---
فشفشه ها ی مخفی ، از جیب ها بیرون می آیند ،
در هوا می تازند .
خط های قرمز می سازند در تاریکی
بعد می سوزانند خط های قرمز خود ساخته را
بعد می افشانند ذره های تند زرد و سبز و ابی را در تمام فضا ،
در تمام اطراف .
دست ، گرفته دست را
هلهله ها ، ریزش خط های قرمز را
با صدای بلند جشن می گیرند .
دور آتش می رقصیم
پا می کوبیم با ترانه های تند بندر .
فشفشه ها در هوا می تازند
با صدای تک تیر ـ با صدایی شبیه صدای تک تیر ـ
بی شباهت به تیر
بی هیچ شباهت به تیر ،
روی ساحل
کنار دریا
دور از میدان
در شب نوروز مان
دور از جنگ ، دور از میدان جنگ ...
---
طوفان می آید
زمین می لرزد
آسمان می بارد .
من هستم .
بالایم – تا آسمان .
تکیه گاهم ـ تمام زمین .
گنج زمان های دور ـ دور و نزدیک ـ در قلبم :
بوسه هایت
نوازش هایت
لبخندت
نگاه شیرنت
ناپیدا ، اما حقیقی تر و سخت تر از هر پیدایی
مرا ساخته اند .
مرا ساخته ای با عشقت
از مجاز کبود سایه
تا جهان حقیقی
بر پا ...
---
دانه های گندم من ـ با آبت ـ لبخند زدند
باز شدند
ریشه کردند در اعماق هم
با هم گذشتند از دهلیز تاریک زمان
سبز شدند ، قد کشیدند ، سبزه شدند .
امروز می خوانند ـ سبزه هایم ـ
موج های تو را .
می سپارم به جوی روان صافت
ریشه های رویان را .
گندم آینده ی مان در راه است ...
---
روی برچسب کاغذی ام می نویسم : نعنای سابیده .
می چسبانم روی ظرف پر از نعنای سابیده
برچسب کاغذی عنوان را .
عنوانی که کمترین رابطه را دارد
با حقیقت های برگ سبز نعنا
با حقیقت های آب و آفتاب ...
---
می چیند دانه های برنج نرمت را
می نوشد آب گوارایت را
اوج می گیرد
بر بام خانه ی تو
دایره وار می چرخد
دور شده ، نقطه ای را می ماند ، اکنون دیگر
بال های سفیدش نور می افشانند
بر تمام این شهر ...
---
"این" باد کرده است .
جا را گرفته است تنها برای خود
بادش رمانده است
انسان و سبزه را
گل را و گربه را .
"این "باد کرده است .
این لاشه
روی خاک زمین
پیش چشم ما ...
---
خوب می داند که ، تنها روح است .
خوب می داند که ،
می داند مثل همه ی روح های دیگر با دیدن نور ، نحس خواهد شد .
از همین روست که پنهان شده است این روح ـ خون ـ
در پناه عضلات و رگ ها .
خون ،
می داند که
با دیدن نور ، نحس خواهد شد
و زمین ، نحسی را خواهد نوشید ، ویران خواهد شد .
از همین روست که پنهان شده است ، خون ، این روح،
در پناه عضلات و رگ ها .
نگذار که خون ـ حتی یک قطره ی خون ـ بریزد بر خاک ...
---
یک سو کوه است
یک سو شهر است
من
در
میان شان .
یک سو پرده ی نیلی رنگ است بر روی کوه
یک سو دود غلیظ سیاه است بر روی شهر
من
در
میان شان .
روی سر شهر و من و کوه
فواره ی گلرنگ هزاران رنگین کمان می جوشد
در افق بی پایان ...
---
ـ کفتارها نزدیک شهر می گردند
گرگ های گرسنه ، زوزه کشان ، از راه رسیدند
تند باد می گردد ، سفره های خالی را مچاله کرده ، به هوا می اندازد .
بشکه های نفت سیاه سوراخ شدند
نفت سیاه ، خاک پر حاصل را در باغچه ام می سوزاند .
از پنجره ام می دیدم
منظره ی خانه های شهرم را
در بهار طوفانی ...
---
خورشید شکافت انبان تاریکی را
بیرون آمد، روشن خندید .
روشن تر از هر چراغی در شب .
با برق پر نشاط اش همه چیز روشن شد
روشن تر از هر الماسی در ژرفای هر معدن .
نور باران گیسوانش جهان را تابان کرد .
می خواهی گیسوان درخشان خورشیدم را
آلوده کنی با لته ی خون ؟
یا
بشویی در چشمه ی آب زلال ؟...
---
گلدان کاج من خرد شده
کاج افتاده شکسته.
رشته های سیم برق با گاز انبر ـ از دیش ها بریده شدند .
دیش ها با لگد های سخت ، خم شده اند .
پایه های گچی آنتن ها خرد شده ، پخش شده اند ،
جا به جا روی بام .
رشته سیمی مانده
چسبیده دست میخ را
روی دیواره ی بام ، آویخته ، می جنبد .
انگار می رقصد
انگار چیزی را آشکار می سازد :
آشکار می سازد : جریان هوای صبح را
که نزدیک شده است به خانه ی ما ،
بعد از حمله ی لولوی شب ...
---
موم بودم در دست تو :
آماده ، شکل پذیر زیر سر انگشتانت .
شمع های رنگارنگ از من می ساختی .
شمع های قشنگ رنگارنگ .
موم می مانم باز ، در دست تو
عشق من !
تا ابد
موم شمع ...
---
زمین خورده ، بر می خیزد
گریه کنان می دود سمت من ، می افتد در بغلم .
می چسبانم جسم باریکش را ، محکم به قلبم .
می مالم زانوی ورم کرده ی پُر دردش را
می بوسم جای خراش سرخش را .
اشک هایش را با کف نرم دستش ، پاک کرده
می دود باز میان چمن ها ،
از عصر به عصر
عشق نوزاد من ...
---
دگرگون شده است زمین خالی
دگرگون شده است ، با انبوه سبزه های خودرو
با شقایق های ریز و درشت قرمز
با بهار تازه ، سنجاقک ، پروانه .
از سبزه یا شقایق یا سنجاقک یا پروانه، پروانه،
چنان است که من آ ن زمین خالی را
دیگر ندیدم در این دشت سبز ...
---
از نک پا تا فرق سرم را بوسید
پوشاند مرا ـ بی پروا ـ با نفس های داغ .
به آخر رسید لرزیدن من از سرما ، از تاریکی ،
تپش یک قلب است
از آغوش من و خورشیدم
برخاسته :
رقصیده در تمام جهان ممکن ،
در تمام برگ ها ...
---
بازوهایم باز از هم ، در بر می گیرند سینه ات را .
چشمانم تار شده ، می جویند نور چشمانت را .
لب هایم تشنه شده ، می نوشند لب هایت را .
شاد شاد می رقصم دور تو در میان جمعیت .
"من" مقهور شدم در حمله ی بی باک عشق
در تمام قرن ها ...
---
حکم آمد : بجنگید با "دشمن".
دویدیم ، تیر زدیم ، تیر خوردیم ،
با هم گلاویز شدیم
دیوانه شده ، از وحشت ، می فشردیم گلوی یک دیگر را تا حد مرگ .
گرد و غبار جنگ ما چشم ها را کور کرد .
دویدیم به سمت خانه
و گلاویز شدیم
هریک از ما ـ درست مثل همیشه ـ
با تکه ی نان در سفره ی مان ...
---
درد جانکاه ، چنگالش را فرو می کرد در قلبم ،
چنگ می زد به ستون فقراتم : درد ! درد !
نیمه جان افتاده ، کنج اتاق تاریک
زانوهایم جمع شده روی شکمم ، می نالیدم ،
بی نگاهی به جهان پیرامون
تنها سیاهی می رفت چشمانم در سیاهی های یک گرداب :
پیش از حضورت در من :
عشق شیرین من ...
---
چند بهار آمده منزل کرده در خانه ی تو ؟
چند بار اردیبهشت بوسه زده روی پیشانی تو ؟
گذشته چند سال ؟
خو گرفتم این جا ـ با چشمانم خو گرفته به سیاهی های مقنعه ام .
خو گرفته ام این جا ـ با بدنم خو گرفته به سیاهی های روپوش ام .
به سیاهی های پرده ی پنجره ام .
خو گرفتم ـ شب ها ـ به اردیبهشت روُیایم با خورشید شیرین اش
بوسه زنان روی عریانی من
در چمن زاران صبح شاداب ...
---
می گریزند از بیابان
چشم هایم ، پاهایم ، دست هایم :
یعنی من .
می گریزم از بیابان دراز
که مغلوب شده :
مغلوب بی آبی ، مغلوب زباله ، مغلوب لیوان های بی مصرف ،
مغلوب کیسه های خالی ـ چسبیده به هر شاخه ی خار ـ
جای گل های بنفش خودرو .
مغلوب سرنگ آلوده ، رفته در رگهای مردگان به ظاهر زنده .
از بیابان مرگ ، می گریزند چشم هایم ، پاهایم ، دست هایم :
یعنی : من
می گریزم با تمام نیرویم به سمت جایی که گسترده شده :
دشت های وسیع سر سبز ، با نفس های زمین زایا ،
می دوم :
من :
به سمت یاد تو ...
---
6.21- همیشه ی همیشه (2) خورشید مهر دارد می تابد
گونه های من و تو باز هم می گردند سمت لب های مهر .
بوسه باران ایم ما بار دیگر :
بار دیگر از شوق گریه کردم
بار دیگر باز هم خندیدی
بار دیگر دستت را می گیرم
می گذارم لب هایم را بر دستت ، داغ از مهر .
هنوز فرصت هست .
می گریزم از چاه ، از دیوار ،
بار دیگر این بار
درخیابان شهر
دست هایم را می اندازم
بر گردن تو .
با خواستن هیچ چیزی از تو
با تمام قلبم می نوشم لب هایت را
باز زبان گویا یت ، می خواند در دهان خاموشم .
برگ های درخت چنار سرخ شدند .
هنوز فرصت هست .
بی مهابا دارد می تابد ،
با تمام تمام لبخندش ؟...
---
شکلی پیدا نیست
سایه ای پیدا نیست
هیچ چیزی پیدا نیست
هیچ چیزی از ماه ، پیدا نیست .
ناپدید است اکنون ماه
ـ یعنی نیست؟ ـ
با این ابر سیاه سنگین بالای سرم ،
یعنی پیش از باران ، ماه را بلعیده ؟...
---
بیرون تاریک بود . شب بود .
پنجره ها تاریک از شب بودند .
شمع را روشن کردی .
پرده های سفید ساتن را
با سر انگشتانت ، لغزا ندی روی سیاهی های بیرونی .
مثل همیشه :
تو
همیشه ـ عشق من ـ
وقتی که هوای بیرون تاریک است ...
---
گلخانه ، پاک تر از بیرون است .
با نفس های گل ، با نفس های برگ .
نفس های گل با نفس های برگ
در فضای گلخانه می گردند .
بازی کنان می خوابند روی همه ی شیشه های پنجره ها .
یخ های هوای بیرون ، آب شدند :
قطره های زلال با زیگوش ، از شیشه پایین می لغزند ،
در دهان گلدان می خندند :
این جا این جا :
نفس های گل با نفس های برگ ،
قطره های زلال خندان بر لبان گلدان ،
در گلخانه :
گلخانه ی ما ...