---
بالای برج
فانوس چشمک می زند .
بالای ابر
زهره چشمک می زند .
در آسمان شهر
فانوس و زهره
با هم
تا صبح
روشن اند ...
---
شمشاد افتاده
شاخه های نازکش را
به پرستو ها می بخشد .
برگ هایش را به خاک
بازوهایش را به زمین بازی
به بچه ها
به پنجره ها
به در ها .
بوی شمشاد
در کوچه
می پیچد ...
---
گرم
آب گرم
تن خشک گل گاو زبان را
در بغل می گیرد .
گونه های گل گاوزبان
گل می اندازند .
رنگ های مرده ، جان می گیرند .
ظرف خالی
پر می شود
از
آب بنفش جادو ...
---
یک برگ
دست کم
دو چهره دارد :
یک چهره سمت آسمان ،
یک چهره سمت خاک .
و چهره های دیگری شاید
سمت افق هایی که پنهان اند .
با چهره های بی شمارش
برگ
یکپارچه سبز است ...
---
باد در کوزه ی خالی
می توپد .
باد
در دل تو خالی
همواره ادای توفان را
در می آرد .
می دوم
کوزه ی خالی را بر می دارم :
آی ! چشمه !
دارم می آیم
با خالی خود ...
---
لاک پشت
پیش از من بوده
پیش از من با همین پاهای کوچک
آهسته آهسته
راه می رفته .
لاک پشت
با علف های راه
با آب راه
در باغچه می گردد
برگ سبز کاهو را پیش او می گیرم.
بعد از من
لاک پشت
با من
با برگ سبز کاهو
با راه
خواهد رفت
با همین پاهای کوچک
آهسته
آهسته ...
---
بخت یارم شد ودیدم که نشستی با من
آه من نور به بر دارم وگل در دامن
راست بود آن که درین بادیه بستانی هست
گرچه زان هیچ نشانی ندهد زاغ و زغن
غنچه ی بسته شکوفا شده از باد بهار
رسته از دغدغه ی خار در آرام چمن
با سرابی که جگر سوخته می داشت مرا
گو که اینم شمر آبی ، اینم گلشن
مگر این نیست که ناچار به هر چرخش چرخ
می رسد هر شب تاریک به روز روشن :
دیده ی شب زده ام آینه ی روی تو شد
وه از این صبح دل افروز که می بینم من ...
صفحه دهم