---
هندوانه ی رسیده
عصر خالی و طویل تابستان را
در میان تازگی عطر سرخ
می پیچد ...
---
سایه های نیمکت
خطوط ممتد موازی اند
که هیچ گاه به هم نمی رسند .
ما روی نیمکت
کنار هم نشسته ایم
دست روی دوش هم ...
---
پلک هایم را می بندم
و پتو را می کشم روی سرم
در پستو
مردمک هایم شیرینی رویای تو را
بی صدا می نوشند .
صبح
با سماجت
از لای پتو می گذرد
شوخی شوخی روی پلکم می گردد
و سر انگشتانش
از میان مژه هایم به درون چشمم می لغزد
شهد هایم را
در جا
می قاپد .
می پرم از جا
و تمام روز
سرد در پی نور
می دوم دنبالت ...
---
خاک
از آبان می گذرد
از دی می گذرد
و به اردیبهشت می آید
خاک
حلقه های یاسش را می سازد
می اندازد بر گردن تاک
بر گردن دیوار حیاط
و شکاف در را می گیرد
خاک برگ های یاسش را
لابه لای برگ های تقویمم می چیند .
من می گذرم از عقرب
از شیر
از سرطان
با هوای روز یاس ...
---
صاعقه
به درخت گردوی وحشی زد .
صاعقه در من چیزی بود
صاعقه در تو شاید چیزی دیگر ؛
اما
ما با هم از حادثه ی آتش
گیرانه گرفتیم ،
غار تاریک خو د را روشن کردیم .
روشنی در من چیزی بود
روشنی در تو شاید چیزی دیگر ؛
اما
ما با هم دیگ سنگی را آوردیم
و شکار خود را روی آتش پختیم .
شب
کنار آتش
خمیازه کشیدیم .
خواب در من
چیزی بود
خواب در تو شاید
چیزی دیگر ؛
اما
ما با هم خوابیدیم
در سایه ی امن مشعل
تا دیروز
تا
امروز
شاید
تا فردا ...
---
همه چیز
پیش پا افتاده
روی زمین .
مورچه می داند !
خاک
مزه ی خون مورچه را نچشیده
هرگز ...
---
ریگ
روی سطح سرد ما ه
منتظر نشسته است :
زمین گرم خوشگلم
طلوع می کند
طلوع ...
---
در مسیر راه
بی هراس از زوال
بته ی خاکشیر می روید
بار می گیرد ؛
زیر پوست مسی نازک او
گرده های طلایی اند
اکنون ...
---
مداد تیره است
مداد سرد است
تو با همین مداد سرد تیره
بوم خالی مرا
پر از ستا ره کرده ای .
نه !
با تو
شب سیا ه نیست ...
---
کتری آب
بر شعله ی تیز
لب پر زده
خالی شده .
آتش گذشته
آب رفته .
جرم گذارهای پیاپی
با سیم صا بون
از رو می رود.
در کتری تمیز
غل می زند آب
پیداست
ـ روی جدار سرد و گرم چشیده ـ
بازی شعله ی آبی و
زرد و
سرخ ...
---
یک ذره ی آب
یک مشت کوچک خاک
یک موج تند نور
بس !
کاکتوس می روید
جاندار
جاندار .
گلخانه ی خالی
از خشکی فصل
آزاد می شود ...
---
بسته بسته بار می زنند .
ایستاده با پلاس رنگ باخته
رهگذر ،
یک به یک
راه می دهد
به چرخ ها
که کوه کوه
عدل !
می برند ...
---
چه خط مضحکی
کج و کوله
پیچ در پیچ.
جنس خاک در دو سمتِ خط یکی ست.
چه قدر گور
چه قدر مین
چه قدر پای له شده
برای امتدادِ مضحکه
روی تخته سیاه!
اشک
خاک را
عقیم می کند ...
---
قوطی کبریت
از غار گریخت
از دست خدایان سنگی در رفت
از کوره ی آدم سوزی بیرون زد
آمد
آماده
در کنار این شمع
در تاقچه ی من
تا صبح ...
---
قالی تمام شد :
خط های حاشیه
چندان موازی نیست ،
گل بته
قدری خم شده ،
فیروزه ای
آبی شده ،
و گل بهی
سرخ اناری ...
با این همه ،
قالی تمام شد
روی زمین سرد را پوشاند ...
---
راه این جنگل
باز بی تردید
تاریکی خواهد داشت .
کوله پشتی را حاضر کن
شمع
نفت
فانوس
فندک
و چراغ قوه ،
یادت نرود ! ...
---
خستگی می آید
آخر روز
با سیاهی هایش روی کلماتم را می پوشاند
حرف هایم را بی شکل و دراز
در هم
می پیچد
خواب می آید
دست هایم را می گیرد
می گذارد
در دستِ تو
بیداری
با حروفِ روشن
تازه
می آید ...
---
ایستاده
سطل آشغال
دامنش را باز کرده
زیر دستمال اشک
تراشه ی مدادشعر ناتمام
برگ تلخ قهرناک .
مارها سطل آشغال نداشته اند .
فیل ها سطل آشغال نداشته اند .
سطل آشغال
می برد
باز مانده های پاره پوره را
تا زمان باز یافت ،
زمان دفتر سفید یادداشت ...
---
می گردد
می گردد
زنبور کوچک .
دنیایی می سازد
با شیرینی
در تمام خانه
خانه
خانه هایش ...
---
روی میز چوبی
تکه های یخ در چای به لیمو
ـ دور نی ـ
می چرخند .
نور لیمویی در یخ ها می گردد .
مرد
لیوان بزرگ چایش را
می گیرد ،
می مکد
نی را
می نوشد .
نی را می چرخاند .
زن
لیوان را می گیرد
می نوشد .
نی را می چرخاند
می خندد .
مرد می خندد ، می نوشد ،
نی را می چرخاند .
جرعه جرعه
خندان
با یک نی
از یک لیوان
در کنج کنج ...
---
پشت تپه ، طالبی رسیده است .
پشت پرده ، شمع روشن است .
پشت خانه ، گله از چرا برگشته است .
جنگل ، راه را در دل خود دارد .
چاه تاریک است
دره بن بست است
صخره سنگین است
زنبور کندو می سازد .
جنگل راه را در دل خود دارد .
شمع
می سوزد ...
---
چای خشک
آب داغ
صافی تمیز
استکان چای
میهمان عصر
خنده
حرف ...
گربه
ظرف شیر را لیس می زند
فرار می کند ...
---
رشته ی زرد
رشته ی سفید
روبان لیمویی
موهای پریشانم را
جمع خواهد کرد .
باد
پیش از رفتن
لاله های گوشم را
خواهد بوسید ...
---
چارپایه
زیر پا
امتداد پاست .
دست
به سقف می رسد
چلچراغ نو را می بندد ...