---
در خاک می رود
آرام و سر به زیر
و عابران گیج شتابان
موج صدای حرکت او را
آن سوی سطح سخت نمی یابند
- سطحی که پُر شده ست
از برگ های خشک .
در جنگل کبود
پژواک له شدن
و شکستن
موسیقی مداوم متن است
متنی که بی صدا
- آرام و سر به زیر -
به عمق می برد
جریان قطره را ...
---
چنگال سایه ها
سرد و کبود و تیز
بالا خزیده اند
و پخش گشته اند
روی سرزمین .
خرگوش می گریزد
از پنجه های دیو .
مهتاب می ریزد
از قاب پنجره
بر پوست های خشک پُر کاه
وبید می خورد
اندام شیر را
در صحن سمساری ...
---
جریان خاموشی
تایید از سوراخ
بازوی شفافی
تا سقف بالا رفت
و روی دیوار
انگشت ها را باز کرد از هم
- گسترد مشتش را -
و سقف تکیه زد
بر ساعد نور ...
---
نک زد کلاغ چاق
بر پوست دانه
بلعید مغزش را
شکستش
در گوشه ی حیاط
با باد می چرخد
مشتی غلاف خشک
مشتی غلاف خرد
مرد آب می ریزد
پای نهال گردویش
در خاک باغچه
---
پُر شد
- لبالب -
سرشار شد
بی تاب شد
بی تاب شد
گردید
دنبال یک لیوان
دنبال یک کاسه
دنبال یک دهان
تنگ بلورین ...
---
شب بست پرده را
و پلک های پنجره را روی هم گذاشت .
اشیا گم شدند
در سایه های پست هیولایی .
در پرتگاه خامه ی تاریک
یک جفت چشم تر
سرریز می کند
برق نگاهش را
در چشم آینه ...
---
محکم اصابت کرد
با شیشه یک سنگ
اندام نازک خرد شد
رگباری از شکست
فرو ریخت بر زمین .
گرد غبار و نور
بی پرده می گردند
بالای هر چیز .
بر قاب ، جا به جا
باقی ست از شکست ردیفی
بی هندسه ، بُرنده و تیز ...
---
زنبیل سنگین بود
و پلّه انگار
بر سیر مارپیچی خود اوج می گرفت
تا قله ی الوند
جریان خون می ماند از رفتار
در تنگنای بند های سرد بر دست .
و قلب خسته
وزن صلیب سرنوشتش را بر دوش می کشید .
در آستان افکنده شد بار
تیغه فرود آمد
بر پوست سخت
و هندوانه ، کال ،
لب را به ریشخند از هم گشوده باز
آهی برآمد سرد .
زنبیل در دست
یک سایه می گذرد
از مرز آستان ...
---
بر سینه ی دیوار
خطی کشید و گفت :
بس ! تا هیم اینجا کافی ست شعله !
کبریت روشن را
بر روی هیزم های خیس از نفت انداخت .
آتش که آتش بود
هویی کشید و زود
از جای برخاست
و پنجه افکند
تیز و حریصانه
بر هر چه که بود .
آتش که آتش بود
در پرده ها دوید
بلعید نسج را
بلعید پایه را
بلعید خط ها را
بلعید مرد را ...
بر سنگ فرش سرد
آسوده می گردد یک کپّه خاکستر ...
---
در باز شد
آمد
خاموش خاموش
چرخید
از میز تا تخت
از تخت تا آب
از آب تا در
در باز شد
رفت .
در پلکان نجوای نور است
با برگ سبز ، سبز
گردن کشید یاس
از پشتِ دیوار
دنبال آفتاب ...
---
فردا ، سحر باز
خورشید می اید
- بدون من -
و باز می خندد
بر خوشه های زرد گندم
بر سیب های وحشی ترش
بر دلو های چاه
بر دار قالی
و نقش های ناتمامش .
در ناتمامی
بر شاخه ی بی رنگ اما
دور از گلش بلبل چه خواهد کرد ؟
خواب چه خواهد دید ؟
می مانم امشب
گل را تمام می کنم امشب .
نزدیک می آید
با جوجه ها و غنچه های تازه اش
فردا ...
---
گیلاس ها سرخ اند
و برگ ها سبز و درخشان
در آفتاب ظهر خرداد .
آن شاخه ی کبود کجا رفت ؟
آن شاخه ی عریان
که می گفتی
تا لحظه ی دیگر
خواهد شکست از تندباد دی
خواهد شکست از ضربه ی رگبار
خواهد شکست از سردی برف
بر شانه های نازک لختش .
این شاخه ی خشکیده ی خالی
که می گفتی
حتی کلاغ ها با او نمی مانند .
گیلاس ها گهواره های هسته ی پنهان
در پرده های سبز براق
آوخته اند
از شاخه ی بلند .
آن شاخه کو ؟ آن شاخه ی تنها ؟
در آفتاب ظهر خرداد
گیلاس ها
سرخ اند ...
---
کسی نمی بیند
بیا بیا اینجا
کنار این دیوار
و در شکاف دو آجر نگاه کن :
پیغام ! ...
---
چه خوب شد نیامدی .
هوای شهر خوب نیست
درست مثل این که یک حباب گُنده را
پر از بخار کرده اند
و کوچه ها و خانه های شهر را
چپانده اند توی آن
صدای وزوز مگس
که روی شیشه چرخ می زند
صدای شانه ی فلزی
که روی پودهای دار می خورد
مجال فکرهای عاشقانه را
خراب می کند ، خراب .
چه خوب شد نیامدی ،
چه فایده !
تمام روز از خجالت عذاب دادنت
کبود و سرخ و زرد می شدم
و مثل گیج ها
فقط یکی دو جمله ی "گرسنه نیستید ؟
"تشنه نیستید ؟"
از زبان الکنم به گوش می رسید ، وای !
و تو ، ملال بودن کنار یک زن عبوس و تلخ را
- درست مثل ریگ لای نان -
به پای شوخی یخ زمانه می گذاشتی.
چه خوب شد نیامدی !
ولی عجیب این که من
تمام روز بی مجال را توی این حباب
به تو نگاه کرده ام
و شبه جمله های شاعرانه ای
- پس از تمام کردن کتاب تو -
برای تو نوشته ام .
به یک عبارت دقیق با تو بوده ام
و سقف این حباب را - با تو -
با تو من شکاف داده ام
چه خوب شد
چه خوب شد ...
---
اکلیل را پاشید
بر پرده ی سیاه
بر پرده ی سنگین
بر پرده ی سمج
که در پیش چشم ها
گسترده بود تیرگی اش را .
اکلیل را پاشید
رگباری از ستاره درخشید
چشمک زنان
بر کوهه ی تاریک ...
---
لبهای سرخ کوچکش را پیش می آورد
و ناشیانه غنچه می کرد
از راه باریک زبان و لب
حجم هوای سینه اش را فوت می کرد
و صوت یک سوت
خش دار و ناموزون
همراهی افرا و باد را
از ضرب می انداخت
می رفت تا بالای دیوار .
کفتر می آمد بال می زد
و دانه های تازه را می چید
از دست های تر .
لب های سرخی غنچه می شد
و ناشیانه بوس می داد
بر کرک های گردن کفتر ...
---
خاموش می چرخد
خاموش می تند
از شیره ی درون
گرد تنش
دیواره را
دیواره ی پیله .
پیله
پیله
تاریک تاریک
در برگ های سبز انبوه
و عطر توت تازه ی شیرین
از چشم پنهان است .
خاموش می چرخد
خاموش می تند
نخ های تن پوش زمستان را
تنهای تنها
در دل پیله ...
---
آنجا اجاقی ست
آنجا کنار برگ های خشک پوسیده
بر خاک مرطوب
در سایه روشن های وهم انگیز جنگل
آنجا اجاقی ست .
از سیب دندان خورده بالا می رود کرمی .
حب های باقی مانده از یک خوشه ی انگور
شیرینی خود را
به خاک می بخشد
چاقوی جا مانده
آهسته و خاموش
زنگار می بندد
دستی
بر روی خاکستر
خاشک می ریزد
کبریت روشن می شود
شعله زبانه می کشد آنجا
در سنگ چین آن اجاق گرم ...
---
متّه فشار آورد
بر بازوی سخت
و خرده ریز های تراشه جدا شدند
از بافت یک دست
بی هیچ حرفی .
فریاد بر می خاست
و ریزه های کنده شده
اوج می گرفت
رگبارمی شد
بر لکه های خشک شده
روی سنگ سرد
بر کف اتاق .
بی هیچ حرفی .
تصویر چهره ای
بر سینه ی دیواری آویخت
بر سینه ای حک شد
بی هیچ حرفی ...
---
از روزنه رگ می کند
بر پلک افتاده
و چاه های مردمک را
آغشته می کند
با رنگ های خود .
از عمق بیرون می کشد
سطل رسوب مانده را .
دهلیز را از گرد می روبد
و باز می کند
آن دو دریچه را
آن دو دریچه ی خاموش بسته را
بر آفتاب صبح .
از روزنه رگ می کند
نور ...
---
دریا
دریا
از قطره می اید
جنگل
از ساقه شبدر
و کوه
از دانه ی شن .
برگی
بر موج های گیج یک مرداب
می جنبد
بر پرده ی بخار
تصویر مغشوشی ست
شورند اشک ها .
از قطره می آید
دریا
دریای باران های شیرین ...
---
می کند
می افکند
می رفت .
از خوشه ی گندم
مویینه ای باقی ست
خالی
شکسته
خم .
در زیر چادر شب ، زمین
خمیازه می کشد
سنگین و باردار ...
---
باد می آید گرم
باد می آید تند
ابرها
بی باران
می گذرند .
خاک با خاطره ی ابر عقیم
چه شبی خواهد داشت !
---
چرخش پنکه در فضای اتاق
میرماند هوای سنگین را
پرده می لرزد از گریز و ستیز .
در پس پرده می شود پیدا
- تکیه داده به سینه ی دیوار -
تن انگورهای خشکیده .
تیر سوزان شکافته باغچه را .
رنگ آبی صاف بر کاغذ
موج در موج چشمه می سازد
زرد ، خوشه ست
سرخ ، انار
و خطوط موازی بی رنگ
طرح باران که تند می بارد .
چرخش پنکه در فضای اتاق
نقش رگبار آب بر کاغذ
می زند پس هجوم آتش را ...
کتاب دوم : در سایه ی آفتاب
پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک آواز نو مولوی
صفحه هشتم