سیما یاری

---
 

 
بادبادک به شاخه ها برخورد ،
دست نخ را گرفت و سخت کشید
شاخه های درخت در هم رفت .
 
رشته ی نازک گسیخته ای
بی صدا پخش شد میان حیاط .
 
باد می آمد .
 
دست نخ را دو لایه می تابید ...
 
---
 

 
کف بود و کف
و قالب صابون
که زیر آب
در سایش مدام
تحلیل می رفت .
 
چرخید پیچ آهنی سرد
تنداب قطع شد
و تکه های له شده ی لیز
در کیسه ی زباله افتاد
 
نور از ورای شیشه ی بی لک
جوشید در اتاق ...
 
---
 

 
چراغ قرمز شد .
توقفی دیگر
برای آهن و شیشه .
 
میان سطح چمنزار
دخترک آرام
به ارتفاع رسید
نشست
و شیب سرسره او را کشاند
سمت تصادف .
 
صف طویل توقف فشرده بود به هم .
 
بلند شد دختر
تکاند دامن خود را
دوید پشت سقوط
خراش روی کپل های کوچکش می سوخت .
 
چراغ قرمز بود .
 
دوباره بالا رفت ...
 
---
 

 
مرد از میان مرز دو میله
آهسته دست را
بیرون می آورد
و پخش می کند
یک مشت خرده نان
بر سنگ فرش خیس ...
 
خط های سایه های موازی
پوشانده اند سطح زمین را
از شاخه ی کبود
کرک پرنده ا ی
آرام می افتد
بر روی سایه ها
گم می شود تجلّی رنگینه های کرک
در پرده ی سیاه .
 
در پشت میله ها
نان ریز می کنند
سنگین و آهسته
انگشتهای خسته ی مرد ...
 
---
 

 
کندو که افتاد
زنبورها پرواز کردند .
 
اصوات آشفتند
و گام ها در هم شکستند
- بلعیده شد زهراب ها و شهد ها
آغاز شد سرگیجه ای از رقص های تند بی پروا -
تل های زنبوران مرده حفره های خشک را
انباشت
کندوی افتاده میان گرد ها گم شد
و چرخه های دفع ها و جذب ها
چرخید .
 
در آفتاب ظهر
در حول و حوش کنده ی یک بید
بوی موم پیچید ...
 
---
 

 
کلید
جا
نمی افتاد.
 
شکاف روزنه گم بود
توی تاریکی .
 
کلید
جا
نمی افتاد .
 
کشیده شد گل گوگرد
روی سمباده
و شعله ی تیزی
گرفت در شاخه
خمید هیکل جزغاله ای به سمت زمین .
 
کلید گشتی زد
صدای ناله ی کشدار جنبشی آمد
و چرخ زد یک در
به روی پاشنه اش
در هجوم تاریکی ...
 
---
 

 
ته مانده های چرب دیگ سرد ،
ماسیده بر بشقاب ها ، چنگال ها
دوری
و لیوان ها .
 
ساعت گشوده می شود
از دور یک مچ .
و آستین تا می خورد بالای آرنج .
 
انگشت هایی سخت می پیچند
با جرم چرکاب ...
 
---
 

 
با اولین کشاله رفتن خورشید
در باز می شود
رقص غبارهای معلّق
و رشته های پشم
در لوله های نور نمودار می شود
جریان سرد باد
در گیسوان در هم زن گشت می زند
خورجین گلیم بافته را حمل می کند.
 
بیرون عبور حادثه پیداست
رگبار تند شب
خط های راه را
از سطح شسته است
و دشت صفحه ای ست
گسترده ، بی نشان
در پیش پای مرد .
 
زن در کلاف پشم
سر رشته های گمشده ای را
دنبال می کند .
 
بر صفحه ی کبود
تا ظهر می افتد
خط های تازه ای ...
 
---
 

 
سیلاب خانه های گلی را
از پایه کنده است .
 
گودال ها پرند
از کوزه های خرد شده
از لنگه های کفش
از صفحه های مشق
با حرف های گم شده
     در اغتشاش سرخ
     سبز
سیاه .
 
در ارتفاع
اندام خشک خاک
با قطره های آب
هماغوش می شود
و دانه های پرت شده در زمین دور
خاموش می درند
با پنجه های کوچک نازک غلاف را ...
 
---
 

 
چراغ خاموش است ،
دریچه باز
و باد پرده ی افتاده را
به شیشه می کوبد .
غبارهای خیابان
به روی فرش نشسته اند
آینه تار است .
 
تمام در
اصابتی ست مداوم
میان دو دیوار .
 
چراغ خاموش است
صدای تند تنفس به گوش می آید
و دست
دست ملتهبی بر جدار می ساید ...
 
---
 

 
می تابد آفتاب
آوندهای بسته ی یخ
باز می شوند .
 
می تابد ‌آفتاب
جریان گرم آب
رگ های خشک را
تسخیر می کند .
 
می تابد آفتاب
فواره ی سفید
از ساقه می جهد
تا انتهای گل .
 
می تابد آفتاب
و میوه می رسد
نرم و پر آب و سرخ
در بین خارها
می تابد آفتاب ...
 
---
 

 
جوش آمد آب
            توی سماور .
آورد با شتاب
فنجان سرد را
پیچاند شیر را .
 
سرریز کرد موج گدازه
در بعد مختصر .
 
فنجان ترک برداشت
دیواره در هم ریخت
مضمون بخار شد
و دست سخت سوخت ...
 
---
 

 
دل زمین لرزید
شکافت کوه
و تخته سنگ افتاد
به روی مظهر چشمه
بریده شد جریان .
 
بریده شد جریان
و قطره های پرکنده ای کشیده شدند
درون لایه ی پنهان خاک در اعماق .
 
به روی دامنه ای
در حدود یک تاریخ
نهفته ای رویید .
 
نهفته باز در آویخت با تسلط سطح
شکفت چشمه ی کوچک میان سینه ی خاک
شکفته جاری شد
دل زمین لرزید ...
 
---
 

 
سر ضرب را گرفت
آهسته نرم نرم شروع کرد
با پرده پیش رفت
پنجه
و گوش را
با زخمه های گرم در آمیخت
و در سکوت چنگ
با گام های گمشده پیوست .
 
پیوسته می رود
همراه تارها
تا اوج یک بداهه ی بی حد ...
 
---
 

 
بر ریگ های سرد بیابان
لولیده در هم اند
پاها و سایه ای .
 
شب با دهان باز و سیاهش
بلعیده راه را
سوت سکوت زیر و بلند است
و قطره های خون
بر لاله های گوش
قندیل بسته اند .
 
مرد فراری
چشم می دوزد
در چشم های شب .
 
نوری جرقه می زند آن دور
و مرد می دود
با آخرین نفس
آنجا که کلبه ای ست ...
 
---
 

 
دستاس می چرخد
غربال پوسیده
رد می کند با هم
ذرات آرد را
و سنگ ریزه را ...
 
---
 

 
گلدان چینی
از روی میز لق
سر خورد و افتاد .
 
زن لب گزید سخت
خم شد و زنبق را
برداشت از زمین .
 
بر پرده می جنبد
یک سایه
با یک شاخه ی زنبق
میان دست ...
 
---
 

 
کوزه غبار خاک گرفته ست ،
تیره ست
آب درون ‌آن .
 
دستی به سنگ می برد عابر،
دو زانو می نهد
بر خارهای تیز
و سجده می کند
در کام می کشد
از گودی زمین
جریان تازه را .
 
شورابه هایی
                تلخ
در چشمه می چکند
از کوزه ی خرد
و محو می شوند
در جوشش جریان ...
 
---
 

 
تا خورد کاغذی
از لای درز پنجره رد شد
چرخید
افتاد لخت و نرم
پایین ، کف حیاط .
 
در مشت بسته ای
آهسته محو شد
خشکی خش خشی .
 
تا خورد کاغذی
از لای درز پنجره رد شد
لغزید زیر پایه ی یک تخت آهنی
در گوشه ی اتاق .
 
در گوشه ی اتاق
تا خورد کاغذی ...
 
---
 

 
او نعره می زد در تمام شب
و صبح ، آخر
از حفره ی باز دهانش
پرتاب شد بیرون
بلعیده های معده ی کوچک .
 
پیش از ظهور ظهر حاضر بود
" تازه ترین اثر "
در چنته ی خالی .
 
---
 

 
گردید آتش ،
خورشید شد پدید .
 
میدان جاذبه
سیاره را کشید .
 
سیاره چرخید
حول مدار روشن خورشید در فضا ...
 
---
 

 
ساغر شکسته است
با آن سبو بگو
آهسته لب بنهد
بر لب بلور ! ...
 
---
 

 
گلیم را برداشت ،
کشاند در ایوان ،
و سفت و سخت تکان داد
پشت هم ، محکم .
 
جدا شدند زوائد
و گونه های عروس کجاوه رنگ گرفت ...
 
---
 

 
کودک بلند شد.
 
باران ادامه داشت
و شیشه های پنجره را پرده ی بخار
تاریک کرده بود ؛
آب از شکاف سقف
در طشت می چکید .
 
دو قطره پشت هم
بر سطح آب
حباب ساخت
اندازه ی گردو .
 
یک جفت دست کوچک نازک
از روی طاقچه
برداشت سنگ و تیر کمان را
کش را عقب کشید
محکم نشانه رفت
از پشت شیشه های کدر ابر تیره را ...
 
 
 
 
 
 
 

 

 

صفحه های مجموعه آفتاب مهتاب  ...

   1    2    3    4    5    6    7    8    9    10 

کتاب دوم :  در سایه ی آفتاب

پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک آواز نو                        مولوی

 

صفحه چهارم