---
آنجا رسیده ای
امروز .
امروز روی زمینی راه می روی
که دست های کوچک من
با سنگ هایش خانه می ساخت
با هسته های سرخ گیلاسش ، کنار خانه ی پاکیزه سنگی ،
جالیز می کاشت
و کتری سفالی فیروزه ای را
از موج های نقره ای آب ، پر می کرد
پای بته ها می ریخت .
امروز امروز
آنجا رسیده ای .
حالا نگاه کن :
آن ور کنار رودخانه پای آن کوه
بالاتر از جالیزها ی هند وانه
آن خانه را ببین !
در ها کلید نیست
در خانه هیزم هست
در خانه شمع هست
در خانه تخت هست
کتری کنار آن اجاق است .
آبی به پای بته ها بریز .
کتری شسته را
پر کن
روی شعله بگذار.
در را
ولی
نبند ...
---
یک مشت نقطه خط در هم
بر صفحه ی نقشه
چسبیده روی سینه ی دیوار .
می ایستم . خط نقطه هارا می شمارم .
از جای تو تا جای من امشب
- تمام فاصله -
یک بند انگشت است .
آه ! این که چیزی نیست :
یک بند
دوری
بین ما
تنها !
گردن کشیده توی نقشه
مرداب ها و کوه ها و خار ها را
از روی نقشه پاک می کنم.
حالاست حالا
در نقشه ی جدید
دو نقطه با هم :
یک خط روشن ...
---
انگشت هایت سروهای سبز جا وید ند
آن سروهای سبز
که آشیان جوجه ها هستند
بی اظطراب از تیزی سرما
بی اظطراب از تند باد دی
بی اظطراب از لحظه ی بدرود
بدرودهای تلخ بی برگشت .
انگشت هایت سروهای سبز جا ویدند
آن سروهای سبز
که در درون ریشه هاشان
آوازهای زندگی جاری ست .
ان سروهای سبز
که در دلشان
منظومه های بکر رویش شکل می گیرند .
انگشت هایت تاج نورند
بر تارک زمین ...
---
"بزغاله
شیر مست
بر سبزه می دود
پروانه ها را دنبال می کند
چوپان
بی وحشت از زوال
بی وحشت از جنون
بی وحشت از آسیب های خار
آهنگ صبح را
در پرده های تازه ی نی می نوازد .
از توپ های کوچکِ شبنم
رنگین کمان ها
شلیک می شوند
- و مثل روبان های رنگی
در روز های جشن -
با نور می رقصند .
از سطل های پُر
لب پَر زده شیر
با قطره هایش
طرح سفید سیب را بر سبزه می کشد ."
هر شب
مسافر شیر می نوشد
هر شب
تمام شب
بذر تمام خواب های شیری گرم
در خاک می افتد
هر شب
تمام شب
در خاک ریشه می دواند
رؤیای روبان های رنگی ...
---
بر داربستِ آهنی
پیچیده نسترن
پوشانده جسم سردِ آهن را
با برگ های تازه ی یشمی
با غنچه های کوچک سرخ
با کرک های تُردِ لیمویی
هستی نسترن
طاقی ست روی اطلسی ها
طاقی ست روی نیمکت ها
طاقی ست روی لحظه های گرم دیدار .
بر داربست آهنی
پیچیده نسترن
گل می دهد
گل
روی زنگار ...
---
نام مرا تکرار کن
تکرار .
آن وقت
خورشید را بنگر
در دست های من ...
---
روی چمن ها
در پارک های سبز
در زیر نور ِلامپ های روشن ِ رنگی
بلال ها
بر آتش ِ زغال گردانده می شوند .
در دسته های کوچک همراه
- مثل تمام روز های آخر هفته -
مردم نشسته اند نوشابه می خورند
و دانه های تخمه را باز
در زیر دندان می فشارند
و باز می کنند پوکیده های تلخ را
- مثل همیشه -
بیرون می اندازند .
مثل همیشه
مثل همیشه
روی چمن ها
در پارک های سبز ...
---
نیلوفر وحشی
حالا
- این طور که هست –
در خود تمام خاک را دارد
در خود تمام رودهای دشت را دارد
در خود تمام آسمان را با تمام اختران روشنش
دارد.
این طور که هست
نیلوفر وحشی
با این دهان کوچک بازش
جام بلند آفتاب است
لب
بر
لب نگاه ...
---
در روشنی بی رمق
- از یک چراغ خواب -
دو دسته ی باریک
تا می شود
عینک درون قابِ سختش می رود
میدان دیدی حفظ می شود
تا بَعد
فردا ...
---
وزن سیاهی را
از روی سر پس می زند .
سنجاق را از گیسوان بسته می گیرد .
نجوای خواب آلوده ی آب
بر پوست خشکیده می لغزد ..
موج بلند گیسوی روشن
بر شانه های گرم می ریزد
عطر بلوط تر
با حس می آمیزد
لک لک
در بازوان نرم جنگل
تا بی نهایت اوج می گیرد .
گیسوی بسته
باز می شود…
---
دلقک
بالای سکو
رنگ غلیظ خنده اش را بر لب می مالد.
روی هلال رنگ و روغن
بوسه
می ما سد ...
---
چنار !
چنار !
چنار حاشیه ی جوب
چنار زخمی چاقو
حکایت یک قلب
حکایت یک تیر
حکایت دو حرف
- شکسته
پیوسته -
حکایت آنجا هست
بلند
بلند
جوانه می زند از عمق عمق رگ هایش ...
---
گنجشک پر زد
گنجشک پر زد
رفت،
از آشیانش بر درخت پر بر وبار گلابی .
این جا گلابی همچان
دل بسته ماند هاست
با
قلب
قلب
قلب
همرنگ خورشید .
- گنجشک
با جوجه ها یش
باز خواهد گشت ...
---
در می زند
وا می کنم در را
می آید او
از در
رد می شود
یک شاخه ی سبز در دست دارد .
از آستینش خاک ها را می تکانم
لبخند می زند
آهسته می گوید :
پیغام سرو است ...
- می آید او
باید بمانم ...
---
خسته
در زیر آبشار
انبوهِ کف را
بر پوست می کشد
از فرق سر تا پا .
شسته
تمام قد
می ایستد
روی زمین
با ساق های آبی براق
تازه ...
---
در گوشه ی اتاق
روی سه پایه ،
در انتظار رنگ ما ند ه
یک پرده ی سفید
یک بوم خالی .
یک بوم خالی
انباشته از انتظار رنگ ...
---
مثل شبی تو !
مثل همین شب
که پیکرش را
پوشانده با پیراهن سیاه
و زیر این پیراهن سیاه
از چشم پنهان می کند
خورشید هایش را
رنگین کمانش را
سیب درشت آبدارش را .
مثل زمانم من !
مثل همین زمان
که دست می کشد روی تن شب
و دکمه های بسته ی پیراهن شب را
وا می کند
یکی
یکی
یکی ...
---
با پیچ های ساعت کوکی کوچکت
هر کار می خواهی بکن !
هر قدر می خواهی
آنرا عقب ببر!
یک روز
یک هفته
یک قرن .
اینحا بشین
و چشمهایت را بچسبان
به این مدار بستۀ خشک !
از روی ناودان
بیرون پنجره
قمری آواز هایش را سر وعده
سر می دهد .
قمری زمان را
از ساعت خورشید می پرسد.
تو
با پیچ های بستۀ کوکی کوچکت
هر کار می خواهی بکن ...
---
پیاز با تن برهنه
روی دنده های تیز رنده می رود
تمام تیزی فشرده می دود میان نازکی دل
نگاه گریه می کند.
پیاز آب می شود
عبور می کند
عبور .
دو پلک خسته
باز می شود
نگاه عبور می کند
عبور
از گدازه های اشک ها ...
---
تمام دانه های اشک را
به نخ کشیده ام
بیا ببین
چه قدر راهت از
بلور چلچراغ های سرخ
روشن است ...
---
باز
در میان دو دست
دستگیره می گردد.
باز
پس می رود
زبانه ی بسته .
باز
در روی پاشنه
می گردد.
دست
دستگیره
تنگاتنگ ...
---
جارو
با خواب های فرش
همراه می شود .
و می رود
از حاشیه تا متن
از متن تا ترنج
از بال های بلبل صبور
تا غنچه ها
تا دور دست حاشیه ...
جارو
با خواب های فرش همراه می شود
و گرد و خاک را
از پیش چشم ها
از پیش غنچه ها
از پیش پرواز
پیوسته می روبد ...
---
دانه تمام نیست
و خاک ناقص است
حس کبود ناتمامی چرخ می زند
در خاک تنها
دانه ی تنها .
از دانه و خاک
شاداب
سبزه می دمد
جای کبودی ها .
سبزه
کبودی را
از رو
می برد ...
---
گریز آب از سنگ
گریز برگ از خار
گریز نور از ابر :
کنار هم
آب
برگ
نور ...
ظهور نخل
نخل باردار
بلند
بزرگ ...
صفحه دوم