S I M A Y A R I
----------------------------
-----------------------------
----------------------------
----------------------------
----------------------------
----------------------------
----------------------------
close X
صفحات این مجموعه
-------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
----------------------------------
اکنون خاک تو در برم می گیرد
هر ذره ی خاک می بوسد هر تار مویم را
می پذیرم با آغوشم بوسه های تو را معبودم .
به تمامی هزاران هزاران بوسه .
سرد است خاک تو
من سردم .
می گردانم بوسه ی مشتاقم را بر هر ذره ی تو .
گرم می گردانم .
گرمی آمیزشمان می خواند دانه ی سرگردان را .
می رویند گل های سفید حسرت
- رقص کنان –
در نسیم صبحگاه از بستر گرم آمیزش ما :
همچون هزاران هزاران پرچم صلح بر روی زمین .
دیگر مرزی نیست
منعی نیست
قانونی نیست
در میان ذره ی خاک با ذره ی خاک :
در هماغوشی ما ...
دوک را می چرخانم
کرک های درهم را می ریسم
نخ می سازم .
نخ را می گردانم دور قرقره ام .
سر رشته ی کار دستم می آید :
من زمان را بر گردانده ام به لحظه ی تابان دیدارمان :
تو نخواهی آمد .
تو نیستی .
اما بودی ...
دوک مان را می چرخانم ...
لبخند در لب ها ست
لبخند در لب ها منزل دارد
در چهره
در انسان .
کجایی؟
بیا !
بی تو مفقود است لبخندم
- چهره ام -
با انسانی که بنا بود در من باشد ...
زمانی آدمیان او را ستایش می کردند با گلها .
زمانی آدمیان با خفاشان نفرین اش می کردند .
بپرستند تو را
یا نفرین کنند :
از درون می جوشی
از درون می تابی
می تابانی نورهای زرین ات را بر صورت من :
خورشیدم ...
از کندو دور شده می گردد
با همه ی بال های شفاف
بر فراز زمین های خشک .
می گردد : محو شده در ذره ی عطر دوردست :
عطر پخش شده – از گل پنهان شده ای –
بی تردید
در شکاف سنگ ها .
از کندو دور شده می گردد
به هوای شهد پنهانت
مجنون وار تا ابد
زنبورم ...
تو : عشق من ! کهکشانی بودی .
من، هم می دانی ، سنگ سردی بودم .
جذب ام کردی .
چرخنده شدم در مدار گرمت .
آرام آرام جذب ات کردم
زیر پوسته ام .
نیست شده
- بی تصویر است –
کهکشان تنها ، سنگ سرد تنها ...
در زیر آسمان
در برهوت یخ بندان
سر فرو برده سخت در لاک اش .
آیا می اندیشد به سرانجام جهان ؟
یا به آغاز جهان ؟
شاید می اندیشد تا کشف کند به تمام معنی ، تمام هستی را .
آن طور که عطر گیاهان بیابانی را کشف کرده .
خواب است یا بیدار ؟ می اندیشد یا نمی اندیشد ؟
روح گوش اش اما بی تردید دارد می شنود غلغله های پنهان علف هایی را
که از قلب زمین بیرون می آیند .
سر فرو برده سخت در لاک اش می شنود لاک پشت ام صدای قدم های تو را
زیر یخ بندان ...
در بهشت خونین اش چه گلی می شکفد ؟
از نهانگاه کویرش چه درختی می روید ؟
سخت در آغوش تو ام .
جویبار اشک هایم می بارند بر سینه ی تو .
سوگند بخور عشق من
از بهشت آغوش ات پرت ام نکنی
به "بهشت" بت زار ...
با یک دیگر آمیختند
روشن کردند شب را
بعد از شب
بعد از شب
بعد از شب
در فضای تاریک .
در فضای تاریک
ما
دو ستاره
ذوب در یک دیگر ...
می لرزد بمب !
می لرزاند
بی خبر
می میراند جسم ام را ،
بی کشتن من .
زیرا در لحظه ی عشق - پیش از همه ی بمب های عالم -
تو دمیده بودی روح ات را در کالبدم ...
به درستی به وقوع پیوستند
همه ی پیش گویی هایت :
طوفان شد
سیل آمد
ویران شد جاده ی باریکی که مرا می آورد پیش تو .
پس دیگر پیش بین ام
دیدی :
اشک های مرا دور از خود .
دیدی پس
ضربان دردناک قلبم را دور از خود .
دیدی این درد را در اسکلتم
دور از پیکر خود .
پیش بین ام دیدی
که حصاری ساختم با دستم
دور شمع روشن که به دستم دادی پیش از طوفان .
دیگر اکنون بادها ! باد های سخت نیمه شبان !
وقتی می گذرید ار جدار حصرش
بگویید به او :
من می بینم :
تو می بینی شعله ی پر تپش این شمع را ...
با هر ذره ی نوری آشناست .
همه را می بوسد
می افشاند در قلبش
بی آن که بپرسد
هریک
از کدامین قوم اند ...
یک ذره ی خاک
دو ذره ی خاک
صد ذره ی خاک
ما بسیاریم افتاده بی مقدار
همگی بی مقدار
زیر پای برج ها و بت ها :
یک ذره
دو ذره
ما بسیاریم بسیاران
با یک دیگر، بی مقداران، یک زمین ایم
یک سیاره
یک زمین بزرگ .
وقتی که بلرزد عظیم
زمین سر سخت
زیر پای برج ها و بت ها ...
از تخت پایین می آیم
می شورم صورتم را
شانه را برمی دارم
مویم را شانه زده ...
باران باران اشک هایم می بارند
می لرزند از پشت پرده ی اشک
ثانیه های روزی که زیر پای من گستردند :
یک دره ی خالی ، سوخته، بی تن سبز .
مثل آغوش من بی تن تو .
باران باران اشک هایم می ریزند
نیرویی ساق های پایم را می راند به مسیر دیگر
دورم نگه می دارد از پرتگاه .
نیرویی دست های مرا می گیرد
واپس ام می راند
از دره .
نیرویی عاشقانه پر شور اشک های مرا می بوسد .
این بوسه ی توست !
تو
نامریی
پنهان شده ای آمده ای در کالبدم .
پس طوفان نتوانست با خود ببرد
نتوانست تما م چیزها را باخود ببرد ! ...
نعره ای در کار نیست
کوبشی در کار نیست
زندانی در کار نیست
آرام گرفته قلبم
می نوازد ضرب اش را با هماهنگی شاد
با نوای آفتاب :
آن گاه که عریان عریان می لغزد روی تن عریان آب
در بستر خاک .
خواندمت
خواندمت
طی کردی فاصله ها را
روزها شب ها را
مرزها را قانون ها را .
طی کردی :
آمده ای با هر نفس ام به درون قلبم .
می شنوم آهنگ تپش هایت را
داغ داغ
در عمق دهلیزم ...
سقف سفالی با دودکشی از آجر. تکه پاره . شکسته .
قاب پنجره های تیره بر نمای فرسوده
در حاشیه ی تپه های زباله .
سست است این خانه
اما نه آن قدر که چوبش تحمل نکند
وزن جسد آویخته ام را از سقف :
در حاشیه ی تپه های زباله
در هر لحظه که بخواهم که نباشم دیگر .
اما هستم جارو به دست با خاک انداز
با انبوهی کار بزرگ پیش رویم :
هستم ،ایستاده ، و نه حلق آویز .
انتخاب آزاد
به تمامی آزاد ...
جفت پا کوبیده
بر در قفل اصطبل .
شکسته قفل را
رفته
به تاخت
پشت تپه :
جایی که از آن
شیهه ی نر
به گوش اش آمد ...
گفته بودی همه ی نیروی عالم را در من اندوخته ای .
گفته بودی همه ی تارهای زیبایی را بر تن من دوخته ای .
گفته بودی
همیشه گفتی:
برترین ساخته ات من هستم .
کجایی ؟
بیا !
چرخ های زمان دارند می گذرند از روی
گنج تو ...
نور بودی
آب بودی
بوسه بودی
خوب بودی بامن
عشق پنهان من !
لبخند عمیق بر لبانم گل کرده
همه ی گل های صحرایی شکفته در من :
در کنج سلولم ...
دفترم را گم کردم .
همه جا را گشتم .
پیدا نشد .
دنبال کتابم رفتم .
زیر کتاب :
دفترم را پیدا کردم
با مدادم
با پاک کن ...
خم شدم .
نوزادم را خواباندم
با شکم کوچک نرمش
روی کمرم .
یک دستم بر کمر نوزادم
دست دیگر من می گرداند چادرم را
دور من و نوزاد من .
گره ی محکم سختی زده ام با لبه های چادر ، روی شکمم .
ایستاده ا م حالا .
دست هایم آزادند
پاهایم آزادند .
من و نوزاد مان
چسبیده به هم
باید برویم
دنبال آب پاک
گوسفند شیرده
گندمزار
سر پناه یک غار .
باید بخورم
باید بنوشم
باید
شیر گرم رگ بکند
از سینه ی من
در دهان نوزاد عشق مان
درمانده در برهوت جنگ نفرینی ...
دو ساقه ی نرگس
در یک گلدان - ظرف مکان - روی میز
در عصر زمستان
تمام خانه معطر شده است .
دو باره می آییم
- زمان بی برگی -
دو ساقه ی سبز عطر آمیز .
برف می بارد
یخ خواهم زد
آب خواهم شد
می پیوندم باز به آب پنهانت
در بستر پنهان مان .
می افتیم برهنه در آغوش هم
با هم می غلتیم می سازیم جویبار هماغوشی مان را ، لبریز ،
در زیر زمین .
برف دارد می بارد
روی زمین ...
هرگز هرگز بیرون نخواهم رفت
از اتاق ام .
از اتاقی که در آن
با تو سخن می گویم
با تو می رقصم
می نشینم روی زانویت
آبی ها و قرمز های هیزم روشن با هم می خندند
با هم جفت شده می رقصند .
می شنوم زمزمه های داغ لب هایت را روی گوشم .
می شنوم آهنگ تپیدن های قلبت را روی قلبم .
تا هر کجای جهان که کار کند چشمانم
بازهم هرگز هرگز
بیرون نخواهم رفت
از اتاق جمجمه ام ...