو ج های گرم می آییم .
با گوش ماهی های رنگی
روی ساحل
خانه می سازیم .
خانه پر از آواز صاف ساعت شنی ست
و
ما
پر از
ما ...
---
بین پرستو
و چشمه ی آب
تنها چهار فصل
فاصله ست .
پرواز می کند
پرستو
پرواز می کند
و هر بار
که بال های کوچکش را
می تکاند
یک لحظه چشمه را نزدیک می کشد
نزدیک
تا بوسه ی طولانی منقار
و آب ....
---
خورشید
می تابد .
روی مدار مهر
می گردد زمین .
بر خاک
می روید صنوبر .
و جوهر جاری
غزل را
بر قلب کاغذ
ثبت می کند ...
---
همه چیز
دود خواهد شد
خاکستر خواهد شد ...
من
بر می گردم
لکه های سینی را
با خاکستر می شویم
استکان چای تازه دم را
- در سینی شسته –
می گذارم پیش تو ...
---
دست زمان را
در دست می گیرم
از خانه بیرون می زنم
تاریکی شب نورهایش را
گسترده
تا افق .
در خاطر من
گنجشک می خواند
خورشید
بالای قله است
همراه من
همراه
با گام های ریز ریزش ...
---
- لبخند من کو ؟
- "لبخند
در چهره پنهان است "
- لبخند من !
لبخند من !
دیوارها را می شکافم
چهره ی من پشت این دیوارها
در چشم های روشن اوست !...
---
کندَم
و ریشه هایم را تکاندم
آوند ها را
در دست های خشک لرزانم گرفتم
و راه افتادم
از سنگ به صخره
از صخره به کوه
از کوه به دشت
از دشت
این نخل تشنه
نقب خواهد زد
با ریشه هایش
تا
قلب دریا ...
---
تمام کائنات را گشته
چلچله
و از تمام کائنات
روی این درخت توت
لانه کرده
چلچله
روی سبزهای روشن کنار هم
کنار جوی کنار نور کنار آسمان
تمام کائنات را
گشته
گشته
چلچله ...
---
آبی صبح
آبی ظهر
آبی لحظه ی غروب
آبی لحظه ی طلوع
آبی بین لحظه ها
- فرّار .
صد ها هزار آبی
در
یک آسمان
یک آبی ...
---
نازک شیشه
دور تا دور شعله می پیچد .
باد بر شیشه می لغزد
شعله در قلب شیشه می رقصد .
نور
روشن
می دود
تا چشم .
دور تا دور شعله
شیشه ی نازک ...
---
سنگ بر سنگ می گردد
و سفیدی
نرم از لابه لای انگشتان
در جوال بزرگ می ریزد ...
---
نور
در عبور از شکاف شیشه ی شکسته
خرد می شود
قطره
قطره
سرخ
می ریزد
در دل آوار ...
---
زود چه بسیار زود
از من
مشت خاکستری به جا خواهد بود
مشت خاکستری که نرم
بستر آتش تو
خواهد شد ...
---
بر سر گرفته شعله را
کبریت نازک
پاک می سوزد
خاکستر خاموش
در پهنه ی خاک
مفقود می شود .
فانوس
می رود
از خانه ای
به خانه ای
روشن ...
---
بالا
بالا
بالا
نیست .
اینجاست او
در قلب ارزن ...
---
پیش می آید دریا
دریا
موج افتاده بر شن های تفته را
بر می دارد
در بغل می گیرد
باز می گرداند .
صدف خاموش
مرواریدش را می سازد
ماهی
جفتش را می یابد
قایق
بادبانش را می افرازد
سبد خالی
پر می شود از
مرجان
و مروارید ...
---
دارها را
تانک ها را
بمب ها را
بگیر
آوردم !
اول دفتر سفید جدید
ثبت کن :
- روز یک
ماه یک
سال یک
"تاریخ" –
دفتر موزه ی حیات وحش
تما م !...
---
گرد و غبار آینه را پاک می کنم .
بر سطح آینه
تصویر چهره ای ست
- یک چهره با خطوط شکسته
عبوس
زرد .
گرد و غبار آینه را پاک می کنم .
در قلب آینه
هستی روشنی ست
- هستی آن چراغ
پشت سر صورت ...
---
بخواب
می آیم .
و بعد
ما
با هم
درست مثل پریزاد ها
می پریم
در آب های روشن آن حوض
حوض بزرگ
در آفتاب درخشان ظهر
ظهر طولانی .
بخواب
می آیم ...
---
سلول های تازه می آیند
با هم
پیوند می خورند
و پوست جوان
در زیر تاول
شکل می گیرد
بر دست زنده ...
---
قندان خالی
نیش خندش را
به استکان چای
تحویل می دهد .
حب فشرده
دانه دانه
می نشیند
در خالی قندان .
قندان دهانش را پر می کند
از خنده ی شیرین شیرین .
قندان پر
و استکان چای
آن نیش خند تلخ خالی را
از یاد می برند ...
---
درخت درخت است
پرنده پرنده
حیات حیات .
زمین
به انهدام نیاز ندارد
و قلب من هرگز
به آن گلوله ی سربی
نیاز نداشت .
دریچه ها بازند
و آب
هستی خود را به دست خوشه سپرده ست
و خوشه
هستی خود را
به جوجه های کلاغ .
دریچه ها بازند
و آفتاب تمام گنجش را
به پای دانه ی ارزن
نثار کرده
نثار .
زمین
به بند نیاز ندارد
و حلق کوچک من
به زخم دشنه ی آن تشنگی نیاز نداشت .
درخت درخت است
پرنده پرنده
حیات حیات
و من
- تمام من –
هرگز
به خاک خون آلود
نیاز نداشتم
هرگز ...
---
آه
گل !
گل !
گل خورشید تو
در چشمم می آید
و تمام ذهنم را
از بقایای تاریکی ها می شوید .
دست هایش
خار هارا از سر انگشتانم می گیرند
کابوس و بختک را
در چشمه ی آبی
می اندازند
می شویند .
من با خورشید
می خندیم می خندیم ...
---
خانه ی سنگی
در پشت حصار
چشم های بی نورش را می بندد
خواب می بیند :
خانه بار سنگین دیوار و حصارش را
از دوش خواهد افکند .
آسمان
سقف .
سبزه
بستر .
بید
پرده .
ما
دست در دست ...