اخیرا چاپ اول مجموعه شبانه توسط انتشارات امین دژ، چاپ چهارم مجموعه صدف و قهوه در دو جلد و یک جلد داستان های کوتاه شاعر توسط انتشارات مس به چاپ رسیده و در دسترس علاقمندان قرار گرفته اند. این مجموعه ها را می توانید از کتابفروشی ها خریداری کنید.
با تشکر از پشتیبانی شما.
---
زمان
کار خودش را کرد :
آرام گرفت
سرگیجه قهوه در فنجانم .
ذرَه های زبر
- مثل ساعت های تلخ جدایی -
ته نشین و دور شدند .
حالا صاف شده فنجانم
بی خراشیدن راه گلو .
مثل بار اول
می خواهی؟ ...
---
بی نظیر است گل آلاله
بی نظیر است در گلخانه
آلاله
بین دیگر گل ها.
بی نظیر است یک آلاله
با بودن دیگر گل ها .
---
بی صدا
قفل را می شکنی
موجودی زرهایت را بر می داری
لحظه لحظه
از صندوق تاریکی؛
پاورچین پاورچین می آیی
همه را
با هزاران بوسه
یکجا می ریزی در دست من
- دست خالی من -
در طلوع هر روز.
می خواهند خوشبخت نباشم؟
---
" آزادید
به شکلی که من می خواهم
در بیایید.
آزادید
به شکلی که من می خواهم
روی این خط
واژه ها را بچینید.
آزادید
به شکلی که من می خواهم
تخیل کنید.
آزادید، کاملا آزادید
به این شکل
یا باشید یا نباشید
مثل خمیر گِل رُس در مشت من."
---
مرزها بسته بودند
درها قفل بودند
نور نبود ، هیچ نوری نبود ؛
از کجا پیدا شدی
با نفس های تند داغت
روی تن من
باز ، دیشب ،
پشت پرده های پلکم ...
---
نا آرام
جنبنده
داغ از گرمای بی حساب خورشید
در فضای مبهم
ایستاده
همین جا
بر کرانه ،
مشتی اتم
یک ماده
کنجکاو
جستجوگر :
من
یک سو ، یک ذره ،
کائنات اتم
سوی دیگر .
به تو می چسبم
می جوشد
آب ، دریا ، حیات
روی سیاره ما ...
---
دست هم را گرفتیم
و بیرون زدیم
از متن حدیث
با احکام هولناک محتومش.
دور از نگاه راوی
اکنون گوش سپردم
به قصه شنگرف رگ های تو؛
و زمین
گوش سپرده
به حکایت های شیرین لب های ما:
ما
عشاق ...
---
چیزی نیست !
غلت بزن روی تن من
با گرمای تنت؛
مثل خورشید
در درّه سرد،
مثل پوستین
دور تن برّه
در زمستان قطب ،
مثل بوسه
روی بوسه ؛
و ببین ، چیزی نیست ،
هرگز
جز این ...
---
ابرها فاصله انداخته اند
بین زمین و خورشید .
و زمین ،
گوله گوله برگ می ریزد
بر دامن ،
دور از خورشید .
من
جایی نرفتم
و ماندم
در حیاتِ باغت ؛
همچنان که بودم
استخر تو .
ابرها فاصله انداخته اند
بین زمین و خورشید
و زمین سرد شده .
نگذار
عشق من !
یخ ببندم .
نگذار حجم یخ بشکافد
استخوان های تنم را ، از هم .
بگذار ساقه تو
بیاید ، آرام آرام ،
بلغزد ، بازی کند ، در بطن من
بی یخ بندان ،
بی یخ بندان ...
---
لب
دندان
زبان
اینها سه عضوی بودند
که در صورت من می دیدند ؛
این سه عضوی که کلام مرا
می ساختند .
اکنون :
لبان دوخته !
دندان شکسته !
زبان بریده !
باشد !
بگذار دلخوش باشند
به سکوتِ لحظهء من
سکوتِ کاذب !
زیرا
هستی
مرا
و تمام ذراتِ مرا
با رشته ابریشمی نامرئی
وصل کرده
به تمام ذراتِ تو
- در بودن و نابودن من –
چنگِ بزرگ !
گوشمال به جا !
پنجه شیرین تو
می نوازد
تارهای قلبم را
در قلبت .
گوش بده !
موسیقی افلاکِ ما
می خندد
به سکوت کاذب
و به افسانه مرگ ...
---
کیسه کوچک چای
توی لیوان آب داغ
رنگ می دهد
آب داغ
رنگ می گیرد .
حالا این ظرف
فقط
با یک نام
روی این میز است ؛
یک لیوان چای :
گرم و خوش عطر
در ظرف ما ...
---
شیر بودی یا موز ؟
شیر بودم یا موز ؟
این پرسش دیگر اصلا مطرح نیست ؛
چون حالا شیر موزیم
توی مخلوط کن تند زمان .
حالا اگر می توانی
خودت را جدا کن از من ...
---
اقرار می کنم به فرار از زندان یقین های شما
اقرار می کنم به تردید
اقرار می کنم به رابطه پاهایم با راه نو
به رابطه انگشتانم با شیء نو
و به حیرانی هر لحظه نو
مثل حیرانی نابینایی،
در جهان همیشه تازه .
اقرار می کنم به دوباره برخاستن ،
از میان آوار گذشته .
اقرار می کنم به گذشتن از مرز
و فراتر رفتن از حصار دیروز .
اقرار می کنم به بودن
به تپیدن
و احساس حضور جهان ، در رگ هایم .
خوب !
حالا شلیک کنید به قلب زمان !
---
پنهان کردی مرا زیر خاکستر
و خودت را پشت درخت
از ترس راهزنان:
این جا کسی نیست
تنها اجاق سردی ست
" مانده از شب های دورادور
در مسیر خامش جنگل "
- تو
پشت درختی؛
زیر خاکستر
من ...
---
آتشی که روشن کردیم
بالا گرفته
ببین
رقص آبی ها، نارنجی ها، زردها
را
در هم .
پرده های خاک را بر می داریم
سیب زمینی ها را می گذاریم
روی زغال هیزم ها
ببین
چه گرم شده غار ما !
چه گل انداخته اند
گونه های سرد ما
و سیب زمینی ها ،
از این آتش .
کولاک برف بیرون است
تا ابد
بیرون از ما ...
---
شک کردی
به خدای رعد و برق
و صاعقه نیزه هایش ؛
و از آتش وحشی
در جنگل وحشی
یک گیرانه آوردی توی غار .
بیرون
همه چیز یخ بسته .
همآغوشی ما گرم گرم است
پیش شعله آرام تو .
موهبتی بیش از این
ممکن نبود
- به یقین -
شک کردن ...
---
فشار می دهیم
می چلانیم
به نیش می کشیم
می مکیم
می مکیم همدیگر را
- مثل انار بزرگ قرمز
من در مشت تو
تو در مشت من -
و هلاک از همدیگر
با تندترین گردش خون
در رگ های داغمان
می افتیم روی زمین
باز
برهنه
دانه ، دانه
سفید و سرسخت
در قلب باغ می روییم
با گل های سرخ آتش
و انار قرمز
درشت و آبدار
بر شاخه .
باغ ، با ما
در
ما
می آید ،
رقص کنان
تا همه یلدا ها ...
---
تکمه را فشار می دهم
جریان برق راه می افتد
در
کتری برقی .
تند تند
ذرّه های شیطان گرم
از سر و روی سیم پیچ فلز خاموش
بالا می آیند
و صدای سوت بیداری آب
در هوا می پیچد .
تند تند
لیوان ها را می شویم
و حباب رنگین کمان کف ها
از سر و دوش خاکستری شیر آب
بالا می آیند ،
پقی می خندند
و تمام رنگ های جادویی را
روی شیر آبی می پاشند .
تند تند
می دوم سمت میز آرایش ؛
آینه
لبریز از خنده نور
بوسه صبح بخیر فردای تو را
روی لبم ،
می تاباند
به قلب شب ...
---
پشت سر هم
همآهنگ
باران می آید
می نوازد شب را
تو را
و مرا
خوابیده
برهنه ، دست در گردن هم
روی تخت زمین .
چه آهنگ قشنگی
دارد می نوازد
شب ما ...
---
دم به دم
موج نفس های تو
می دمد بر سینه من
موافق
هم سو با جنبش ذرّات من
که مرا در تو می گردانند
پیوسته
سینه بر سینه تو
در روشنی آبی محض، بی پایان ...
حتی اگر ممکن بود
بر نمی گشتم
به گذشته ؛
پشت مرز کبود جدایی
و صدای ضجه های خشکیدن من
دور از تو ...
---
کوپه به کوپه
گشتم :
بمب بود ، طناب دار بود ،
شِمش های طلای خونین بودند ،
واژه های دروغین بودند .
پایین پریدم
از پنجره آن قطار ترسناک
و پیدا کردم
رد پای تو را
و تو را
روی این ساحل
پیش درختان بلوط خودرو
و دریا ...
بگذار بمانم با تو ...
---
جت ها از جنگ می گویند .
می خواهید از چه بگوید ، آبگیر ؟
وقتی
همه چیز
و همه چیز
در چشم او
فقط
داستان شگفت انگیز فواره شیرینی ست
که بر می خیزد
تا بریزد
با همه جاذبه هایش
در اعماق او .
جت ها از جنگ می گویند
با عربده های مافوق صوت .
بگذارید از عشق بگویند
آبگیر من و فواره من
در گوش هم
گوشه این منظومه ...
---
برگ ها از سرب می میرند
شاخه ها از سرب می میرند
میوه ها از سرب می میرند
و سرب
از خشاب لوله های آلوده به نفت
- از خشاب پول های کثیف -
مثل رگبار گلوله
و مثل ذرّه های مرگبار بمب اتم
بیرون می آید .
باغ پر برگ ما
با تمام برگ هایش
با تمام وجود
بیزار است از گلوله
و بمب اتم .
---
شاخه های افراها
در طول تمام خیابان
بی برگ شده اند
خورشید ظهر
پُشت ابر ضخیم است .
غبار خاکستر ، شهر را پوشانده .
باد سرد می آید
باد سرد ، پی در پی .
گونه ها و لب های من
یخ بسته اند .
مور مور سرما
می دود در تن من
می لرزم ...
- سرد است ! -
صورتم را بالا می گیری
چشمانت
دو اخگر سوزان
خیره در چشمانم ، می مانند ؛
دیوانه وار ، ناگهان
لب هایم را در دهانت می گیری
باز و داغ
زیر نقاب سرما ...
صفحه چهارم