---
جریان تند باد هدف را کنار زد
شن ریزه چنگ زد
بر نازکی پلک.
بازو گرفت مرد کمانگر ،
تغییر داد زاویه ی دید و دست را ،
زه را کشید پس
سوفار را آورد
تا لاله ی گوش .
تبری هوا گرفت دوباره ...
---
دوده نشسته است
بر شیشه های سرد .
بسته است پنجره
ککتوس خشک دفن شده
در غشای گرد
آونگ
ثابت است .
کولاک های برف
بیرون کشانده اند
پرستو را
از باغ یخ زده .
بر شیشه های سرد
دوده نشسته است ...
---
توفان به هم کوبید در را ،
فانوس پتّی کرد و افتاد ؛
چادر شب سنگین ،
آوار شد بر جسم گهواره ؛
توپ طلایی خرد شد ،
در انقباض مشت کودک .
زن
چانه می گرفت
در گوشه ی مطبخ
برای چاشت ...
---
تا ایستگاه راه کمی بود
می دوید
در بین عابران خیابان
مرد مسافری .
بر شیب لیز صفحه ی ساعت
سر خورد عقربه .
در کفش های تنگ
انگشت های مرد
تاول زده بود
- راهی نمانده است . دَرَک ! -
کند کفش را
و تندتر دوید .
یک دور تازه عقربه سر خورد
افتاد شال و کت
پرتاب شد کیف ...
- جهنم !
در لحظه ی حرکت
بالای پله بود
یک عبور مادرزاد ،
فاتح
با خنده ی بلند .
افتاد ساعتی
بر ریل زیر چرخ ...
---
5.05- چراغ
کلید را زد ،
اتاق روشن شد.
گریختند اشباح
و حرکت اشخاص
فرا گرفت زمین را .
شکفت پیچ .
حضور یافت جریان
نفس گرفت تن نسترن
و پلک گشود .
گریختند اشباح ...
---
چراغ
دود می کرد .
دهان رسوب تلخ هوا را
مدام تف می کرد .
میان تاریکی کنار شالیزار
کشیده پلک به هم مرد پیر شالی کار
به خط روشن روی زمین
نگاه دوخته بود
چراغ در مشتش ...
---
سبز
زرد شد
زرد
سرخ شد
و سرخ
قهوه ای ...
کاغذ مچاله شد
افتاد گوشه ای .
در مرزهای بسته ی صفحه
در صحنه ی سفیدتری
سبز نقش بست
خالص
و محض محض .
سبز
زرد
شد ...
---
ماه درشت و گرد
تابیده بر شنزار.
روی زمین ریگ های سرد
خوابیده کولی
در کنارش
کوزه ی خالی
و عود خاموش .
شیر بزرگ نر
بو می کشد او را .
تنهاست کولی
خوابیده بر شنزار
و در کنارش
کوزه ای
سازی
بر بوم نقاش ...
---
با ریشه های گرم
از عمق لایه ها
جریان آب را
در خویش می کشد
و با دهان سبز
امواج نور را
می نوشد از فضا .
بر شانه های پهن بزرگش نشسته اند
سنجاب های کوچک لرزان
و جوجه های ریز پرستو
و تاب های محکم بازی .
در پیچ جاده ،
در شیب تند کوه ،
صاف ایستاده است
با بازوان باز و بلندش
درخت تک ...
---
آبی
گلی
سیاه
توقف
جمود
درد .
تشدید انقباض
تلاشی
شکست نور
و
رنگ
رنگ
رنگ ...
---
... در امتداد تیز تَرَک
شیشه خرد شد ؛
موج ولرمی ،
چسبناک ،
آلود
بالش را .
بر تکه ی بطری
ته مانده ی سردی ست .
نوزاد
می مکد
با گریه
شست را ...
---
در کنج باغچه
آسوده لاک پشت
بسته است چشم را؛
گربه کنار کیسه ی گندم لمیده است
و گلّه نیم خواب
- در آغل قفل -
نشخوار می کند .
تیره است آسمان ،
تاریک دامنه .
بر سر در حیاط
آویخته چراغ
خاموش
می سوزد ...
---
وقتی تمام شد،
ول کرد چتر را
ول کرد شال را
ول کرد عینک را
و آن لباس گند سیاه را
با دگمه های سرخ مزخرفش
انداخت برزمین .
از پله های صحنه پایین رفت
بالای چارچوب
نوشته بود :
"خروجی" .
در را کشید
هل داد
در قفل بود از پشت ...
---
سرپوش را گذاشت
لغزاند ظرف را
تاگوشه ی پستو .
در پای تاک ریخت
کوت تفاله را .
آویخت پرده را .
لم داد
آرام
بر پشتی نرم
پا را دراز کرد .
بر پلک بسته اش
بازی نور بود
در سرخی عقیق ...
---
بچه دوید تند ،
از روی پل گذشت .
رد کرد درّه را
- آن درّه تاریک را -
با آن دهان باز
با آن دهان سرد .
گاری عبور کرد
و چرخ های آن
بر شانه های پل
خط عمیقی کند ؛
لرزید و ایستاد
پل روی پایه اش .
بچه نگاه کرد
خم شد
و دست زد
بر سفتی زمین ،
محکم قدم برداشت .
لرزش
و درّه
پشت سرش ماند ...
---
کاهن درون معبدش
- انباشته از دودهای تند گوگردی -
بت را می آراید .
قربانی کوچک
در شعله های آبی آتش
مبهوت می ماند .
در هر فرود ورد
اوج طنین ضربه ی چکش
آغاز می گردد
اوج طنین ضربه ی چکش
آغاز می گردد .
اوج طنین ضربه ی چکش
طرح فرود ورد را همراه دارد
مبهوت
بر هم می زند پلک
کاهن
گوگرد می ریزد بر آتش .
چکش
پر زور می کاود
یک حلقه ی مفقوده را
در لایه های سنگ ...
---
انگشت لغزید
بر گودی و برجستگی ها ؛
دست کاوید
در پیچش دالان .
از سقف می افتاد
قطره پس از قطره
بر سنگ آهک ، آب .
انگشت لغزید ،
در باز شد .
جوهر در آمیخت
با صفحه ی تن .
خطی کشیده شد
بر سینه ی سنگی درون غار ؛
باریک و روشن ...
---
چرخید سکه در هوا ،
افتاد :
خط بود .
پرتاب شد بالا دوباره ،
باز آمد :
باز هم خط بود .
هی رفت ،
هی آمد ،
خط بود ، خط خط خط ...
برداشت
گرداند :
این رو
آن رو
یک خط
همان خط بود .
پرتاب شد سکه ،
بر سنگ فرش کوچه ی بن بست ؛
غلتید لنگان
افتاد در پساب باران کدر
در عمق گودال
خط !
---
دریا
در خویش می کشد
جریان رود را .
زنبور می نوشد
نیلوفری را .
مرغ پرنده ای
نوک می زند
به تخته پاره ی خیسی
به روی موج .
قایق
- با بادبان صاف و بلندش -
پل می کشد
میان فواصل ...
---
بیرون
بیرون
خورشید می افتد
در قطره ی شبنم
و پخش می کند
فواره های رنگی خود را
روی تن چمن .
جریان باد صبح
سر می دهد آرام
بر ساتن آبی
یک مشت پنبه را ...
---
سرپوش را گذاشت ،
منفذ گرفته شد .
خوابیده آسوده
بی هرج و مرج صوت.
بر شعله همچنان
اجزای محتوا
در جنب و جوش بود
و در فضای بسته به تدریج
نیروی ضربه ها
انباشت می شد .
انباشت رشد کرد
و خواب دفن شد
با ضربه ای سریع
در صوت انفجار ...
---
آن قدر صاف است
که خرده ریگ های خودش را
پنهان نمی کند .
ماهی از آبهای گل آلود می رسد
از آبهای تلخ گل آلود ...
---
افشرد
افشرد
و قطره
قطره
عصاره فرو چکید
از بطن دانه های رسیده .
لبریز شد سبو ،
جوشید از درون ؛
گردید
گردید
بر تافت چلّه را
دردی فرو نشست
و ساغر تهی
"لب بر لب سبو"
نوشید صاف را
در آفتاب مهر ...
---
گِل اصطکاک را
محدود کرده است
و ثقل اندام
در هیچ نقطه ای
ثابت نمانده است
در حد فاصل دو قدم دره ای ست ژرف .
آثار
معنی را
از دست داده اند .
سیاله ی لرج ،
پوشانده
جای پر کشش پای رفته را
لیز است ، لیز
خاک ، زمین ، سنگ ، کفش ، دست .
بر جاده ی لیز
می لغزد عابر ، می افتد عابر ؛
از جاده ی لیز
کژ مژ عبور می کند عابر ...
کتاب دوم : در سایه ی آفتاب
پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک آواز نو مولوی
صفحه پنجم