---
کلید را می چرخانی
صدای تَقه :
و زبان قفل
می جنبد .
صدای آشنا :
گردش لولای در .
در
باز باز
همچون آغوشی به روی من
گل صد برگ شکفته ، در صحرا ،
مورچه ای می نوشد
می بوسد
شهد گل را .
بوسه
بوسه می نشانم بر دستت ،
که اگر می خواست
می توانست زبان قفل را
هر گز نگشاید ...
---
بی هیچ صدایی
بی هیچ چراغی
ناشنوا
نا بینا
- در خاموشی –
تو را
با سرانگشتانم
می خوانم :
چه بلند است پیشانی تو
چه زیبا هستند طاق های نرم ابروهایت .
پلک هایت چه شگفت انگیزند
مثل دو بال پروانه
لرزان از هیجان
روی یاس شیرین .
و لبانت ،
دو منحنی پیوسته به هم :
دو گلبرگ رُز
روی دندان هایت ؛
نرم ترین ،
حافظ سخت ترین .
سطر به سطر
همچنان که تو را می خوانم
پُر می شوم از اعجاز متن تو .
متن جان دار
تازه
به
تازه
در هر خواندن من .
نقش زنده ست
الفبای تنت
موج و موج
جهان و جهان
پیوسته به هم :
منظومه بی تکرار بی پایان
- بیگانه با الفبای خطوط میخی –
پُر مِهر
سخن گو با سرانگشتانم
در دسترس
بی پرده راز .
بی پرده ،
بی واسطۀ تذکره های تاریک
بی واسطۀ وردهای موهوم
می آمیزم با متن تو
مثل آمیزش متن کاکتوس با باران ،
مثل آمیزش خاک خالی با متن رود ،
سیاره و نور .
پیوند خجسته !
عریان در عریان
بی هیچ چراغی
با خورشید ...
---
خوشه های گندم
بر می خیزند
و باز
به زمین می افتند
بار دیگر
می رویند .
اینجا
عشق
تکرار شده ست .
شب ، تکرار شده ست
با چشمک های کهکشان های بزرگ دور دست .
خواب
تکرار شده ست :
خواب نخستین کشتکاران
زن در آغوش مرد .
و شبانگاه
رویا
تکرار شده ست :
- رمه هایی
در چراگاه نور و شبنم .
صبح :
صبح یگانه
مهر یگانه
انتشار نورهای یگانه
بر زمین یگانه
عشق در آغوش عشق –
اینجا
قدم ها
جای پای چشمه های نخستین
- بر فراز خُشک سالی –
تکرار شده اند .
اینجا
هر روز
حیات
افزوده شده
بر حیات پیشین .
اینجا
هر روز
یاس ها
زخمی از تیزی نیزه
و سیم خاردار ،
قد بر افراشته اند
- هر چه هم که ناچیز –
بر فراز دیروز .
و نسیم لرزان
سینه خیز آمده ست
- از میان مرزهای پنهان
و خونین –
تا باغ بهار نارنج ؛
هر روز
هر نوروز
ذره ای نزدیک تر
عشق به عشق .
- هرچه هم که نا چیز –
میراث گرده های بارور
پاشیده شده روی شهر .
گرده های بارور
در صبح یگانه
در آهنگ یگانه
با غلغله صد ها پرنده
زیر و بَم
کوتاه و بلند
رنگارنگ
شادباش حضور خورشید
ارمغان زمان :
گوناگون
و یگانه :
نوروز !
اینجا
تکرار شده
خواهش روز نو
بی پنهان شدن در پرده خواب
تکرار شده اند :
چشمه های نخستین
سنگ های نخستین ؛
سنگ های صیقل خورده
از بوسه موج
- عشق در آغوش عشق –
آینه های جاودان
روبروی هر روز
جایگاه خنده های بلند خورشید
خنده های زرین .
سنگ های غلتان
و عریان ؛
سنگ به سنگ
خانه به خانه
تکرار شده اند
جشن های "ممنوع"
تکرار شده اند
خنده های "ممنوع"
خنده هایی که ویران کردند
نیزه های مرگ را
و مرگ را .
سبزه های شاداب
از درز کاشی ها
سر زده اند .
اینجا
نوروز
لحظه به لحظه
خودرو
از هر روزنه ای
سبز شده
با میراث همه رویش ها .
و سبز شده
رویای فراگیر :
صبح فراگیر
جشن فراگیر
خانه
به
خانه .
- جشن شمع روشن
از پنجره ای
در پنجره های دیگر –
رقص جشنی بی نیزه
و بی مرگ
که از اعماق زمین
با عطر بهار نارنج
بر می خیزد
و می گذرد
از میان سیم های خاردار ؛
سنگ به سنگ
دست به دست
خانه به خانه
می گردد
می روید
باز
- روز نو با خواهش نو –
از قلب شبنم و نور
سر در آغوش هم
گوناگون
و یگانه
روی آینه های جاودان ...
---
انتخاب کرده است :
تن
نوازش را
دهان
خنده را
حنجره
آواز را
دندان
بی دردی را
گوش
شعر را
پا
رقص را
دیوار شهر
"زن در چشمه تابستان" را
انسان
انسان را
بی سنگسار ...
---
مِه
شیری
نرم
از بالای طبقات کوهسار
بر می گردد
سمت زمین
و زمین را در بر می گیرد :
باز گشت قطره های شبنم
- اشک های شبانه –
دگرگون شده
نرم و
شیرین
به مبدأ خود ...
---
شب به سویم می آیند
عطر سنبل هایت
- با ترانه های ریخته بر روی خاک
با نوازش های گمگشته در برهوت –
دست هایم را می گیرند ؛
بر می خیزم
تکیه داده به هوای تن تو
دور
از
تاریکی ...
---
مِه روشن
قله را پوشانده
سفید
حریر سفید
روی تن عریان سرو کوهی
بالا بلند
چشم نواز
سپس
روح نواز
و سپس خوش وقتی عابر
از بودن چیزی که آن را اینطور
زیبا می بیند ...
---
.
می آیی
می تابی
- از ورای پرچم ها –
روی اقیانوس شوریده ؛
می جنبانی
داغ داغ
قطره های سنگین را ؛
و سبکبال
بخار
بر می خیزد ؛
پس از آن
باران صاف ،
صاف و شیرین
بازی کنان
می ریزد
روی بدنم
- از ورای پرچم ها –
می تابی باز
داغ داغ ...
---
صورتی با رگه های سفید شیری :
برگ های لطیف
لطیف و شاداب .
گل
ظاهر شد
روی ساقه .
حالا سرافراز و راست ،
بر فراز خارها ،
با هم هستند
مجموعه گل
و ساقه ؛
طوری که حالا دیگر
فکر بودن این ، بی بودن آن
ممکن نیست ؛
در تخیل هم ممکن نیست ؛
اینجا
در بستر سیاره ما ...
---
در هوای گرگ و میش بهار
عطر شیرین یاس
خانه را پُر خواهد کرد
- در خواب و بیداری –
خانۀ بی عطر روز های دور را ...
---
زورق عشق آیا
در اصابت به کوه یخ روزمره
در هم می شکند ؟
جسم این عشق
در کوره آدم سوزی
می سوزد ؟
قلب این عشق
در بازار کالاها
و میان هیاهوی اُفت و خیز قیمت ها
گمگشته
از یاد خواهد رفت ؟
و زمان
آیا غلبه خواهد کرد
به زیبایی گل های سرخ ؟
آیا متوقف خواهد شد
قطار این عشق
بی جواز عبور
پُشت مرز ؟
...
...
...
دو پرنده
مثل دو هواپیمای جشن های بزرگ
بال به بال
دور سر شهر می چرخند
بالای افق ،
بعد از مرز شب ...
---
بغلم کردی
محکم
و تنم را فشردی به تنت ؛
در لحظۀ اول
پیش از کلمه ،
بی کلمه ،
بی توجیه ؛
بی بیان دلیل
غرق شدم
در غلیان رودهای خروشان تنت
غرق شدم
در صدای قلبت
که غمگین نبود ؛
و سفر کردم
بعد از همه پرده های غمناک
و فاصله های سرگشته ؛
پرده به پرده
اوج به اوج
تا ساز تو
بی برگشت ...
صفحه های مجموعه شبانه ...
1 2 3 4 5 6 7 8