---
6.01- از پشت دیوار من
پشت دیوارم
در قلب آن گهواره ی تازه
من
پشت دیوارم
بر نیمکت در آن چمنزار
در بازی انگشت های باد
با موج های موی بازیگوش
در بوسه های نور بر ساق های خیس .
من
پشت دیوارم
در چرخ ها
در حلقه ها
در روشنی آن بلورِ نو
در گوشواره ها .
من
پشت دیوارم
در سطر های حک شده
بر پوست درخت
بر سنگ
بر پرده ی بخار روی شیشه ی نازک .
من
پشت دیوارم
در رقص آن نفس
در پیکر نی
در سرخ آبی زرد .
من
پشتِ دیوارم .
از جویباران کنارم آب می گیرم
و تکه های نردبان های شکسته را غربیل می کنم .
پله
روی
پله
می سازم
از هر دو سو
قد می کشم
قد می کشم
بالاتر از دیوار تا لب های تو
لبخندِ من
تا من ...
---
دستمالم را می گیرم
دوده ها را
از صورت شیشه
بر می دارم .
نور
می خندد
در صورت ها
من
در صورت نور ...
---
خیش
موهای زمین را
شانه خواهد زد
گیسوان خاکی او را
با گل زنبق
و خوشه ی زرین
خواهد آراست .
خیش
از آتش
بیرون می آید ...
---
خاک
خاک
خواب های سبز شاخه های خشک را
به ریشه می دهد .
میوه های کاج می رسند
عطر تازه
از شکاف در
به خوابگاه شب
نفوذ می کند .
راهرو
به رقص رنگ و چشم می رسد
به رقص برگ و باد
خاک و آب ...
---
تو برگ
من رنگ !
وقتی که آمدی
من آمدم
در تو نشستم
سلول هایت
دانه دانه
آمیخت با من .
من
سبزآبی زرد قرمز
تو
راه بردی
در من نشستی .
عطر تن گردو در باد می پیچد
پشت سر ما
پرده ی سیاه
بر خاک می افتد
ابریشم پیله
در رنگ می جوشد .
تو آسمان
من ماه !
وقتی که آمدی
من آمدم
در خواب هایت لانه کردم
آغوشت از مهتاب پرشد
تا ماه رفتی .
کابوس های شب
پشت سر ما
در غار می مانند .
گهواره می جنبد
در بستر رگ
موج گرم شیر
می جوشد .
من نیستم
نیست .
وقتی که می آیی
می آیم از تو ...
---
دیدی مرا
تو
منقار باز جوجه گنجشکم
این جوجه ی گنجشک
با چشم های کوچک تار
با گردن باریکِ لرزان .
دیدی مرا
سرخی غنچه ام
این غنچه ی بسته
در پشت دیوار بلند خارهای خشک
با خنده ی خاموش زندانی
در آن دهان تنگ تشنه .
دیدی مرا
انگشت های زخمی سردَم
بالای خاکستر
دیدی مرا .
دیگر فراموشی نخواهد بود
در کوچه ها
از پشتِ هر درخت
سر می کشم .
در شیشه های شسته ی خانه
می ایستم .
می ایستم
در آبگیر
در آینه
در استکان چای
در دستت .
یگر فراموشی نخواهد بود
باید
بیایی
با
من
به
گندمزار ...
---
پله های شکسته پشت سرند
پیش رو
دسته های شوید
دسته های ریحان
جعبه های بزرگ گوجه ی قرمز
صف طولانی سبد
زنبیل
- آه ! میدان !
بعد از این کوچه ی طویل
بعداز این بازار
بازی قطره های فواره ست
روی دوش گلابی وحشی
در فضای حیات :
- خانه ی ما ...
---
زمین سرد می رود
که در میان آبِ آفتاب
غوطه ور شود
چروک های خشک
از تن زمین باردار
محو می شوند
میوه های آبدار خاک می رسند .
نهفته است برگ
بار
رنگ
بو
نهفته است باغ .
باغ
از درون بوسه ی زمین و آسمان
شکفته می شود .
آه ! چه تیره است خاک
بی زلال بوسه ها ...
---
چاله تمام آب را در خود گرفته است
آب روان
خاموش
قطره
قطره
به دست گرم نور می چسبد
تا ابر می رسد
از ابر می آید
و جویبار صاف
بر ریگ های داغ می دود
بازی کنان
به سمت دریا ...
---
برگ خشک تنها
در باد
این سو
آن سو
می گردد
سرگردان
سرگردان .
آغوش باز زمین
برگ را می خواند .
ذره های خشک تنهایی
در ریشه ی سبز
محو می گردند .
گل زنگوله
بر سر دانه ی برف سایه می اندازد
برگ
در آغوش گرم زمین
ریزه ریزه
می خندد ...
---
روُیای ما
از خواب سر زد
از پرده ها بیرون تراوید
و کوچه های شهر را با هفت رنگ تازه پر کرد
با حس رهگذر
تا پیچ ها
تا تکمه ها
تا سیم ها
تا خانه ها و کلبه های دور دست دشت ها رفت
روُیای ما در چاه ها پیچید
در استخوان خاک لغزید .
ذرات لبریزند از موج
موج بلند آب ، آن آب .
ذرات لبریزند
و روزهای تشنه ی عریان
پیراهن روُیای آبی را
آهسته
می پوشند ...
---
باغ
در سکوت دی
خاک و باد و آب و آتش را
با هم می آمیزد .
جام
از گنجه
بیرون می آید
تن خود را
از غبار خالی می شوید .
آه !
باده در راه است! ...
---
- خداحافظ !
به آینه گفتم
به آینه ی دیروز
و روزهای گذشته
به آن شکست .
صدای باران است
صدای قطره های پیاپی
که از شکاف زمین
رود می سازند .
و رود
غبار و قایق را
به موج می بخشد
به موج آینده .
- خداحافظ!
به آینه گفتم
و دست تکان دادم
برای آن همه من
ریز
ریز
پشتِ آن شیشه
و راه افتادم .
درون قاب
روی آن دیوار
غریبه های عبوس شکسته
جا ماندند
و قاب
قاب تیز مقعر
که کفش هایم
در آن نمی گنجید
آنجا ماند
روی آن دیوار .
صدای باران است
صدای قطره های پیاپی
که روی رد قدم های گنگ
پشت سرم
فرود می آیند .
میان کوچه ی آبی
میان روشنی سنگفرش بارانی
من بلند
کشیده
که دست هایش
به شکل شاخه ی افراست
می آید .
جوانه ی افرا
به چهره ی " من "
شکل می بخشد
جوانه ی افرا
خطوط سالم من های باستانی را
به هم می آمیزد
جوانه ی افرا
خطوط منجنی زیر پلک هایم را
ادامه خواهد داد .
- خدا
خدا حافظ !
به آینه گفتم
و گریه نکردم .
صدای باران است ...
---
چمدان
از سفرهای یک فردا
از یک راه
از مهمانی آینده
سرشار است
در گوشه ی انباری ...
---
فصل با جوانه آمد
و جوانه با برگ
- یک تا سیصد و شصت و پنج .
رگبار و نور
دفتر را با حروف تاریک و روشن خود پر کردند .
دفتر پر را بر می دارم
حرف های روشن را از آن می چینم .
فصل با جوانه هایش می آید
برگ ها را در زرورق روشن خواهم پیچید
رگبار از روی ورق های این دفتر سر خواهد خورد
و کتاب تاریخم زیبا خواهد ماند
- یک تا سیصد و شصت و پنج .
من
حروف روشن را
می چینم ...
---
کاسه ی آب تو !
دستمال تو !
دست تو !
پیشانی داغ من !
شب
شب
شب
بیداری تو !
خواب من !
صبح :
آفتاب
آفتاب
آفتاب ما ...
---
گاو شبدر را می بلعد
شیر آهو را
گربه گنجشک کوچک را .
مردی
روی ایوان حیاط
پیش منقار گنجشک گرسنه
ارزن می پاشد ،
زخم آهوی تنها را
در چشمه می شوید ،
دور نیلوفر نازک
پر چین می سازد ...
---
دو مغز یک بادام
از لب های هم
خورشید و خاک و آب را
پیوسته
می نوشند ...
---
پنجره باز است
ظرف شویی
کاسه ها لیوان ها دوری ها قاشق ها
و اجاق روشن
معلوم اند .
پنجره باز است
جارو خاک انداز رخت آویز
گل های دامن پیراهن
جغجغه روروک
برگ سبز پیچک
و اُتو
معلوم اند .
پنجره
رو به کوچه
باز است ...
---
درخت می داند
تبر چه خواهد کرد
درخت با همه ی دانش اش
جوانه خواهد زد
شکوفه خواهد داد
و با تمام تنش
آشیان جوجه
خواهد شد ...
---
تاریکی
خود را
به پنجره می چسباند
پرده ی توری چین واچین
شیشه را می پوشاند
چراغ
خانه ی کوچک را
بغل می گیرد ...
---
- یواش تر حیوان !
یواش ! -
صدا
صدای انسان است
که در تمام پهنه ی این دشت
می پیچد ...
---
گل
سبز می شود
گل برگ هایش را می اندازد
روی سر پروانه ی کوچک
در روزهای سرد بارانی ...
---
آن سوی سقف
آن سوی بام است
این سو
این سو ست
آن سو شاید
هستی دیگری ست .
هستی دیگری که شاید
بی نردبان
در آن
به اوج می روند
هستی دیگری که شاید
شب های آن
بی اشک های تلخ دلتنگی
به صبح می رسند
هستی دیگری که شاید
لبخند های آن
در سایه های سرد پستوها نمی لرزند
هستی دیگر گونه ی ذرات.
شاید
ذرات دیگرگون .
آن سوی سقف
آن سوی بام است
این سو
این سوست
این سو که در آن
بی نردبان
من
هرگز
به ارتفاع پنجره ی تو نمی رسم
بی اشک
به صبح
بی لرز
به لبخند
این سو که در آن من
در نردبان
با شاخه ی درخت
با رشته ی کنف
با خاکِ تکیه گاه می آمیزم
تا ارتفاع روشن تو
تا پنجره
تا سقف ...