---
بیرنگ نیست
نیست کبود و سیاه :
برگ های درختم
در پاییز .
آتشین خواهد بود برگ گیاهم
و گیاهم
که سبز شدند - پر شور و تند
در میان آغوشت
ای جنگل سبز ! ...
---
نگاهت - بی غبار ملال -
می گذارند که افق های دور
و افق های دور دست بعد از دور
- و صورت من -
بدرخشند
در چشمانت .
صف کشیدیم
افق ها و من
پشت پنجره ی شفاف ات
عشق عظیم ...
---
ذره های معلق در دریا
همه جا را گشتند
سرانجام
به هم
خود به خود
نزدیک شدند .
بذرها در حیات ذرات
ریشه کردند .
آن گاه سبز شدند ساقه ها و برگ ها
و پرستوهای دریایی پیدا شدند .
و پیدا شدند
لاک پشتان صبور دریاها
با صدف ها و ماهی ها
در اطراف جزیره :
که شکل گرفت
ذره ذره
از پیوند ذره های سرگردان ...
---
به خانه برمی گردند
دشمن ها
همه ی دشمن ها .
و میان ویرانی ها می گردند
دنبال میزی و لحافی و لیوانی
که شاید
هنوز
سالم باشند .
دشمن ها
همه ی دشمن ها :
آن ها که با ما دشمن بودند
و ما
که دشمن بودیم
با آن ها ...
---
پَر
چه گونه پرواز کند ؟
پَر
هر پَر :
روی بال پرنده
درون قفس ؟...
---
تسلیم شوم
از وحشت مرگ ؟
خود را بفروشم
از وحشت مرگ
برده شوم ؟
بی زبان
مثل تسمه یا قاطر ؟
بی آزادی
مثل جسد ؟
مثل هر چیز
جز انسان ؟
باطل کنم انسان بودن را ؟
انسان بودن را که جز
بعد از مرگ
باطل شدنش ممکن نیست ...
---
خوب شد رقصاندی ذره های داغت را
روی موم کدرم .
خوب شد آبم کردی
خوب شد پر کردی
قطره قطره
مرا
از رقص آتش خود
در هر اتاق تاریکی .
خوب شد
پیدا شدی
و بی مکث ...
---
از فرق سرم تا نک پایم
- با هر قطره ی خون
با هر ذره ی ناخن هایم -
آمدم سمت تو .
با زبان طبله شده ام – از خشکی -
از دهان زلال شیرنت نوشیدم
- مثل اسفنج
از شیر آب . -
من اسفنجم خواهان آب تو !
از فرق سرم تا
نک پایم
- در هر مویرگ رؤیا هایم -
جاری شده ای
زیبایی محض
گرم و زنده .
اسفنج تنم
عشق من !
روحم بود ...
---
ترک می کنم بستر سنگی را
غوطه ور در میان دریایت
هر لحظه
دور می چرخم .
با گردش من
نورهای رنگارنگ
می تابند
تا دور دست .
دریا می تابد
تا دور دست .
دورترم می سازند
از همه ی بسترهای سنگی من
موج های عمیق دریایت
بی پایان ...
---
گل سرخی پرتاب شده
در آغوش حوض ،
چین واچین
موج دنبال موج
می سازد در صورت آب .
در بلور آبی
آسمان و گل سرخ و امروز
می رقصند :
این لبخند توست
در صورت تو .
تار به تار نور را می تاباند
باریک و سفید – یکدست سفید -
موی تو .
گرم و گیرا
دست خشک عصا را می گیرد
می فشارد
دست تو .
تکیه داده به عصا گام برمی داری
در امروز با لبخند
مهربان و آرام .
و امروز تو
تمام مرا
پر می سازد
از مهر روشن تو .
گیتی
آینه ام را درخشان می بیند
بیشتر از روزهای کدر موهای سیاه ...
---
چه گذشته
بر گل سرخ
از باد و باران و خاک و رهگذران ؟
چه کرده
گل سرخ ؟...
---
خانه ها
دهکده ها را ساخته اند .
خانه ها
شهر ها را ساخته اند .
بمب
خانه ها را ویران خواهد کرد ...
---
ابرهای دور دست
جمع شدند
سنگین شدند
باران شدند :
جویبار زلال
باز دارد می رقصد
در میان بازوهای باز زمین .
ابر های جدایی های تیره ی ما
باران باران
می بارند بر صورت من :
می دوم ، بارانی ،
سمت بازوهای باز تو ...
---
جای خالی تو
دره ی تاریکی ست
زیر پای زیبایی ها .
سوگند بخور !
سوگند بخور
که هرگز
ازمن نخواهی گرفت
دنیای زیبا را ...
---
2.15- امروزی امروز صبح
همسایه ی من
کابل ضخیم مسی آورده
با
مته ی سخت فولادی .
او نمی خواهد
ساق پایی را سوراخ کند .
او نمی خواهد
طومار درار اعترافی را آماده کند .
او نمی خواهد
ملک بهشت اش را تضمین کند .
او می خواهد
ساختمان پدری را بردارد .
او می خواهد
ساختمان جدید زیبایی را بر پاکند .
همسایه ی امروز من ...
---
پرده را کنار می زنم :
از پنجره ی کوچک من
پنجره هایت پیدایند
در کوچه ی ما .
پنجره هایت شعله ورند ، لبریزند ، از مشعله های غروب .
ارغوانی بیتاب ، می درخشد ، می تابد
ازهمه ی پنجره هایت
در بطن غروب .
- غروب
تنها نامی ست برای یک لحظه .-
پنجره هایت دریایند
دریای سرخ .
ناپیدایند همه ی پرده های امروز ، پرده های هر روز ،
در قلب دریایت .
زمان، با همه ی ثانیه هایش ،
لاک پشت نوزادی بود که تقلا می کرد
مدام
در میان سنگلاخ و شن های خشک ،
تا رسیدن
و فروغلتیدن در لحظه
در دریای سرخ غروب .
- غروب
تنها نامی ست .
نام
تنها سنگی ست
تخته سنگ بزرگی شاید
افتاده روی گنج عظیم پنهانی .-
تیک تیک ، زمان لاک پشت
پیوسته کوشیده
با دست ها و پاهای صبور نوزادی
در میان سنگلاخ وشن های خشک .
زمان ها همیشه پیوسته کوشیده اند .
- زیبایی آمیزش موج با هستی
مرا می خواند .
زیبایی بودن ، شناور بودن ،
در لغزش لب های موج ، روی بازو های عریانم
موج عمیق
مرا می خواند
آوای لطیف آشنا .-
پنجره هایت دریا شده اند .
دریای سرخ
مرا می خواند .
عقیق عمیق .
چشم هایم می نوشند
چشم های لاک پشتم دارند می نوشند .
سرخوش می نگرم
غرق در زیبایی
و حقیقت .
آبشار عقیق حقیقت
بیرون می تابد
از همه ی پنجره هایت .
می تابد
دراتاقم می ریزد
- فوران گدازه ، بی سوزش -
می تابد ، می پاشد روی فرشم
پیش می آید با نوازش های آغوشش
رقص کنان و مواج
کف پوش قهوه ای راهروم را
دربر می گیرد .
شناور شده است خانه ی من
در دریای ارغوانی تو
در دریای خلق شده ، به حقیقت ،
با پنجره هایت
در غروب کوچه ...
---
بر تمام حواسم نازل شده ای
- ای گل سرخ! -
با عطرت
با فوران رنگ ات
پر شده اند لب هایم
از لطافت های گلبرگ ات .
سینه ی من پر شده از بوی دل انگیز تن ات .
بر تمام حواسم نازل شده ای
با شکفتن هایت
- ای گل سرخ پیدا !-
به روشنی نور چراغ ماشین در شب بارانی ...
---
چانه ی گرم من
جنبان و جنبنده ست
چانه ی من ، آخر سر ، می اندازد
دهن بند سرد چرمی را
از دهنم .
من به جنس حیوان تعلق دارم
اما به نوع سخن گوی آن .
من ، یعنی انسان
زن
شاعر
عاشق ...
---
قیچی برید و حذف کرد
مویم را
صورتم را
گردنم را
سینه ام را
ناف ام را
غنچه ی سرخ گلم را
پاهایم را
دست هایم را
اثر انگشت ام را ...
تیغه های قیچی فکر کردند
من
با جهان باغ های سرخم
با جهان رقص های داغم
با جهان گدازه های عشق تو در هر نفسم
در تمام فضا ،
جا گرفتم – تنها- در یک عکس
و در یک نسخه ...
---
تا کجا متفاوت هستند
خدایان من و نارنگی و همسایه ی و گربه ؟
تا کجا متفاوت هستند
احکام خدایان ما ؟
وقتی که من و گربه و نارنگی و همسایه ی من
با تمام این شهر با تمام احکام خدایان مان
از بمب اتم
جزغا له
خواهیم شد ؟...
---
قدیس گمان می کرد
با درفش و شلاق
نقش بهشت خدا را حک کرد ه
بر قلب آدمیان .
اما در واقع
او حک کرد بر مغز استخوان آدم
فرار از بهشت خونین را ...
---
دوست دارم تن ام را
زیرا
بوسه های زلالت را
پنهان دارد
زیر پیراهنم :
چشمه ی آب حیات
زیر شن زار ...
---
پل نبود از دره ی من
تا آن طرف دره ی من
که تو بودی .
سنگ ها را برداشتم
شاخه های طوفان زده را جمع کردم
پل ساختم .
نام گذاری کردم این پل را
پل عشق
در خوابم .
بیدار شدم
پیش هم می چینم کلماتم را ...
---
علت بودن او
من بودم .
با تفویض اختیارم
و توانم
به او
در فکرم
در عملم
درقلبم :
اما چرا ؟...