---
دیگر
می نگری
چشم در چشم جهان
می نگری
چشم در چشم تمام برگ های جهان
و تمام انسان
با ندای روشن
و خاموش
روشن
و خاموش
همچون ستاره
جاودان
بر فراز ظلمات ...
---
--------------------------
--------------------------
--------------------------
--------------------------
--------------------------
--------------------------
--------------------------
--------------------------
--------------------------
--------------------------
---
این همه خون
این همه اشک
به کجا خواهد رفت ؟
سیل خواهد شد ؟
ویرانگر ؟
ویران خواهد کرد
همۀ خانه های خوشبختی را روی این سیاره
تک
تک
دور از هم
دور از هم ؟
بگشا آغوشت را
بگذار ببارند ، عزیزم
اشک های تنهایمان
بر صورت هم .
می آمیزند گریه های خاموش ما با یکدیگر
مهربان و زلال
جویباران صاف
پیوسته به هم
از مرز به مرز
پیوسته به هم
بعد از همۀ دوری ها
- عشاقی دست در گردن هم در یک بستر
یابندۀ عشق
عشق بزرگ
این گونه
در صورت هم –
و جهان
خواستنی خواهد شد
این گونه
در چشمان عاشق ما
در
این
صورت ...
---
میله های پنجره
حصار شده اند
در میان بوسه ها و بوسه .
سایۀ حصارها
قد کشیده اند
بر تن زمین ؛
زیر گام ها و گام ،
زیر پا ...
---
نُک نزد
حتی یک نُک
جوجۀ ما
به دانۀ آلوده شده
با نفت و خون ...
---
نفسی می آمیزد با نفسی
زیر پوستِ شب
هوای ساکن می جنبد
موج در موج در موج
رقص کنان
گسترش می یابند
گویی
بی پایان
گویی
گسترش موج های آبی
حلقه های زایندۀ بکر ،
با لغزش سنگ
در ژرفای گرم و نرم آب ...
---
--------------------------
--------------------------
--------------------------
---
--------------------------
--------------------------
--------------------------
---
آهو با چشمان باز درشت
به تن نقره ای موج تو می نگرد
در جنگل شب .
پیش می آید ،
پیشتر می آید .
لب های بازش را می نشاند
بر سینۀ تو
و زبان نرمش را می گرداند
بازی کنان روی موجت
با تمام دهانش
مکنده ،
تشنۀ تو ،
تو را می نوشد .
آهوی تو
با چشم باز
تا ابد
در جنگل شب ...
---
نیمۀ دیگر ما
تاریک نیست
تاریک نبود ،
بیرون بود از افق دید ما ...
---
شب
هر شب
می آیی
آواز شیرینت
لاله های گوشم را می بوسی
پی در پی ؛
و مرا
از سر تا پا
با حریر نفس هایت
می پوشانی
- مثل باران بهار آینده
حیاط تیر سوزان را –
شب هر شب
می آیی
لبریز می سازی
قلب گلدانم را
با هوای شب بویت .
روییده
ناپیدا
جایی – همه جا
در همۀ پنجره ها یا انگار بر فراز بام ها
پنهان
پنهان
پوشت پردۀ شب :
شب با تو
در آغوش نفس های تو
ای سان شیرین
این سان بی ظلمت
در چشمانم ...
---
می گذرد
می گذرد
می گذرد ، یخبندان ؛
و بهار می آید
نیرومند
نیرومند
نیرومند .
از دست نده
هرگز امیدت را
ای دانۀ من ...
---
چه نیرومندند بازوهایت
چه شورانگیزند لب هایت
فواره
فواره ،
چه قدر جذابند آب های پنهانت .
با ثانیه های شفاف
- انگار زمان تازه –
سرزمین مرا ، در تاریکی ، می یابی
در هستی من
عشق
عشق
اکنون به تمامی
انگار
طلوع ...
---
--------------------------
--------------------------
--------------------------
---
نامت را می گویم زیر گوش پنهان نسیم
زیر گوش همه ی برگ های زمین
زیر گوش همه ی قطره های شبنم
در همه ی سیاره .
نامت را می گویم زیر گوش همه ی فانوس ها
و سراسر نورها
هر ذرّۀ نور
آینده
رقص کنان می گردد
از دورترین مرز های زمین
تا دورترین مرز های زمین
آن جا که با هم می آمیزند :
بدن های عریان ما
بی پرده
دربستر خاک .
آن جا که فرو می ریزند مرز های کاذب
و فرو می ریزند واژه های کاذب .
آنجا که می پیوندند
بی هیچ کلام
بوسه ها و تن ها .
بی هیچ کلام در هم می جوشند
اشک ها و اشک ها
و از پوست ما می شویند
رد شلاق جدایی ها را .
آن جا
آن جا که ماه تمام بر می خیزد
از پشت کوه بیرون می آید
می ریزد
می ریزد در شبنم
از قلب به لب
شب
با نام تو
بی خاموشی ...
---
می مانم اما با تو
مثل یک برگ با سبزی .
می مانم اما چسبیده به تو
مثل یک پَر ، چسبیده به بال .
می مانم اما در آغوش تو
بی هیچ مرز بین تن هایمان .
باز هم می خواهی که باشم ؟
مثل یک عشق در آغوش عشق ...
---
کوچک تر از ذرۀ خاک
حتی کوچک تر از ذّره های اتم
ما انسان ها
ذره های درون درون اتم ایم
و چنان چسبیده به هم
و چنان پیوسته به هم
که جدا کردنمان از هم دیگر ممکن نیست
جز با مرگ حیات
مرگ این منظومه ...
---
--------------------------
--------------------------
--------------------------
---
--------------------------
--------------------------
--------------------------
---
--------------------------
--------------------------
--------------------------
---
می ریزد
می گذرد
جریان آب
از آبکش
با قی می ماند بوسه ها ی آبشا ر :
لعا ب براق...
انگا ر اثر دیدار عشق بر انسا ن
بعد از همه ی دوری ها
در خواب
یا
بیداری...
---
عطر زنیق از درون زنبق بیرون می آید.
عطر زنبق با نوازش های خورشید تا بستا ن
- تنیده شده در قلب او -
در فضای اتا ق می گردد.
همه جا
در
بسته
دریچه
بسته
چشم هایم را می بندم :
عطر زنبق تو
با هوای اتاقم
با من می آمیزد
با هوای اتاقم
با من
بی بازگشت به زمان بی رنگ و بو
بی بازگشت به زمان تلخ پیش از تو ...
---
چنگ زدی به زمین و زما ن
بالا کشیدی خودرا
از صخره ی ظلمت
- و رسیدی به طلوع .
شستی کبودی های ضربه های سنگ را از صورت خود.
رخنه کنان از هر روزنه ای
آمدی
بوسیدی پلک های نمکسودم را
گونه های سردم را
و به رقص آوردی
تارهای قلبم را
زیر پیراهن خواب
خواب های تا ریک
- تخته بند کا بوس.
آمدی
آمده ای
بی خسته شدن
بی خسته شدن
هر روز آمده ای بر بالینم .
من با تو
با تو ای عشق عظیم
تا ابد بی تنهایی ...
---
--------------------------
--------------------------
--------------------------