--- می دوم
تا ببوسمت
در خیابان پیش چشم همه .
زیرا من بیش تر از همه ی دیوارها با همه ی قفل های سنگین
که به آن ها عادت داریم ،
دوستت می دارم ...
--- - 3.02- گزارش هوا تقدیم می شود .
تهران – زمستان 1392
تیر باران است
روز وشب تیر باران ، از زمین و هوا :
تیر های مرئی ، تیر های نامرئی .
تیرها می گذرند از دیوار از پرده از لباس تن ما .
تیرها می گذرند از حصار قفس سینه ی ما .
از حصار جمجمه ی نازک ما .
تیر های سربی ، تیر های موجی .
زهر آلود
مرئی ، نا مرئی .
قلب کوچک تند شده کند شده نامیزان می کوبد بر سینه .
قلب کوچک قلب عریان قلب نوزاد
زخم شده ، از زخمه تیر
در من، در تو ، در سینه ی ما .
می گذرم از خیابان دود به خیابان دود در شهر دود .
می گذرم از کنار درختان بی برگ شده ، در تمام روزها .
این جا کجاست ؟
چیست این کوه درد بر سینه ی من ؟
می گذرم با نفس های بریده بریده ، سنگین مثل سرب .
تو می گذری ، از کنارم .
می گذری با موی ژولیده ، صورت پرآژنگ .
من درد را می بینم در سینه ی تو
در چشم تو
در نگاه بی نور تو به آن طرف کوه زباله در جوی .
در نگاه پر اشک تو به سینه ی داغ اسفند ، به دست کبود لرزان، به صورت زرد نرگس
پشت چراغ قرمز .
درد را می بینی در نگاه مایوس من به پرده ی چرک غبار ، به چراغ قرمز ، به سد نسیم آزاد .
درد را می بینیدر نگاه اشک آلودم به افق های دور ، پشت ابر سیاه
با امید هوای دیگر ، با امید هوایی تازه، آسمانی دیگر .
می بینم تیرهای سربی را - پرتاب شده از لوله ی بنزین سیاه - در ستون فقرات شهرم ،
در اسکلت بی دفاع انسان ، در قلبم .
این جا کجاست ؟
این جا کجاست ؟ با اعلان : تنفس ممنوع !
آویزان حلق آویز از گلوی هر دیوار ؟
این جا کجاست ؟
این ویرانه !
ویرانه ی باقی مانده از شبیخون نفت مکار .
آتش انداخته اند در گندمزار در جویبار در گلزار .
تنفس موقوف !
با نفس های بریده بریده – دزدانه - در شهر می گردم :
درد را می بینم بر سینه ی هر شاخه ی خشک ، در درخت چناردیر سا ل ، در یاس پژمرده ،
در چین و چروک بِه بی رنگ کال .
درد را می بینم !
با لرزش باد دور دست ، قلبم می کوبد بر سینه ی من :
این بود بهشت موعود ؟
این خفقان ؟ این خفقان ؟
قلبم می کوبد بر سینه ی من :
مرگ را می بینم در این شهر ،
در آشوویتس بزرگی به نام تهران ...
--- کله قند تور دوزی شده
آینه ی مد روز بیضی
شمعدان نقره
سکه های طلا
خنچه ی آراسته
دود اسفند ، ورد های مقدس ،
همه چیز آماده است :
- وکیل ام بنده ؟
دو پرنده – با هلهله های جماعت - جا می میگیرند
تا زمان نا معلوم
در میان قفس ...
--- خیش ، خاک خشک را به نیش می کشد .
از دل زمین
خاک تازه با رطوبت لطیف ، پخش می شود
روی پای تو .
دانه های گندمت
میان خاک قلب من نهفته می شوند
- از نگاه نیز این کلاغ ها .
رقص گندمزاران در راه است ...
--- "یا می شکند ، بعد ازآن می میرد
یا می میرد ، بعد از آن می شکند ."
پیشگو این چنین گفت برای نهال باغبان ، روز طوفانی .
ماه خرداد در راه است .
قد کشیده درخت گیلاس .
شاخه ها از رنگ هزاران جوانه قرمز شده اند .
دانه های درشت گیلاس در راه اند
در دسترس .
باغبان داربست فولادی ساخته بود دور نهال نازک ...
--- هر چند از چیزی می آید با نام مغز
اما نشکسته در اصابت به صخره ی نان و زندان .
هر چند از چیزی می آید با نام قلب
اما بریده بریده نشده در اصابت به دو تیغه ، میان قیچی .
در من ، این ناچیز :
- شادی از رویای با تو - عریان – خوابیدن ...
--- تشنه بودم .
مشت مشت ریگ ها را برداشتم
در دهانم ریختم
از کف چشمه ی خشک .
تشنه بودم
و
کودک ...
--- تو کنارم نیستی ، لحظه هایت اما کنارم هستند .
لحظه هایت قفل سرد قلبم را می شکنند
پنجره های کدر قلبم را می شویند
فرش قلبم را می روبند
آب می ریزند در گلدان گل سرخ قلبم .
لحظه هایت دست هایم را می گیرند
مرا می چرخانند با قهقهه های بلند ، دور اتاق پاکیزه .
لحظه هایی که کنارت بودم
جاودان عشق من ...
--- زیر دوش حمام ، پلک هایم را می شویم .
تا پاک شوند صحنه های سیاه از چشمم .
گوش هایم را می شویم
تا پاک شوند کلمات سیاه از ذهن ام .
آب می ریزد باران باران روی بدن عریانم .
از پا افتاده ، می نشینم بر روی زمین .
غرق باران اشک
غرق باران آب .
انتخاب بزرگ ، در دست من است :
مثل تیغ تیزی روی نبض دست چپم
پشت در قفل حمام .
دست هایم می لرزند .
حوله را می پیچم دور بدنم
قفل را می گردانم – سمت باز شدن -
بیرون می آیم :
سمت میز :
قلم ! ...
--- بار کردند بر دوش جهان
طبقات سنگین دوزخ را
کاهنان .
ای جهان! تو چه گونه می گشتی با این همه بار بر دوشت ؟
سنگین نبودند اصلا
چیزی نبودند اصلا :
حباب کلمات کاهن ...
--- ذخیره شد : ترانه های صاف فنچ ، در قفس :
در تمام لحظه های گردش زمین به دور خود
در طلوع ها ، غروب ها
ضبط شد ، ذخیره شد
صدای بلبل ترانه گو ، نشسته روی رشته سیم برق ، برفراز کوچه ها .
مثل قطره های آب های برف و یخ ، در تمام لحظه های فصل ها ،
زیر پرده ی کبود دشت ها
مثل سفره های آب های زیر خاک ها ...
--- بت اعظم مقدس بود
بسیار مقدس بود سنگ قربانی ، پیش پای بت اعظم .
نیغ تیز مقدس بود
دست کاهن بسیار مقدس بود .
جویبار سرخ خون ، جاری شده از شاهرگ زیباترین زیباترین پیکر انسانی شهر
روی سنگ قربانی ، افتخاری مقدس تر بود :
در ذهن کاهن پیر :
ورد خوان و به زانو افتاده پیش پای خونین سنگ ...
--- چه چیزی خواهد بود ، آخرین فکر من در نفس آخر من ؟
- حقوق ناچیزم ؟
- طلبکاران پیگیرم ؟
چه چیزی خواهد بود ، آخرین تصویر ذهن من وقت رفتن ؟
- سرود ملی؟
- نقش پرچم؟
- یا شاید تصویر بوسه ی بی پایان
- بر لبان گویای تو ،
یا شاید هق هق اشک پنهان شده ام
در حیات جاودان رویای من :
آغوش تو ...
--- ذره های بخار سطح آینه ی حمام ام را می پوشانند .
انگشتانم بر می دارند
- سطر به سطر - پرده های تار را از روی آینه ام .
- شبحی این جا نبود ، ای آینه ی نازک من !
من بودم ، پشت واژه ی تار شبح ...
--- فوران کرده ، پوسته را می شکافد .
با تمام نیرویش می افتد روی حبه ی دیگر
می خواند شهد پنهان شده را ، پشت پرده ی دیگر ، انگور .
جام خالی لبریز خواهد شد .
از درون می جوشند - وقتی که با هم هستند -
از درون درون
دانه ، دانه ، پر شور ...
--- لب های بسته ی من باز شدند .
لب های تو را می خواهند .
مثل ریه های خسته که هوای پاک را می خواهند .
خیره کننده ، مثل شب
که ماه را می خواهد :
می خواهد در ژرفای تاریکش ...
--- گربه محض رضای خدا موش نمی گیرد .
گربه وقتی که سیر سیر شد
هیچ کاری ندارد دیگر به موش ها
در هیچ کجای دنیا
گربه ی سیر ، می گیرد می خوابد
در همه جای دنیا ، بی چنگ زدن به موش ها .
تو چه کردی ، خدایا بگو !
با آدم ها ؟ ...
--- قد کشیدند
از حدود معین شده بیرون زدند
به هم پیوستند
همه چیز با همه چیز :
در دنیایم :
میز با پنجره ام
پنجره ام با پرده
پرده با نور روز
روز با صورت تو .
روز با صورت تو پیوسته ،
دور از شب چشمان من ،
پشت همه ی میله های اتاق زندان ،
در باران اشک های ناگهانم ،
دور از تو ...
--- گفتی که بیایم ببینم خود را در آینه ی چشمانت .
آمدم :
گل سرخی دیدم
قد کشیده شاداب
با الماس قطره های شبنم
بر صورت نرم گلگون ، بی زبری خار !
بی خار ؟
من نیستم .
اما منم در نگاه عاشق .
جادو شده با تو ماندم
تا ابد
خیره در چشمانت ...
--- بوی خاک نم خورده از حیاط ات آمد .
چر کرد فضای حیاط مرا ، بوی حیاط سر سبزت .
از دیوار ، بالا می آیم
استخرت ، پر شده از آب زلال
نسیم نامحسوس ، موج های درخشانی را ساخته است روی سطح استخرت .
می پَرم ، توی حیات شاداب ات
نُک پایی ، خم شده مثل دزد ها ، از چمن زارانت می گذرم
لخت شده ، می غلتم توی آبت ، عریان ...
آب ندارد- آخر – حیات خودم ...
--- عکس ات را توی قاب چوبی می گذارم ،
به دیوار اتاقم می چسبانم .
چشم می دوزم به طلوع خورشید ،
در جنگل کاج .
روز و شب :
بیرون اتاق ، روز باشد یا شب ...
--- دار بست فلزی بالا آمده است
بالاتر از سطح سرد زمین .
پنجره ها با نور تند – مثل آتش بازی – می شکفند .
ذره های آتش ، پشت سر هم ، فواره زده اند .
دار بست پایدار ، بالا می آید
بالاتر از سطح سرد زمین .
جوشکار ، آهن را به آهن
جوش داده ، چسبانده :
مثل عشق
که ما را به هم ...
--- سر کوبیدن به قفس ، چه سودی دارد ؟
چه سودی دارد ، چه سودی خواهد داشت ، خون دادن برای آزادی ؟
{می نشیند طوطی ، کنج قفس .
سنگ شده ، خیره شده به نقطه ی سبز دور دست ،
غرق در افکار عمیق ، بی خورد و خوراک ، روز و شب
طوطی من ...}
--- گل ، سزاوار پژمردن نیست :
می چیند دست باد ، گرده های گل تنها را
می ریزد دست باد ، گرده های گل تنها را
در بطن گل دیگر تنها
دور از او .
گل سزاوار پژمردن نیست .
باد می آید
ظرف آب صاف را بر می دارم
می ریزم پای گیاه تازه ...