---
وا می کند ریشه
انگشت هایش را
در مشت می گیرد زمین را
با سنگ هایش سخت
با خاک هایش نرم .
سرو ایستاده سبز
با گردنی افراشته
رو سوی آسمان ...
---
فانوس روشن
باراند نیزه را
بر قلب تاریکی
پس رفت تاریکی کمین کرد
در پیچ پلکان .
می سوزد اینجا یک چراغ گرم
و دود می کند
و آب می دهد
فولاد نیزه را
در بوته ی قلبش ...
---
رگبار
پُر کرده جوی را
آب گل آلود
در کوچه جاری ست
از مشت های باد
می لرزد افرا
خم می شود
و برگ هایش ،
گیج و سراسیمه
فریادمی زنند .
عابر
بر سینه می فشارد
با دست هایش گرم
بازوی چتر را ...
---
نخ را عبور داد
از روزن سوزن
و دسته را گرداند
چرخید ماسوره
با ناله ای کشدار
سوزن فرو رفت
در قلب پارچه
و فاصله معدوم شد
سوزن فرو رفت
پیوست پاره ای
با پاره ی دیگر ...
---
شب ، چادرش را پهن کرده
روی خانه
گور
گهواره .
در زیر چادر شب
خفاش می چرخد
یک برگ
از شاخه می افتد
خم می شود گندم
و آب در لیوان ساکن تیره می گردد .
بالای چادر شب
سوسوی فانوسی ست
سوسوی فانوس ...
---
روبالشی شسته را
محکم تکان داد
بر بند انداخت
پس واگذاشتش
به بازی باد
به جوش خورشید
به بوسه های ممتد نور .
خوابید خسته ای
آن شب ، تمام شب
در بوی آفتاب ...
---
خورشید بر کشید
آن سنگ سخت را
تا پایگاه مهر .
مهتاب می دَرَد
تاریکی شب را
و گرم می ریزد
در تنگنای دره ی خاموش ...
---
گلدان خالی
بر روی طاقچه ست
و سایه اش کبود
- مطلق کبود -
قد راست کرده است
شانه به شانه اش.
آن روز گل بود
گل ، آب ، لبخند
امروز اینجا
اینجا مقابل تن موج کبود سرد
ظرفی ست ، ظرفی
بی آب ، بی گل
لبریز از او .
گلدان خالی
هیچ
خالی نیست ...
---
سبز است روی خاک
سبز است دیوار
و پشت بام لخت
دارد تن می کند
آهسته آهسته
پیراهن سبزینه ی نو را
سبزینه ی شرابه ای
شرابه های کوچک براق .
بالا اجاق ماه می سوزد
و دور تا دورش ستاره ها نشسته اند
آن نی لبک را می نوازد باد
پیراهن نو نرم می رقصد
و بازتاب شعله در شرابه های تُرد
بارانی از شهاب
در آسمان های سیاه چشم می ریزد .
سبز است روی خاک
سبز است دیوار
پیچک نگنجیده ست
در داربست باغ
پیچک نگنجیده ست
در داربست باغبان
آهسته
آهسته
سبز است پشت بام ...
---
صیقل نخورده آینه
هموار نیست سطح
بالا و پست کش مکش ارتفاع هاست
و انعکاس گیج موج نور
در چشم می کشد
آوار آوار
تصویرهای مضحک ترسنده را
لال .
تصویر ، تصویر
تا بی نهایت
صورت مبهوت مضحک
ماسیده بر سطح
بر سطح زنگ آلود ناهموار
بر سطح خالی
بر سطح پوشال ...
---
پیداست
از پشتِ شاخ و برگ های بتّه ها
در نقش قالی .
پیداست
از پشت پرهای پرستو
آغشته با آبی سیّال
در قاب نقاشی .
پیداست
در لحظه ی پیدایش مفهوم
در یک لنگه ی جوراب
با لنگه ی دیگر .
پیداست " آن "
اینجا
در چرخش کلید
و تقّه ی قفل ...
---
در روشنی روز
تاریک می نماید
آن پنجره
آن چشم از دور .
تاریک می نماید
تاریک و خاموش
مثل نگاه خاک
از پشت سنگ گور .
تاریک می نماید
تاریک و بسته
پنجره
از دور
از بیرون .
غرق است
کاغذ
تخت
رخت آویز
در موج های نور
اینجا درون این اتاق کوچک تنها
با سبزه ها
کوچه
و آفتاب
در عمق چشمش ...
---
پرواز با خود برد
آن چشم را
آن حلق را
آن دست را
آن را .
بر سینه ی دیوار تکیه می کند تاک
و شاخه های نازک خشکیده اش
از شانه می افتند
در باد می جنبند .
مار کبودی ، سرد ،
آرام می خزد
می بلعد آهسته
آن شانه را
آن سینه را
آن تک را
آن را .
سر می کشد موجی درون خود
می گردد عقربه ...
---
گنداب
هستی آب را
با لاشه ی سکون
آلوده کرده ست .
گنداب در میدان محدودش
خاموش و درمانده ست .
لب
تشنگی های بلندش را
بر دوش می کشد ...
---
لیوان سرد چای
قندان و سرپوش
نان ریزه های خشک
بر روی شاخه های گل و بتّه گلیم .
خط کش
مداد
جغرافی جهان
در مشتِ کاغذ
و امتداد داغ نفس های شمعدان
بر پرده های شب .
در گوشه ی اتاق
قلاب
در قلب یک کلاف نشسته ست ...
---
وا می گذارد
سختی اش را
زبری اش را
حل می شود
حل می شود قند فشرده
در آب
در آب .
آمیزش هستی بسته
آمزیش هستی سیال
آمیزش هستی بی رنگ
آمیزش هستی رنگین
قندابِ شیرین ...
---
آجر روی آجر
پایه
اتاق
تاق .
یک رشته سیم ، سیم
شریان جنبنده
از قلب نیروگاه
تا پیچ سرپیچ .
بوران یلدا
در دشت های شب .
گرمای یک چراغ
در قلب خانه ...
---
کوه است آسمان
دار است ریسمان
رگبار سنگین است .
زرده فشرده می شود
از لا به لای مشت می ریزد
بر دامن سفید .
می بوسمت
در بستر نارنجی غروب ...
---
در بزرگ
کلید فشرده ی سرسخت
کلید دور
کلید نهفته در اعماق .
حضور تیزی چاقو
میان لولا ها
و چفتِ افتاده .
صدای زوزه ی چرخش .
در بزرگ
بزرگ ...
---
سوزن وجود نخ را
بر دوش می کشد
با بافت های سخت کلنجار می رود
و وصل می کند دو نقطه را
- دو نقطه ی جدای هماهنگ را -
به هم .
بر صفنه ی سفید
بر صحنه ی بی نقش می روید
یک سرو
یک پیچک ...
---
ماه بزرگ نو
در قاب پنجره .
آتش میان موم .
قایق کنار آب .
و تورهای خالی خشک
بر سینه ی دیوار .
لبخند
لبخند
فردای اکنون
رویای دیدار
رویای پیوند ...
---
پرده نگاه را
مسدود می کند
تنها و سرگشته صداها
در گوش می لغزند .
در مرز بسته
جنبش شیئی ست تیره
شیئی ست لرزان
شیئی ست مبهم .
پُر می شود جام
دو قطره می افتد
دو قطره ، دو شهاب
دو کهکشان سرخ ،
بر کرک های زرد ،
دو پرده می افتد .
آبی
پرنده
موج پرواز .
در شیشه می خواند ،
بی پرده ،
آفتاب ...
---
یک جفت دستکش
با کلک های گرم خز
در پشتِ تلق صاف و شفاف
در جعبه ، محصور است .
سرما
سرنیزه هایش را
در زیر ناخن می خلاند
انگشت ها آماس ها را
در جیب ها
از چشم می دزدند
و چنگ های منفعل
در پرده می مانند .
صندوق بسته است
سر نیزه می خلد
تا مغز استخوان
مشتِ گره خورده
بر قفل می کوبد ...
---
آبی
آبی پشت ابرهای دودی تیره
آبی پشت بارش محتوم
آبی پشت چشم بند سخت
آبی پشت سقف
آبی
آبی شیری
آبی پنهان ...
کتاب دوم : در سایه ی آفتاب
پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک آواز نو مولوی
صفحه نهم