اخیرا چاپ اول مجموعه شبانه توسط انتشارات امین دژ، چاپ چهارم مجموعه صدف و قهوه در دو جلد و یک جلد داستان های کوتاه شاعر توسط انتشارات مس به چاپ رسیده و در دسترس علاقمندان قرار گرفته اند. این مجموعه ها را می توانید از کتابفروشی ها خریداری کنید.
با تشکر از پشتیبانی شما.
---
کیک فنجانی
با سینه باز و برنزه
با تن نرم
با عطر گل های وانیل ،
کف دست
جا گرفته :
آماده ست
که با شیر داغ
صرف شود ؛
در شروع این روز .
و من
این کیک فنجانی را
با بمب
با گلوله
و با جنگ
نپخته ام .
---
نفسم با اسم تو می آمیزد
شعری می لغزد روی لب های من .
حرف به حرف
برگ های شعر ما
می لرزند ، زیر باران ،
و رقص کنان به زمین می افتند ،
مثل ورق های فال ،
بر فراز همه مرزهای ساکن :
و فاصله ها را بر می دارند ...
---
مرغابی
کنار دریاچه
ایستاده روی نوکِ پاها
سرش را بالا می گیرد
بال هایش را
در هوا می جنباند .
از هر پَر او
قطره ، قطره ،
مروارید درخشان
می پاشد روی چمن زار خشک .
لحظه ای می پاید ،
می جهد باز
دوباره
در آغوش آب .
ایستاده ام کنارت
سرافراز
ببین :
روی تنم ،
سر هر تار مویم ،
- در دهان صدفم –
دانه
دانه
مروارید
می درخشد
از
آب تو ...
---
فرو می ریزند
نیست می شوند
تارهای بزاقی
بندهای پیچیده
همه آنچه که بودند
رشته های بویناک تنیده در هم
سنگر گرفته پشت تاریکی
در سردابه
در انبار
- مثل اوراد –
فرو می ریزند
- نیست و نیست –
در روشنی آبی که دارد می ریزد
از کاسه دستم
و دارد می روبد
چرک های دیرین را
از خانه ...
---
هر قطره خونم
قلب تو را می خواند ؛
مویرگ ها و رگ هایم
ارض زمین را می پیمایند :
از طبقه به طبقه می گذرند ،
از این شاخه به آن شاخه ،
از این جنگل به آن جنگل ؛
و از این ریشه
به ساقه پیچک
در باغچه ات
می پیچند ؛
و می پیچند دور پنجره ات ،
می چسبند به شعاع نوری که مهتاب شب
می تاباند بر تخت تو ؛
آمیخته با سبزینه پیچک
و نور مهتاب ،
پایه های های تخت ات را می گیرند
می لغزند در بستر تو ؛
و من
با دهان همه قطره هایم
قلبت را می بوسم .
می بوسم
قلبت را
و لبخند شیرینت را
شکفته روی لب هایت ؛
- طلوع شکوفه
بر فراز عصر یخ بندان –
بین خواب و
بیداری ...
---
روی سرانگشتم
بوسه می کارم
می نویسم با آن ،
نام تو را
روی شن های غروبِ ساحل ،
و دو قلب بزرگ پیوسته به هم
می گذارم ،
میان شن ها
کنار نام تو .
موج شب می آید
اثرم را
بر می دارد
و بر می دارد
بوسه های مرا
و به قلب اقیانوس می ریزد
به قلب چشمه
و به قلب لیوان بلور آبت :
جرعه
جرعه
نوازش کنان
لب هایم
روی لب های تو می گردند ؛
و تو را
در بر می گیرند
بوسه های پنهان من .
پشت پرده شب
شعاع آفتاب
پا برهنه
می رقصد در بلور لیوان
نرم و سبک
آغشته به بوی نمک سود موج
و تن ما ...
---
در من حضور داری
هر چه هم که دور رفته باشی ؛
مثل یک زنبق آبی
که کشیده شده ست
روی یک بوم ...
---
------------------------------------
-------------------------------------
-------------------------------------
---
کوچکتر از آنم
که تمام دنیا
در میدان دید من
جا بگیرد ؛
و کوچکتر از آنم
که قادر باشم
حکم صادر کنم :
"دنیا سیب تلخ است."
کوچکتر ار آنم
که دیده باشم
که تمام دنیا چه طعمی دارد .
من
تازه
یک گوشه
از حیاطم را دارم می بینم ،
آن هم از یک گوشه
از پنجره چشم خودم ...
---
احکام ،
کلماتی هستند
مثل کلمات دیگر ، تهی ؛
با این فرق
که تهی بودن خود را
منکر هستند.
---
نامرئی
ورق گم شده ام را چسباندی
به دفتر من ؛
چسباندی تنظیف سفید پاک را
روی زخم ام ؛
زرورق رنگی را
دور جعبه نقل ام :
- روز تولد
نوروز
من به یادت هستم –
چسباندی خنده شوخ و شَنگ را
روی صورت من .
و تند تر از سرعت نور
روح مرا از جا کَندی
چسباندی به روح خودت
در آن سوی مرز .
یک لحظه
و یک عمر
مثل چسب ، یک چسب عجیب .
کشف بزرگی ست
بسیار بزرگ
- و اساسا تغییر دهنده –
کشف چیز "ناچیز"
در بازی طولانی لب های تو
روی لبم ؛
در خواب دیشب من
انگار در بیداری
- یک لحظه ؟
- یک عمر
در یک عشق
یک عشق بزرگ
بسیار بزرگ
پنهان و اساسأ تغییر دهنده ...
---
زیبا نیست :
در میان دست های سپیدت
قلب خونین تو
هدیه به من !!
زیبا نیست
رد خون آلود انگشتانت
کنج لب من
هر گز
زیبا نیست
طشت خون واژگون
بر حریر سپید یک عشق ...
---
به سفیدی های زودرس موی سرم
خیره شدی ؟
یا به چین های عمیق پلک هایم ؟
به لبان خشکم ؟
یا خیره شدی
- در نگاه ابری من –
به قلم های شکسته
و دفتر های شعر های غارت شده ام
در
خانه :
در "وطنم" ؟
آیا خیره شدی
به کلماتم
به ریزش برگ
برگ های کوت شده
و سوخته
در میان آتش در میدان ؟
آیا زُل زده ای
به شیار شلاق
روی سینه من ؟
زیر روپوش ،
روی دوشم ؟
شاید خیره شدی
- در مردمکم –
به هق هق شب های من
و به زخم زبان ها ؛
به خط تقویم
- یک تقویم نفرینی –
که ثابت مانده
در تیرگی عصر ظلمت
در حکم ضربه های شلاق ؟
اما
من
خیره مانده ام :
به همآغوشی اشک زلالت
با گونه من ؛
به بوسه تو بر قلب من ،
و به زیباترین گل سرخ هستی
که باز شده
در میان لب های تو
بر فراز اکنون :
از تاریکی می گذریم ! ...
---
آفتاب و باران !
هم زمان
با هم
می تابند
می بارند .
آسمان آیا عاشق شده است
که پُر از خورشید است
و پُر از گریه های ناگاه
در یک آن
عجیب و
زُلال ...
---
جرقه دو پاره سنگ
شعله شد :
دو تن
دو سرد ، روی خاک ،
گرم هم ...
---
پُرتقال را می گیرم
پوشش پُرتقال را می شکافم
- این یعنی ورود به حریم شخصی او –
او را می فشارم
برهنه
روی لب هایم
می مکم .
ناگهان
بودنش را می فهمم
با زبانم ؛
و حیاتش را با حیاتم ؛
غرق در جادوی عطر تنش
پیش از خشک شدن .
کاش
تو
هم
بگذری از شیشه ،
باز کنی این در را ،
و همین لحظه
وارد شوی ، ناگهان ،
به حریم شخصی من ...
---
آشیان می کنند بوسه های سرگردانم
روی طاق ابروهایت
روی پرچین های مژه هایت
در میان لب هایت :
پناه می آورند
پرنده های مهاجر
به سرزمین بهار ؛
و آنقدر می خوانند
بلند
بلند
که زمین بهار
با زبان پرنده ،
به حرف می آید ؛
در غیاب گذشته
در نوروز ...
---
کاسه آش آورد
با تمام نانی که در خانه داشت .
برایم تُشَک انداخت
و نرم ترین بالش اش را گذاشت
زیر سرم .
چادرش را پیچید دور کمرش
بچه ها را هِی کرد به اتاق دیگر
با درخشان ترین خنده های دنیا ، روی لب .
فانوس در دستش
گفت شب خوش !
مذهبم را نپرسید
حتی نپرسید
به خدا ایمان داری ؟ ...
---
ممنونم که نرفتی از پیش ام
و سرانگشتان پنجه شیرینت را
برداشتی
از روی تلخ ترین پرده های ساز من ؛
تنهائی ...
---
جامت
صاف بود .
بی سردرد بر می خیزم
هر صبح زود
در زمستان و بهار
سرخوش
از تو ...
---
می خزد زیر تخته سنگ ،
ناپدید می شود .
ناگهان از جایی
که هیچ کس به فکرش نرسیده
بیرون می آید ؛
شاداب و تند
می دود
روی زمین
و حضور خودش را
با آهنگ شاد شاد
اعلام می دارد ؛
در صحنه شب
و صحنه روز :
جویبار سیاره ما ...
---
پنجره ها پاک شده اند
پرده ها شسته شده
آویخته اند ؛
قفسه
براق شده
ظرف ها چیده شده اند .
فرش و گلیم
جارو شده اند
از کبودی های گام های گذشته .
وقت خیساندن گندم
و شروع جوانه ،
دریافت شده .
نور تمیز
از پرده
و نخ پرده ،
گرفته
بالا رفته
لغزیده روی گیره
سُر خورده در طول چوب پرده ،
بی وقفه می رقصد :
بند بازی درخشان
در اتاق نشیمن .
همه چیز آماده ست
برای پیشواز از نوروز
- در هر روز –
در خانه زن :
تشنه آب و آفتاب ...
---
موی ژولیده
همانی ست که هست
شانه
ژولیدگی مو را بر می دارد ؛
آن همانی که بود ،
دیگر نیست ...
---
شناور
در گرمای تنت
از شب به صبح
آمده ام
از صبح به شب ؛
و گذشته ام
همچون جنینی در بطن امن ،
از میان دالان زمان ؛
و دور شدم
از همه پُتک های کُشنده
ضربه های مهلک
و عربده های جنگی .
دور شدم
از گذشته
- بی سنگینی –
در گرمای آغوشت
زیر چتر امن آسمانی
گسترده
با سوسوی دل انگیز ستاره هایش
در مردمک چشمانت ؛
روز و شب
از
قرن
به
قرن ...
صفحه هفتم