---
تنم دلتنگ است
برای تنت .
نفس ام دلتنگ است
برای نفس ات .
گلدانم دلتنگ است
برای آبت .
بی فردا
افسرده و گوشه نشینم
بی تو :
بی انسان
بی آزادی ...
---
خالی بود جای تو
ـ جایی درست به اندازه ی تو
خالی در من ـ
انگار یک نیمه ی سیب
گم شده از هستی سیب
ناگهان پیدا شده
سبز شده
جوش خورده به نیمه ی پژمرده ی سیب
اکنون تازه
این موجود
سیب شده
کامل شده
سرخ و سفید و کامل ...
---
برگ های پیچک چرخیدند .
پیچک چرخیده با همه ی صورت هایش
چسبیده به پنجره ی نوارنی .
چشم در چشمان باز نور
پیچک می نوشد با دهانش
تمام
بوسه های نور را .
پیچک پا در گل
روی برگردانده از اتاق نمور
با همه ی صورت هایش
می چرخد سمت خورشید ...
---
خندید با آفتاب
شیرین شد
آبدار و شیرین .
آمد نشست پیش ما
روی زمین .
توت سرشار
توت دلچسب
توت افتاده ...
---
کدامند اجزاء تو ؟
ـ آهن؟ منیزیم؟ روی ؟ اکسیژن ؟ـ
هر چه باشد
ترکیب اجزایت
گل سرخ زیبا شده است .
زیبایی
هر کجا که باشی
پس
باید باشی ...
---
زنجیر را حلقه ها می سازند .
قلاب شده
آن در این
این در آن
بی خلاصی از هم
پابند شده
یا دستبند
یا قلاده ی سخت
بر گردن .
من ـ اما ـ
برگی هستم در جنگل سرسبز تو ...
---
ای خدای بزرگ
ای خدای همیشه بسیار بزرگ
ای خدای همراه
ای خدای همیشه همراه
قلبم دارد می ترکد از ترس تاریکی ،
دست بکش روی قلبم
روی ریشه ی خود ...
---
پرتاب شده
هر قطره
در خاکی
در میان مرداب و مرداب
پشت حصار مرزها :
قطره های پراکنده ی آب
قطره های "بی خود" .
ـ آرزوهای ژرف ، آینه های شکسته می مانند
تار و پر زنگار
در قلب آبی من .ـ
وای وای قطره ی من .
روز به روز می شنوی آهم را .
می آیی
بر من می تابی
با نگاه خندانت
ـ بر همه ی زنگارم ـ
روز به روز می بارانی
بوسه های شفافت را
بر شکسته خط هایم .
پاره ابر سفید رؤیایی می درخشد
ـ به زودی زود ـ
بر فراز مرزهای مرداب ...
---
تیغ جراحی ـ یا لیزر ـ از روی پوست
خال را بر می دارد
دور می اندازد .
انگار نه انگار که یک خال درشت
روی پوست بود .
می دانی .
می دانی که خال نه بر روی پوست
بلکه خونی در رگ هایم
خون داغ .
از من دور نشو ! ...
---
ببینید !
سی تا مرغ که در دام زمین مانده بودند
سیمرغ شدند .
سیمرغ
پرواز کرد :
با زنجیرش
با قفس اش
پرواز کرد
با زندانش .
پرواز کرد تا بالای کوه قاف :
بال هایش بی جدایی از هم ...
---
چه کوچکند حلقه های دستبند
پیش دست های نازک ات .
چه کوچک اند پرده های تار و تیره
پیش روشنای خنده ات .
چه کوچک است
چه دور ، چه دور ،
مرگ از حیات تو
که عشق را ستوده ای ...
---
دست هایم را جنباندم
آوردم تا یقه ام
به انگشتانم فرمان دادم
باز کنید !
این طور
و تنها این طور
تنم را بیرون آوردم
از حبس روپوش سیاه ...
---
زن بودیم
و سنگ شدیم
روی تخت گدازان فلزی
در سلول .
زیر ضربات پتک ها و پتک ها .
زیر گاز گاز انبر .
فشرده شدیم .
سنگ خارا شدیم
کتیبه شدیم
و رسیدیم به دست زمان های آینده ی دور و نزدیک :
رسوا کنان
دوران سلطنت پتک ها را ...
---
می گفتم :
اجزا پروانه ناچیزند
و حقیقت در" کل" پروانه ی من پنهان است .
پس :
کندم شاخک های جزئی را
کندم بال های خال دار جزئی را
کندم پاهای جزئی را .
گشتم در تن بی جان و کبود پروانه ی خود
دنبال حقیقت های پروانه :
آه !
آه ! ...
---
زیر پوسته ی سخت هسته
ـ بی هیچ شباهت به بمب اتمی ـ
مغز نرم و شیرین خوابیده
با عطر پنهان باغ زرد آلویت ؛
زیر پوسته ی سخت و خشک ...
---
در هم می جوشیم
با زمزمه های زلال
مثل آبی که پر کرده لیوان را
بی گل و لای ...
---
این آستین ، بوسیده بازویت را .
آستین را می بوسم .
این بقه ، بوسیده انحنای گردنت را .
بقه را می بوسم .
این نور صبح ، بر تو تابیده ، بوسیده صورتت را .
نور را می بوسم .
روز را می بوسم .
این زمین ، بوسیده گام های تو را .
سجده کرده
زمین نیک را می بوسم ...
---
تهران – 17 تیر 1390
با هوای صبح گاه
دورت می گردم .
دورت می گردم
با عطر لطیف گل سرخ گلدان .
دستمال گردگیری در
دستم
گرد و خاک ملال انگیز آینه را
بر می دارم .
دو پیچک سبز پیچیده به هم
از اعماق آینه ام بیرون می آیند .
نجوای پیوندشان
در خانه می پیچد .
بر می گردم سمت تخت .
خوابی هنوز .
بغلت می گیرم :
چشم هایم ، چشم های تواند .
دست هایم ، دست های تواند .
گام هایم ، گام های تواند .
قلبم ، قلب توست .
اشک می ریزم
از شوق نفس های تو .
اشک می ریزم
از دل انگیزی عطر زلال گل سرخ
که مرا در بر می گیرد .
بیهوده نبودند تقلاهای گلبرگ ها
روزها و شبها
برای روییدن ، روییدن ، در میان خارها .
زیر بغل پیراهن ،
خط های سفید عرق
پاک شد با شستن
محو شد :
بوی تند آمیزش ، بوی آغوش ،
دور شد از بدنم
زیر دوش :
فکر می کردی
این خواهد بود
عشق من ؟ ! ...
---
دورتر
چمن های سبز
زمین را پوشانده اند
برگها و شاخه های بلند شاداب
سایه انداخته اند روی زمین
سایه های سبکبال
روی زمین را می بوسند ؛
کمی دورتر از این سلول
در باغ عشق آزاد ما ...
---
دستگاه خاموش من
روشن شده :
هزاران تار و پود می جنبند .
ماسوره ها
این سو و آن سو
می چرخند .
هزاران ریسمان ابریشم
مرا می بافند
مرا می بافند در حریر هستی ؛
با صدای خندان تو
بوسه زنان
بر گوشم ...
---
هیچ کجا !
هرگز !
جا نمی گیرند این کلمات بزرگ و بسیار بزرگ
در کتابم
در تمام کتابم ـ حتی ـ
که به هر روی میز است
و به هر حال اکنون ...
---
دهلیز به دهلیز
رؤیاهایم چراغانی شد
با صورت خندان تو
بی خاموشی .
شب کجا تاریک است ؟
کجاست تاریکی ،
درقلب عشق ؟...
---
دامن هم را می گیریم
فش فش
هو هو کنان
دنبال هم
از قاب ساعت می گذریم
از پیش زمان امروز می گذریم
و زمان خالی
جا می ماند
با زندان هایش
با همه ی مرزهایش
ـ کالاهایش ـ
زمان ، جا می ماند
با خرابه های خونین اش
اصطبل متروکی در بیابان دور ، جا می ماند
پشت سر مان .
عشق پیوسته به عشق
هوهوکنان
می گذریم از زمان مرزهای ابله ...
---
باز کرده لب هایش را
با تمام دهان می خندد
می خندد
می بخشد به دهان آدمیان
دانه های لذیذ خود را :
گلی که همیشه همیشه
به سمت خورشید چرخیده
روی زمین ...
صفحه چهارم