---
وقتی که پر شد
از هم شکافت پوسته ی سخت تنگ را
و از هوای تیره ی سنگین عبور کرد
در آفتاب تند
به غلغل عصاره ی جوشان
در رشته های تازه ی رگ ها نگاه کرد .
تن را به روشنی نور واگذاشت
در آب غوطه خورد
آمیخت با خاک
و باد را انباشت
از گرد گرده های توانا .
دانه
از هم شکافت
پوسته ی سخت تنگ را
وقتی که پر شد ...
---
خورشید آمد چشم روشن شد
ماهی شنا کرد
در چشمه ی زلال
و سنگ ریزه ها
با جست و خیز او
از آب تر شدند .
سبزه بلند شد
اندام خود را شست
با قطره های ناب .
سیارّه چرخید
دیوار ظلمت نور را از چشم ها دزدید
تاریک شد تاریک .
در عمق تاریکی
بر روی پلک ها
تصویر ماهی بود :
یک ماهی کوچک که سر می خورد
در چشمه ی روشن
و سنگ ها و سبزه ها را خیس می کرد
با جست و خیز شیطنت بارش
در آب های نرم ...
---
سرد است ، سرد
و خشت های خام
سرمای فصل را
مانع نمی شوند .
قلاب می گردد
و رشته ی نخ را
از تنگنا رد می کند ، سرسخت .
بر شال نیمه بافته
باز
ردیفی
افزوده می شود .
سرد است ، سرد .
و دودکش های تهی
تکرار می کنند
فریاد توفان را .
قلاب می بافد ...
---
انگشت های نور
موج بلند گیسوان سبز را آراست
و راه ها را بست
بر امتداد بادهای سرد .
سبزه بلند شد
و دست های تنازک خود را دراز کرد :
خورشید صبح را
در بر گرفت گرم .
شبنم بخار شد ...
---
در بین ماسه هاست
در بین ماسه ها که بر آن ها گذشته است
جریان آب شور
جریان باد ها
و موج های نور .
لنگر ، کناره و قایق
رنگ تنفس تن او را گرفته اند
رنگ دهانش را
با آن لبان بسته ی خندان که غوّاص
مشتاق می مکد
در خواب های خستگی هایش .
در بین ماسه هاست
در بین ماسه هاست
صدف
- پُر -
آبستن از دریا ...
---
بازوی آب افتاد
در پرّه های سخت
و چرخ ها گردید .
گندم میان دو سنگ
ساییده شد ،
له شد .
در کوچه بوی نان
پیچید داغ داغ ...
---
ایوان
گسترده بود باز
در پای ناودان
سنگینی باران
از سقف می گذشت
و پخش می شد بر تن آن .
گل ته نشین شد
و در پس جریان رسوبی سخت بر جا ماند .
از دورها پیداست
براقی یک سقف پاکیزه
براقی یک ناودان پاک
بالای ایوان
ایوان گلناک ...
---
جریان آب را
در خود پذیرفت
و دانه های تشنه را
در سینه جای داد :
نوشاندشان ، نوشاند .
رقصید آفتاب
در کاکل ذرّت
بوی تن مرطوب خاک رفت
تا دور دست دشت
همراه بادها ...
---
وقتی که بردندش
او چشم بند نخواست
مثل همان وقت
که دشنه را
در دست ها
و آستین خود نمی خواست.
وقتی که بردندش
لبخند می زد
لبخند می زد
مثل مسیح ، آه !
به
کودک بیمار ...
---
ناخواسته
بین دو حد رویید
از بطن دانه ای که روزی
یا شبی
جریان باد ولنگار
پرتاب کرده بود
آنجا
و خود گذشته بود .
ناخواسته
رویید
لای زمین سخت
- با سنگ فرشهای زمخت قدیمی اش -
و هیکل دیوار سیمانی که می انداخت
انبوه وزنش را به روی خاک .
رویید ،
بالا رفت ،
بر شانه ی زمین ،
بر شانه ی دیوار ،
نیلوفر وحشی ،
کبود و سبز ...
---
می سوزد از درون
و موج های نور
از آه های او
فواره می کنند .
می تابد از درون
و ماه مجذوب
انبان خالی را
روی مدار مهر
بر دوش می کشد ؛
پر می کند آن را
از دانه های نور
و گنج روشن را می افشاند
بر خاک تاریک .
آن سوی ابرها
در گوشه ی افق
می جوشد از درون
خورشید ، خورشید ...
---
آتش بلند شد
خفاش ورپرید
پروانه بال زد
و رهگذر
پل را
از دور دست دید .
با باد صبحدم
بر جای پا ،
بر پل ،
بارید خاکستر .
بر راه نمناک
می رفت
رهگذار ...
---
زخمی بر این ، زخمی بر آن .
سلولهای زخمی عریان
با هم می آمیزند
و جوش می خورند .
جریان شکوفا می شود
از ریشه های این
تانطفه های آن .
پروانه می نوشد
شهد رسیده را .
پالیز بان
از شاخه می چیند
انجیر های نرم شیرین را .
در هم تنیده اند
سلولهای زخمی عریان
در هم تنیده اند هماهنگ ...
---
باران
یکریز
می بارید .
نور چراغ ها
از پرده های سربی بارش نمی گذشت .
پس کوچه های شهر
خاموش و سرد بود .
بر سنگ فرش های خیابان گِلاب بود .
و پشت هم حباب
از باد می ترکید
و با صدای گنگ
در آب می ریخت
در آب گم می شد .
تصویر هیچ چیز
بر روی هیچ چیز
ثابت نمی ماند
و پُل نمی کشید
پروازهای هیچ کبوتر
پروازهای هیچ پرنده
از هیچ بام خانه ای
تا بام هیچ خانه ی دیگر .
خاکستر سردی
پیوسته می پوشاند
اشیای روشن را .
در صفحه ای از یک کتاب باز
خورشید می تابید
زرد و درخشان
بر بال های یک پرنده
در آسمان آبی پرواز .
باران
یکریز
می بارید ...
---
سنگین تکان می خورد
و پلک ها را باز می کرد
تا نیمه
با سختی
سر، کوه سربی بود
که شاخه ی باریک گردن
بی پشتی بالش
از وزنش عاجز بود .
می سوخت حلقش
انگار دستی سوزنی را
در بافتهای او فرو می برد
و می خراشیدش
بی نظم اما سخت
پیگیر .
سنگین تکان می خورد
می خواست تف کند
آن تلخ خام را که نوشیده بود شب
پر دُرد و ناصاف
می خواست تف کند ...
---
بر تاب ایستاد
و پنجه افکند
در ریسمان زبر
و اعتدال تاب ساکن را به هم ریخت .
بی ثقل پیچید
گاهی به سمت چپ
گاهی به سمت راست .
بر تاب ایستاد
و رشته های بسته را همراه خود برد
تا اعتدال واکنش ها و کنش ها
در سیر تازه
و رفت بالا
بالای بالاتر
تا شاخه های نرم
تا شاخه ی تردی که نور صاف خورشید
بر صفحه ی سبزینه هایش گرم می رقصید
بالای بالاتر ...
---
ساحل خطوط پیکرش را شکل می داد
با کلبه ی صیاد ها
با تورها
با ماسه ها و گوش ماهی ها
که
رنگ و بوی رفته ی خود را
دوباره باز می جستند .
دریا پس از توفان میان موج هایش نور می انباشت
و بادبان ها را صدا می کرد
دست سفید صبح می شست
لک های شب را
از چهره ی هر چیز .
آواز آب و باد
تا دورها می رفت .
صیاد برخاست
ساحل خطوط پیکرش را شکل می داد ...
---
می ریزد آبشار
می ریزد آبشار
در هاله های رنگ .
دیری ست رفته است مسافر
و جای خالی اش
پُر مانده با غبار
و ذرّه های خاک .
شمعی کنار پنجره ی باز روشن است
در کنج آسمان
دنباله دار شیری پُر نوری ست
که نقش می زند
تصویر روشن خود را
در تیرگی چشم .
دیری ست رفته است مسافر .
در هاله های رنگ
می ریزد آبشار ...
---
از عمق می آید
از زیر آن عمیق ترین لایه های خاک
از زیر لایه های فشرده
و منقبض
آن لایه های سخت که انگار هیچ چیز
یا هیچ نیرویی
قادر به خرد کردن شان نیست .
از تنگنای عمق می آید
در کش مکش
ذرّات سنگین را جدا می سازد از خود
و دُرد ها را می گذارد
راه می جوید .
از روزن صخره
بر سنگ می ریزد
صاف و سبک
چشمه میان کوه ...
---
او می رسد
با باله های نازک خسته
و فلس های سخت گِلناک .
اومی رسد ،
انباشته از نطفه های خرد
در بطن بطن خود .
او می رسد ،
با قطره های خون
که پخش می شوند
پشت سرش در آب ،
مانند زنجیر
زنجیر های سرخ
آویخته از لاله های گوش .
آرامش آبی دریا را می آشوبد
آلایش خاک
آلایش خون .
از راه می رسد
راهی خلاف سیر مأنوس
راهی دراز و دور ...
---
یک تکه نان
در کاسه افتاد
در کاسه ی شیر
گرمای شیر داغ
شیرینی شکر
در نان نفوذ کرد
و بوی آمیزش
در خانه پیچید .
گریه تمام شد .
گریه تمام شد .
نوزاد شیر مست
در خواب خندید .
یک تکه نان ،
یک کاسه ی شیر ،
گرمای آغوش ،
یک خواب ،
یک لبخند ...
---
گهواره می جنبد
گهواره می جنبد
با رفت ها
برگشت ها
با لمس دست ، دست
با جذب نیرو
جذب حرکت
باز .
گهواره
می جنبد ...
---
سد را شکست :
ریخت
رها شد .
در خاک غلتید
آن خاک را
غلتاند در خود .
رویید شاخه های گذر
بر زمین سخت
و نقشه های راه به جا ماند
پشت سر ...
---
با آفتاب آمد
آمد
و پرده را
از شیشه پس زد .
آمد نگاه کرد
در پیله ی کوچک
از او شکفت رنگ
بر بال های خرد نهفته
از او شکفت جنبش پرواز ،
از او شکفت غنچه ی بسته .
به آفتاب آمد
و گرم شد از او تنور سرد
و سنگ آمد در کف میزان
پیه سوز در پستوی خانه ماند .
خوابیده برخاست
وقتی که آمد صبح
با آفتابِ صاف ...
صفحه های مجموعه آفتاب مهتاب ...
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
کتاب دوم : در سایه ی آفتاب
پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک آواز نو مولوی