---
بی آن که بدانم
با زمین می چرخیدم در فضای بسیار عظیم
بی آن که بدانم
می چرخیدم دور خورشید .
بی آن که بدانم ، هر شب هر روز هر ساعت ، چندین بار چندین بار
در من می چرخیدی
می سابیدی زنگار قلبم را :
آینه ای می ساختی ، از قفس سینه ی من ،
پیش باغ گل سرخت :
انگار بهشت راستین ،
با زمزمه ی آب حیات شیرین ،
تنها تنها با لبخندت .
این راز را ریشه های درخشان و سپید مویم
یک لحظه ی پیش ، بی صدا با من گفتند :
بی آن که بدانم یا بدانی ،
تو
در
من
بی توقف چرخیده ای ـ با پرچم صلح سپید ـ
و مرا زنده نگه داشته ای
در ظلمت ...
---
در چشم بیگانه
چیزی نیست جز مشتی لکه ی جوهر
که پاشیده شده بر صفحه ی من
لحظه هایم با تو .
در چشم بیگانه با شادی عشق ...
---
هرچه پر زورتر باشد موج
بالاتر می آید
با افق های بسیار وسیع
پیش پایش
و ژرف تر ، پر نیروتر ،
بر می گرددبه آغوش آب .
انگار
سرانجام
انسان
به آغوش عشق ...
---
بر خاک می افتاد
زیر قدم های تند گم می شد
این جهان شفاف
- این جهان رنگین کمان زیبا ، این جهان زیبا -
اگر این شاخه ی باریک نبود
و نمی آویخت این قطره ی باران
از او .
به من آویزان خواهی شد
عشق من ؟ ...
---
دنیای مرا می ساختی
در تمام لحظه های بامن بودن .
می دانستی یا نمی دانستی
پایه های جهان دیگر را در زمینم
برپا می کردی
با زمزمه های آوایت زیر لب .
زندان، نه .
قصری می ساختی در میان ویرانی ها
بی ویرانی .
پابرجا - چنان که می بینی -
در گرد باد
در طوفان .
عشق من ،
با زمزمه های نفس ات در جهان این قصر
- در سیلی امواج تلخ بر صورت این سیاره –
دنیای مرا ساخته ای
در تمام لحظه های بامن بودن :
با هم بودن ...
---
دست های هم را می گیریم
می چرخیم روی زمین خاکی
دنیای ما
با ما می چرخد .
بازیگوش
سرخوش
گیج گیج
پرت شده هریک به سویی
در دایره ی گردش مان
نزدیک هم ایم .
بیا ! باز بیا !
دست هم را می گیریم
می چرخیم
دنیا را می چرخانیم ...
---
- جور
یا ناجور -
وصله های سرزانو با شلوار
دگمه های سردست با رنگ پیراهن
گوشواره با گوش
هرچیز با هر چیز
می تواند جور باشد یا نباشد :
بی شباهت به نقش ات با برگم
عشق من
ریشه ی من ...
---
از نگاه خندانت لبریز شده
- بی زنجیر
دور از همه ی بازارها
دور از همه ی کالاها -
لبریز شدند
ذره هایم
دانه دانه
از تو .
به پیوسته ام .
مورچه ها ، زنبورها ، گنجشک ها ،
آمده اند
شهد این پیوند را می چینن د:
انگار درختی – تازه -
از همآغوشی خورشیدو زمین سبز شده
میوه ی بستنی و آب نبات آورده
کودکان را می خواند
دست های کوچک می آیند با دادو قال
از سر هر شاخه
بستنی و آب نبات می چینند
باز برمی گردند سمت تاب ها .
تاب ها با قهقه های خنده می جنبند
بی زنجیر دور ازهمه ی بازارها بی آتش نفت
برگ ها ی سر سبز می رقصند با صدای بلند خنده
تا جاودان
مانند من
لبریز شده از نگاه خندانت
مهربانم
آفتاب ...
---
یادت می آید :
فصل های دوری را که باهم بودیم
با هم می بالیدیم
می درخشیدیم در یکدیگر
با دانه ی گیلاس درشتی که با هم
با هم
می ساختیم .
می ساختیم ، خلق می کردیم
و
بودیم .
یادت می آید :
لحظه های روزهای پرشوری را
که همه شیرین بودند در کام مان .
یادت می آید :
لحظه های شب های بدون ماه را
که همه روشن بودند در قلب مان .
- نور فانوس درخشان سرخ
آویخته بود با سرانگشتان چوبی مان
از درخت گیلاس
از هر شاخه
در میان برگ های تیره -
یادت می آید :
وقتی که طلوع روز را از سر دیوار بلند
با هم می چیدیم
گل می انداخت مانند تمشک
صورتمان .
با یک قلب در یک هستی
ما ، بگو ، پوستیم یا گوشتیم ؟
تفکیک پذیریم آیا ؟
اکنون بگو
حکم کدامین تبر
می تواند ما را
از هم دور کند ؟
اکنون بگو
حکم کدامین تفریق روی کدامین کاغذ
می تواند ما را از هم کسر کند ؟
همه ی جلبک های سیاره ی ما
با ما همزادند .
با ما همدست اند
همه ی نیزارها و سروها .
دره های سر سبز عمیق
با تمام جهان ها گیاهان بی نام شان
با ما همدست اند .
بیا !
با هم
با هم
می گریزیم
می گریزیم از شکاف چوب های جعبه .
می پریم از پشت ماشین باربری
- در یک آن -
کنار جاده
می غلتیم
باهم باهم
زیر چتر تمشک وحشی در امان می مانیم
در جهان رویش
در جهان آشنا
در امان می مانیم از راه راز بازار و بازار .
درامان می مانیم از میدان بیگانه
از میدان رسوایی که مرا و تو را
دور می سازد از یک دیگر
که مرا و تو را می خرد ، می فروشد
بر خاک سیاه می نشاند
در معبد نفرینی پول .
بیا !
می گریزیم از طناب دارهای کوتاه و بلندی
که بر شانه ی ما انداخته اند .
آن گاه آن گاه
در هستی هم می روییم .
میدان جنگ
تمام دنیا نیست .
بیا عشق من ،
در همآغوشی شورانگیز داغ مان
تا ابد می مانیم .
صدها رودخانه
با جهان جلبک های ابدی
با ما همراهند .
بیا عشق من ،
باز نگه داشته اند چتر خود را
بته های تمشک
کمی آن سوتر ...
---
خانه ها را دارند می کوبند
توده ی گرد و غبار
کوچه را پر کرده.
صدای نامیزان ماشین کلنگ
سرسام آورده .
زن
یک کفگیر برنج دم شده را
از پلوپز بر می دارد
می ریزد
روی لبه ی بیرون پنجره اش.
بغبغوی آشنای کبوتر
در خواب زن می خواند.
پشت پنجره ی آشپزخانه ی زن در کوچه
چند ریزه فضله افتاده
و
یک پر:
پر نرم سفید...
---
بمب ها خنده ها را می دزدند.
بمب ها سبزی ها را می سوزانند.
برگهای درختان چنار بیمار
نقش سوخته ای از خنده ی دور بر لب دارند.
تو
تسلیم نشو!
نگذار بسوزد خنده
در چنارستان خانه ی تو.
تو
بخند .
بانگ خنده ی تو می خواند
چشمه های پنهان را.
بانگ خنده ی تو بر می گرداند
موج های صاف را از بیابان دور .
از خنده ی تو چشمه های پنهان می جوشند.
تو بخند!
برگ های جوان سیرآب
از خنده ی تو می رویند.
از خنده ی تو
برگ های شاداب
شاداب و سبز
در بر می گیرند حیات تو را
و
سرانجام
حیات مرا...
---
خوابم گرفت
گیج و ویج
پلک هایم افتادند روی هم
و باز شدند
بر صورت خندان تو :
موج می زد هوای نفس ات
روی لب هایم :
بالا پایین
دم
باز دم .
کنار منی .
دریای بی طوفانت می لغزد
برتن قایق من .
می رقصند نور های صبحگاه
می تابند .
تا چشم می بیند
تا چشم می بیند طلای آبی
از همه سو
مواج است
در آغوش افق .
قایق ام می رقصد
در بهشت دریای عشق .
نشسته بودم
روی صندلی فرسوده
پشت میز تحریر سیاه ام
تنها
کنج اتاق .
آمدی
بستی پلکم را بر سیاهی میز
و به تصویر کشیدی
پشت این پلک :
عشق من - تا ابد -
دریایت را ...
---
ماه تیر است .
بی هیچ نسیمی
آسمان
تیرهای آتش می بارد
بر خاک مان .
برگ ها سوخته اند .
گل های سفید خودرو سوخته اند .
سبزه ها سوخته اند .
ماه تیر است .
بی هیچ نسیم جان داری
در طول شهر
جز نفس های ما ...
---
بیا با هم پیمان ببندیم
که دیگر هرگز
گم نکنیم همدیگر را :
زیرا
زیرا
درست مانند خاک های پراکنده ی سرد
خواهیم شد :
روح های سرگردان
در بیا بان های دور ازهم ...
---
ما
طبیعی می دیدیم انداختن خوشه های بمب را
روی شهر دشمن .
و طبیعی می دیدیم پای کوبی کردن را
روی گور دشمن .
خانه های ویران ،
دست های بی جان ،
رشته های نخاع پاره شده ،
صندلی های کبود چرخدار ،
بالش های پر شده از اشک های دردناک ،
اما
طبیعی نمی دانستند
دشمن بازی انسان ها را
با انسان ها ...
---
یکپارچه
بی چروک
بی خط شکسته
بی لک و پیس :
این صورت می تواند فقط صورتکی باشد صاف
روی یک صفحه ی کاغذ
در یک عکس
یا
روی یک بوم ...
---
از پیش چشمانم می گذری :
هیکل دوکی شکلی سیاه سیاه پا برهنه
پلاسی بر تن
چنگ زده به کیسه ی نان های خشک
روی دوش لاغر
خمیده زیر بار .
تفته از داغ روز
سوخته ازداغ های سکه .
گرسنه
تشنه
ستایشگر آب یک لیوان
ستایشگر یک لقمه ی نان
ستایشگر چتر سایبان
- افرایی یا چناری
کنار خیابان -
کوچه
به
کوچه
از پیش چشمانم می گذری .
می دوم دنبالت کوچه به کوچه
ای عشق !
پا برهنه
مثل تو ...
---
آب قمقمه
روی زمین کویر می ریزد .
تبخیر شده ، می گریزد
گمگشته
انگار نه انگار که آب زلالی بوده
آمیخته با خاکی .
گلدان گل سرخ ام
آبت را نوشیده
غنچه داده
باز شده
می خندد پشت پرده .
کویری در ما نیست
و نه آب سرگردان ...
---
بی آن که بدانم نامت چیست
محوشدم
در هستی تو :
ای درخت بلند
با بسیاران برگ های بسیارت :
ریز ریز
و
سبز سبز
سبزتر از میوه های گردت
میوه هایت هر یک سبز تر از هر برگی .
محو شدم در سبزی بازوهای بسیارت
باز شده با تمام آغوش
باز باز
رو به روی آسمان و خورشید و پرنده .
محو شدم در صدای هممهمه ی گنجشکان
در پناه آغوش تو .
- آبشار درخشان صدای گنجشکان
می ریزد
بر سر و صورت خانه -
من
محوشدم زیر آبشار .
بی آن که بدانم نامت چیست
- سروی یا کاجی یا باغی -
محو شدم در هستی تو
ای درخت حیات ...
---
دهان مورچه .
پوسته ی سخت تخمه .
تلاش سنگین .
با همه ی نیروی دست ها و پاها .
- می خواهی برگردی به خانه
با این گنج ؟ -
پوسته ی سخت تخمه ،
دهان کوچک ،
تکان های سر ،
آری ، آری ،
تلاش سنگین ...
---
راه آمده ام
و رسیدم به این جا
با رها کردن جایی که قدم ها رسیده بودند
پیش از من .
اوج پیشین
ایستگاه کوتاهم شد
برای گذشتن
برگذشتن از آن ...
---
پشت پرده ی مه
پنهان می ماند
این صخره :
مثل همه ی صخره های جادو
تیره و اخم آلود .
سنگی می شد مثل همه ی سنگ های جادو
پر راز و وهم آلود
در نگاهم ،
بی قدم های مان سمت او ...
---
بار دیگر به شکل موشی می آیم ؟
یا سوسکی ؟
این مسأ له اصلا مهم نیست .
اصل مهم
تنها این است :
که زمانی که به دنبال پنیری هستم یا
سبزی پوکی ،
آیا جفتی خواهم داشت
که خیالش یا نامش یا حضورش
بدرخشد در دالان تاریک روزانه ی من ؟
مثل اکنون انسانی من
دیوانه ی تو ...
---
یک بر یک
می شود یک .
یک در یک
می شود یک .
همان یک به همان شکل که بود
در جدول اعداد ذهن .
ما ، اما ، یک نیستیم در یک جدول .
ما ، اما ، بازوهای ریشه ی هستی هستیم .
بازوهای زنده ی ریشه
سرشار از کشش بی وقفه
سمت همدیگر .
ناهشیار و هشیار
لبریزاز نیروی خواهش ژرف
یکدیگر را می خواهیم می خوانیم
در ظلمت خاک :
تا پس زدن سنگ های سر راه
تا رسیدن به هم
تا فراهم شدن برگ های بسیارمان .
بازوهای یک ریشه :
بی هم مرده ...
صفحه پنجم