اخیرا چاپ اول مجموعه شبانه توسط انتشارات امین دژ، چاپ چهارم مجموعه صدف و قهوه در دو جلد و یک جلد داستان های کوتاه شاعر توسط انتشارات مس به چاپ رسیده و در دسترس علاقمندان قرار گرفته اند. این مجموعه ها را می توانید از کتابفروشی ها خریداری کنید.
با تشکر از پشتیبانی شما.
---
زمین می چرخد
منظومه می چرخد
کهکشان
بازوهای بلندش را باز کرده
در فضا
با هیجان می چرخد .
چه آهنگی را می شنوند
کهکشان ها و زمین و منظومه ؟ ...
---
سنگ و آب :
آس و آب
آسیاب .
چند بار
چرخیده
سنگ سخت
با آب نرم ،
چند بار دیگر
خواهد چرخید
این سنگ با این آب ؟
چند دانه سخت دیگر
نرم خواهد شد
از
این گردش ؟
چند نان دیگر پخته خواهد شد ،
چند بار دیگر
تنور
روشن خواهد شد ؟
آیا این سنگ آن قدر خوشبخت خواهد بود ،
که دوباره بگردد با این آب ؟
در شهر غول
جرثقیل
قطعه های دیوار بزرگی را روی هم می چیند .
جایی زیر زمین زندان می سازند .
در شهر غول
جاسوس
دنبال شکار جاسوس است .
کالا
روی سر کالا می کوبد .
در شهر غول
صلیب شکسته می شکند جمجمه را ،
و مجال فکر کردن به خدا را
از انسان می گیرد .
تو چیزی نبودی جز آب
من چیزی نبودم جز سنگ
در حاشیه شهر غول
حبس شده
مجروح صلیب
و دور، دور از قصه گنگ آن شهر .
آیا آن قدر خوشبخت خواهم بود
که میان تمام گردیدن ها
دوباره بگردم
در آب تو ؟
و دوباره
به صدای نرم ذرّه های سپیدی
که فرو می ریزند در جوال خالی
گوش کنم ؟
و دو باره
اینجا ، پشت پیشانی من ،
غنچه یک گل سرخ باز شود ؟
هر بار
همیشه است .
و همیشه
نهفته است در هر بار .
ابدیت : در لحظه .
و من آیا آن قدر خوشبخت خواهم بود
که دوباره
همیشه ، همیشه ،
گل سرخ تو را
حمل کنم در جمجمه ام
و بگردم
بچرخم
و برقصم
با ساز رود تو
سازی که از سنگ سخت
آسیاب آبی می سازد
با عطر نان
عطر صبح و سفره
در متن ما ،
در حاشیه دور ، دور
از قصه تلخ این شهر .
هیزم بیاور
و تنور سرد را روشن کن
همیشه
همیشه
زیرا من چیزی نخواهم بود
تا ابد
جز این سنگ
و تو چیزی نخواهی بود
تا ابد
جز این آب ...
---
کدامین خدا با خنجر قلب ها را فتح کرده است ؟
کدامین حقیقت
در تمام تاریخ
به ردای دروغ مُلبّس شده است ؟
کدامین راه خونینی
هر چه هم که هموار
به بهشت روشن ختم شده است ؟
از میان اشک های گلگون
کدامین لبخند
در دو جهان
روییده است ؟
مرا آلوده مَکُن !
ما همزادیم
دوست من ! ...
---
به همان نحوی که یک بشکه نفت
یک بشکه نفت است :
با حجمی نفت
و نفت
همین طور فقط شکل پذیر و صامت
پیش هم ؛
ما نیستیم
و نیستیم
همین طور فقط شکل پذیر و صامت
پیش هم:
حبس شده
در یک بشکه نفت
پرتاب شده
از
این آتش
به
آن آتش ...
---
خواب تو را می بینم
آه ! خیلی خوب است ؛
اما
خودت
خوب تری
با نفس های بیدارت
با نوازش های بیدار دست های بیدارت
با واقعه بوسه های بیدارت
روی صورت من
بیدار تر از گل های نیلوفر آبی ؛
بیا ! نزدیک تر ...
---
شرابت می گردد
در رگ هایم
سرخ و صاف
هم رنگ طلوع خورشید
در هوای بی سرب
پاکِ پاک .
بند بندِ وجودم
سرخوش
می رقصند زیر پوست شب :
می بینی
رقص عریان مرا
از روزنه مردمک های من
که در آنها دو شعله
شنگرف
می تابند .
می لغزانی
لب جامت را
باز
روی لبم .
تو را می نوشم
پشت پرده شب
من
هر شب ...
---
جاری
سیّال
گذران از تمام مرزها
و به ناگاه
جوشیده از دهان تنگ یک صخره
یا سرزده از
تاریکی چاه ،
دوان
می آیی
سمت آس من
با سنبله گندم خود
با زیباترین زمزمه های هستی
می ریزی
می لغزی
بر کبودی های جسم من
می گردم من
در روشنی بوسه هایت
روی بدن تاریکم .
یخ های مریخی
آب شده اند
از حسرت عشق شاد ما :
این عشق بی پایان
راستی بی پایان
ببین رقصم را
در حلقه بازوهایت ...
---
در قلب اتاق می پیچد
صدای افتادن گلبرگ روی فرش
مثل صدای آرزویی در
دل
- بی تکان خوردن لب –
زیر نور چراغ
در چشمان باز ما
خیره به هم ؛
و روشن
در سکوت اتاق ...
---
نشان افتخار این قرن
نصیب آنها
افتخار زنده زنده سوزاندن ما
در آتش .
حالا دیگر هم ترازند
آنها
با بزرگان بزرگ ، بسیار بزرگ
در قرون تفتیش عقاید ؛
در یک صفحه از کتاب تاریخ
با حروف سیاه
بسیار سیاه .
---
شب فرخنده من
با شروع این روز
پایان نگرفت :
آن شب فرخنده
پیش آمد
و چشمک های شیطنت آمیز تو را
در تن روز
تنید
در تن ثانیه های تاریک من :
تار های طلا بسته شده اند
دور پود زمان ،
بی گسستن از او
بی رها کردن او .
پیش آمده اند
موج نفس های تو
در شن زار روز من ،
و تمام روز مرا
پُر کرده اند
با نمایش های زنبق خودرو
تا آن طرف مرزهای غروب
و لحظه دیدار تو
در تن من ...
---
موج رنگین کمان
می ریزد روی من
از میان لب هایم
بدرون دهانم می آید
می رسد به زبانم
با قلقلک شیرین اش .
همه مزه های دیرین
و هزاران مزه تازه خوش
در تمام بدنم می پیچد :
پیشانی من
می چشد
توت های تابستان را
بازوی من
می چشد
سیب سرخ را
انگشتانم
می چشند عسل جنگل را
ران هایم
شیر موز را ؛
و تمام دنیا
در بدنم می گردد .
جسم من
همه دنیا شده است
و تمام جنگل ها ، دریاها ، کوه ها ، کندوها
بخشی از من
شده اند.
مرا در بر می گیرد ،
چشم هایم را می شوید
موج بی پایان رنگین کمان :
وقتی دهانت می لغزد
روی لب های من ...
---
حلقه ای
مثل قلاده
بر گردن من !
رشته ای
مثل زنجیر
در مشت جانوری
جای خداوند من !
هیچ تیغی قادر نبود
آن رابطه را
قاطع تر از این
قطع کند ...
---
حلقه ای انداختند
مثل قلاده
بر گردن من !
رشته ای بستند
مثل زنجیر
به قلاده
و سرش را دادند در دست جانوری
جای خداوند من !
و کشیدند مرا
- با نام رابطه عاشقانه –
بر زمین سنگلاخ ولایت
تا حدِّ ذوب شدن
محو شدن .
راستی !
هیچ تیغی قادر نبود
آن رابطه را
قاطع تر از این
قطع کند .
---
دیو باد وحشی دوخته است
همه لب ها را !
دست ها را بر می دارم از صورت .
دیگر پنهان نخواهم کرد
گریه هایم را .
اشک ها می ریزند
اشک ها بر گونه من می ریزند .
دست بر می دارم از صورت
بگذار پنهان نماند
از چشم جهان
داستان اشک هائی که با جوهر عشق
ماجرای لب دوخته را
روی برگ شقایق های صحرائی آوردند.
داغدار
بی پرده
پیش چشم جهان
اشک
می بارد
بر صورت خونین ما ...
---
بی کران
دور تا دور من
پخش شده ،
و تو دوری ؛
در فاصله خیلی دور
مثل یک نقطه
یک جزیره
انتهای اقیانوس
- دور از من .
پارو را بر داشته ام
سطر به سطر
می روبم
فاصله های ممتد را :
بی کران ، دور تا دور من ،
گور "من" خواهد بود
اگر نتوانم برسم
در پناه آغوش "تو" ...
---
خواهی ، نخواهی
یک روز
به زمین می افتد
کوزه من ؛
و آن روز
صدها هزار بوسه مهر تو
روی پیشانی من ،
در خاک خشک
ریشه خواهد کرد
و آن روز
صدها هزار ذرّه جسم من
لبریز از غلغل آب تو
در رگ های خالی خاک
جاری خواهد شد ؛
و خواهی ، نخواهی
آهنگ شاد عشق ما
سیاره آبی را
در بر خواهد گرفت .
اکنون
لبریزم کن ...
---
درختان لیمو شیرین
پرتقال ، لیمو ترش ، بُته های تمشک .
چند لحظه دیگر :
درختان سرو ، زیتون ، نخل ها .
یک لحظه بعد :
شالیزار
و صنوبر.
بعد :
زمینی همه پوشیده
از شقایق
هر سال ، هر سال
دشت
رنگارنگ است
چنان رنگارنگ
که تمام رنگ های نقاش
تا ذره آخر
باید خالی شود
روی بوم ؛
تنها برای نشان دادن یک گوشه باز
از هم آغوشی خاک و دانه ...
---
از درون باز می شود
و باز تر
پُر برگ و بار
ناگهان – مانند انفجار خنده های محبوس
در گلوی شوخی –
از درون باز می شود :
با نفوذ جهان های شنگول آب
زیر پوسته سرد و خشک
پوسته ای که کشیده شده است
- مثل چادر –
از بیرون
روی جهان دانه ...
---
اصل بیستم اعلامیه جهانی حقوق بشر:
(1) هر کس حق آزادی اجتماع و تشکل مسالمت آمیز را دارد.
(2) هیچ کس را نمی توان مجبور به تعلق به تشکلی کرد.
دستت دور کمرم
کمر بند من است
کمربند من :
بدون نارنجک
و بدون سلاح مخفی شده انتحاری
در آسترش .
دستت دور کمرم
کمربند نجاتی بوده
که تو با آن
روح مرا
از عمق چاه ظلمت
بیرون آوردی
و کشاندی مرا
و تمام روحم را
تا تابش خورشید نگاهت
در چشم من
در قلب من
و در قلب جهانی که من می بینم ، در چشم تو :
جهان بی دار
بی کشتار
بی چنگ زدن به صورت هم ؛
جهان لبریز از موج خنده های بلند
و جهان شاد با هم بودن
رنگ رنگین کمان
بی اجبار
بهم متعلق بودن ؛
درست طبق " اصل حقوق بشر "
بشر
تمام بشریت
یک عالم
همراه ما ، با ما .
دستت را نگه دار دور کمرم
نترس !
محکم تر ، تنگ تر ...
---
انگشتانت می نوازند
لاله های گوشم را
آهنگ نوازش هایت
در
گوشم
می پیچد .
رویای من اند
بوسه هایت
نگاه خندانت
و نوازش هایت .
رویای من است
گرمای نفس هایت
بر کالبد خاموشم .
مفاهیم "بزرگ" ، خُرد شده اند ؛
مفاهیم "مقدس"
و "بزرگ"
و "خونریز"
نابود شده اند ؛
و در این حادثه
تنها نوازش های دست هایت باقی ماندند
نوازش های لب هایت ، چشم هایت ،
و تو باقی ماندی
بی خُرد شدن
بی پژمردن
مثل تنها حقیقت
در همه رویاها ،
مثل گل شب بو در بطن شب
بی ختم شدن به پوچی :
بوسه های پُر شور آب تو
بر لاله من ...
---
آسمان
ابری ست
ابر ، ابر
پرده های ضخیم خاکستر
پیش چشم ها
تا دور دست .
و تو
نزدیک منی
در من
زیر پوست من :
خورشید درخشان
زیر ابر ها
تا افق
و در آن سوی افق
تا دور دست ...
---
مرز
محکوم ام کرد به جدایی از تو.
محکوم شده ام به بودن
- دور از تو –
در حیاط سیم های خاردار .
سیم های خار دار ،
مسلسل های آماده
و نشانه گرفته شده
روی من !
- از دو سوی دیوار –
روی هر قدم ام !
با حکم مرز
محکوم شده ام
به تنفس نکردن در هوای تن تو ،
به نبوسیدن پیشانی تو ؛
مثل محکومیت این سیاره
به نبوسیدن نور
و جدایی از خورشید ،
در محکمه خفاشان ...
---
صدف زنده
زبان نرمش را می گرداند
دور ذرّه ؛
ذرّه را می پوشاند
با شیره جانش :
آه ، این مروارید !
پابرجا ، در تمام اعصار ...
---
هی نگویید
تاریک است
تاریک است
تاریک است تا ابد
این خانه !
آخر !
هنوز من هستم
- در خانه مان –
با مشعل سرخ و آبی
- هر چه هم که ناچیز
و لرزان –
اما هنوز ، روشن در دستم .
یک بار بگویید آخر
که چگونه
چراغ منزل را می شود روشن کرد ؟ ...
صفحه ششم