سیما یاری

---
 

 
دفن وحشت
دفن تاریکی
برف ، برف سفید
سفید.
 
زخم بند بزرگ روی زمین
التیام شکاف در تن خاک .
 
برف یکدست
برف آهنگین .
 
محو چنگال گربه ی وحشی
محو خط کشیده ی خونین
روی دیوار
روی صحن حیاط
روی پاشور حوض بی ماهی .
 
دست ها حلقه های تنگاتنگ
در سرازیری خیابان ها
کاج ها ، بیدها ، گندم ها
خواب خرگوشی صنوبرها
گل زنگوله ی زمستانی .
 
برف ، برف سفید
سفید .
 
دفن وحشت
دفن تاریکی ...
 
---
 

 
من ایستاده ام
  که بسوزم .
 
پروانه ها به دور نئون های رنگ رنگ
پرواز می کنند
و عابران خسته ، گران بار
سر روی خشت خام
از هوش می روند.
 
من
      ایستاده ام
                 که بسوزم  ! ...
 
---
 

 
همیشه می چرخد
خلاف محکمه ها
حکم ها
و آتش ها .
 
همیشه می چرخد
بدون ثبت شماره
بدون اخذ مجوز
همیشه می چرخد .
 
صدای گردش او
در سکوت می پیچد ...
 
---
 

 
من در تو جاری ام
تو در درون من
و دست های ما
در هم تنیده اند
نزدیک تر به هم
از ساقه با زمین
یا نور با نگاه
یا رنگ با گیاه
دیوارهای سنگی باور انکار می کنند
و روزهای من
از شور خنده های تو شیرین اند
و گیسوان من
از شوق بوسه های تو لرزان .
 
در من نهفته ای ست
که از تو شکفته است
پیوند خورده است
مانند آفتاب
با سنگ ریزه های مسافر دریای باردار
                                      و نخلهای سبز ،
 
دیوارهای سنگی بارو انکار می کنند
اما نگاه کن
مرز میان آب و زمین چیست ؟
من در تو جاری ام
تو در درون من ...
 
---
 

 
- تو را چه گونه بگویم نبوده ای ؟
- انکار !
- چه انکاری ؟
گواه بودن یک سیب خوردن آن است
تو آن رسیده ترین سیب باغ من هستی ...
 
---
 

 
مردی که در غروب نشسته است
فریاد می زند:
" آیا شهادت یک برگ
منجر به رستگاری یک باغ می شود ؟ "
 
" جریان ادامه ی رود است
شب مطلع روز
و سنگ ریزه های مسافر
دیری ست تن به یک سفر تازه داده اند
بی هیچ تردید .. "
 
فریاد می زد
مردی که می رفت
                 در آن سپیده دم ...
 
---
 

 
تا چند می شود
از آسمان برید افق را
از ساقه برگ را
از قلب عشق را
               از من تو را ، تو را ؟ ...
 
---
 

 
من در جوار تو
معنی گرفته ام
تو در جوار من
او در جوار ما
ما در جوار هم
و عشق ،
عشق
یک اشترک سبز عظیم است ...
 
---
 

 
همیشه یک پرده
به قدر وسعت یک پرده
نقش می گیرد .
کنار بزن !
سکوت شب از صوت رنگ
لبریز است ...
 
---
 

 
حرفی نزن
تنها نگاه کن
رقص بلور پیکر احساس
در تنگ اعتماد چه زیباست! ...
 
---
 

 
از آب های دور می آمد
در هاله ای از بوی ماهی های آزاد
با حلقه های گیسوانش ماسه آگین
همرنگ مرجان ها
با یک بغل
انباشته از میوه های نورس دریا
عریان عریان .
او تازه ی تازه ، او بکر می آمد
و رشته های روشن آب ،
که می چکیدند
از شانه و آرنج های او
در امتداد خاک بوی تازگی را
پرواز می دادند .
 
پوشیدگان گرسنه در ساحل متروک
فریاد کردند  :
او را بپوشانید :
او مثل ما نیست او را بسوزانید .
 
اما پری از آب های دور می آمد
از آب های تازه ی بس دور ...
 
---
 

 
در من نشسته اید ،
چون درد
در انتهای جام .
 
آن کس که گفت تمام شد
تنها در قطره های شمع نظر داشت
در قظره های شمع ...
 
ای شعله های مبهم دیروز ،
ای سالهای شک ،
ای اضطرارهای مداوم ،
ای رنج های روشن امروز ،
در من نشسته اید .
 
امشب نگاه کن
به روشنای جام
امشب نگاه کن ...
 
---
 

 
" ... تنهاست ."
این سطر ناتمام
از صفحه ای به صفحه ی دیگر
بی تاب می دود .
 
" ... تنهاست ."
این سطر ناتمام
احساس می کند
اشباع نمی شود
از هیچ معنایی
با جای خالی یک اسم ...
 
---
 

 
- شاید تو قادری .
قادر به حفظ حرمت هستی،
حرمت به هر چه هست ؛
حرمت به واقعیت موجود
و حفظ اعتدال
 
مانند عارفان .
 
شاید تو قادری ، ولی من !
در من گریز سخت و غم انگیزی ست
از قلب سکه ها ؛
از قلب هر چه هست ؛
 
مثل گریز ذاتی تبعیدی
از منطق تزار .
 
اگنوستی سیسم تو
آیا چه گفته است ؟
هرگز نمی دانم
نه !
- هیچ ذرّه ای در طول و عرض ثانیه هم
پایدار نیست .
با این حساب پاک یقینأ
احساس پایداری حلقه به دور دست
یا قفل روی در
یک وهم باطل است .
 
شاید زمین تو
در موج های نرم کوانتوم شناور است .
 
اما ببین زمین من اینجا هنوز هم
در پیچ حل مسئله سیب مانده است .
 
نسبیّت ات چه بود ؟
فراموش کرده ام .
 
انگار
در هر کجای کاغذ کاهی ذهن من
تنها همین عبارت مشکوک بر جای مانده است :
" آن ها که رفته اند
تفسیر کرده اند .
اینک زمان ،
زمانه ی دیگر ،
در پیش روی ماست " .
 
---
 

 
زمین کوچک گفت :
به تکیه گاه رسیدم
و بعد از این هرگز
فرو نمی ریزم .
 
زمین
برهنه شد
و تنش را به آفتاب سپرد .
 
زمین کوچک آه !
چه قدر عاشق بود ...
 
---
 

 
دو آسمان
دو پرنده
و اوج
     اوج های مکرر .
 
کجاست مرز توقف ؟
زمین شان چه سراشیبی سیاهی بود .
 
دو آسمان
دو پرنده
و اوج
اوج های مکرر ...
 
---
 

 
برگ ها می افتند
         برگ
    شاید
می روید
تا بیفتد بر خاک .
 
سیب ها می پوسند
             سیب
        شاید
   می بالد
تا بپوسد در باغ .
 
و من اما به یقین زاده شدم
                                 تا تو را
                                       دوست بدارم
                                                         جاوید ...
 
---
 

 
با من بیا به وسعت دانه
با من بیا به خلوت شبنم .
 
با تو شب از کنار من آرام می رود
مثل عبور قطره ی باران
از شیشه های گرم عمارت ...
 
---
 

 
باران و گرد برف
سیلاب و اشک شور
دهلیز های خاک
و راه های سرد .
 
پالایش زمان
پالایش عبور
پس زایشی زلال
در بستر سخاوت یک چشمه
بر زمین ...
 
---
 

 
دندان فشرد
               مَرد
بر پوست شفاف زردآلو .
 
میدان مغناطیس
بر اضطراب لحظه ی فرّار
                          فائق شد
 
یک هسته ی ترد
در باغچه افتاد
انگشت های ریشه ی شیرین
سُر خورد تا اعماق ...
 
---
 

 
لیوان شسته ی شفاف
روی میز
در انتظار شیر دهان باز کرده است .
 
آتش حدود گسترشش را
از یاد می برد .
جریان
مبنای جوشش خود را
خاموش می کند
و در هجوم هُرم
تبخیر می شود .
 
ذرّات می رمند .
 
بالای میز چرب
لیوان شسته ای ست
با یک دهان باز ...
 
---
 

 
خورشید ملتهب
بر بالشی کبود
از هوش رفته است .
 
نارنج نیم رس
آونگ ساعت سرخی ست
که تاب می خورد
بر دار سرد و لخت ...
 
---
 

 
صدف ستاره نبود
نه لاک پشت بود
نه کوسه .
 
صدف
مجال اندک خود را گرفت
                           نگاه کرد
و ناگزیر ،
مصمّم
چکید در دانه ! ...
 
---
 

 
ذرات چسبیدند
بر شیشه های پنجره
خاموش و نامحسوس .
 
باران شیار زد
در لایه های گرد
و نور
بذر را
پاشید
تند تند
         در گودی شکاف .
 
زن پرده را پس زد .
 
بر شیشه مانده بود
باریکه ی محوی
از ردّ قطره ها ...
 
 
 
 
 

 

 

 

 

 

 

صفحه های مجموعه آفتاب مهتاب  ...

   1    2    3    4    5    6    7    8    9    10 

کتاب دوم :  در سایه ی آفتاب

پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک آواز نو                        مولوی

 

صفحه سوم