---
آشکار می کنی چیزی را
و پنهان می کنی چیز دیگر را ،
توأمان
در من
بی پایان
دریای من ،
آنگاه که با آهِ بلند
به تمامی
در من می ریزی .
گردشگران بر می دارند ،
صدفی را
یا سنگی را
صیقل خورده
و شگفت انگیز
از حاشیۀ این بستر ...
---
زخمه ای بر تار عود
نفسی در نای نی
ضربه ای بر پوست خاموش ضرب .
بشنو آهنگِ مرا :
دوستت داشته ام
گرم و پُر شور
در تمام لحظاتِ غربت ،
در خیابان های سرد شهر ...
---
هنوز گوش ما می شنود ،
آوای یک دیگر را .
پس بگو ،
دانای من
که چه باید بکنم
تا بپذیری از من
این عشق را ؟
و به من هدیه دهی لبخندت را
همچون لبخند این ماه نو
هدیه به شب .
و بگو
که چه باید بکنم
تا دوست بداریم
یک دیگر را
روی این خاک
که تمام ذراتش
دوست می دارند یک دیگر را
چنین پابرجا ...
---
گوشم را می چسبانم
به سینۀ تو ،
صدای قلبت را می شنوم :
آواز اقیانوس است
پُشتِ پیراهنت ،
اقیانوس است
پُشتِ قفس سینۀ تو ...
---
آن دانه
که تو اینجا کاشتی ،
با نقاب برگ و گل
بیرون نزد از پردۀ خاک ؛
آن دانه
تبدیل شد
به ساقه
به جوانه
به گل ...
---
سرشیر غلیظ خوشمزه
ریخته روی عالم
آسمانم
و تمام افقم
از هر سو
شیرین است
شیرین و درخشان و پاک :
اکنون جهان لبریز از
زمزمه های نرم است ،
و این جسم
- این مکان –
زادگاه امن کهکشان شیرین است .
در سردترین ساعت سال
تو
می آیی
و مرا می پوشانی
با همۀ آغوشت
عشق من ...
*****
نرم ، پاکیزه ،
می خوابد
روی زمین
و زمین را می پوشاند
با تمام آغوشش ؛
- مثل آب –
می لغزد به درون زمین
- مثل رنگ سفید
به درون قلم موی سیاه .
موج بوسه
در بر می گیرد
همۀ ذراتِ خاکی را ؛
در اعماق .
اکنون جهان لبریز از زمزمه های آبی ست .
در اعماق
- زیر قدم های سریع سرگشته –
بستری گستردست
از یک عشق ، یک پیوند
بی پایان :
طرح یک سیب در بشقاب ،
طرح رنگین کمان روی یک بوم
پُشتِ شیشه ،
طرح دهان های دو سنگ
خوابیده روی هم :
یک بوسه ،
طرح یک بوسه
شکل می گیرد
بی ویرانی ...
اکنون جهان لبریز از زمزمه های بوسه است .
زیر قدم های سریع سنگین
کوبنده بر تن خاک ،
بستری گسترده ست
بستری در اعماق
در بطن خاک
و در این بستر
چیزی نیست
هیچ " چیز "
جز نوازش
و همخوابگی جادویی ...
*****
در سردترین ساعت سال ،
نرم و لطیف
جاری شدی در بطنم .
زیر این پوستِ من
- این حبس شده در بند تازیانه
و روپوش سیاه –
زیر این بوم کبود
- این کاذب
که بر آن نقش گور مرا انداخته اند –
نقش کاذب !
زیر این لایۀ خشک ،
جاری هستی در بطنم .
اکنون جهان لبریز از آهنگ نقش های تازه است .
ریشه ها می رقصند
زیر این پوسته
ریشه های جان دار
تارهای یک دیگر را
می جویند ،
و به هم می پیوندند .
رنگِ برف
پاک و درخشان
به خود می خواند
بوم و
قلم مویم را .
اینجا باغی خواهد بود
یا درختِ سیبِ شیرینی
یا گیاهی که آوند پنهان او
داستان همآغوشی ما را
می خواند ،
زمزمه گر
پُر خواهش
در گوش بلور برفی
که تمام او را
با تمام آغوشش پوشانده
در سردترین ساعت سال ...
---
گرمای تن ات
دارد می گذرد
انگار از پوستم
- از روزنه های پوستم –
و بوسه زنان
می پیچد
به تمام رگ هایم .
خون منجمدم
دارد جریان می یابد .
ببین !
گونه هایم گل انداخته اند .
لب هایم می جنبند
و نفس های من
بخار می اندازند
روی آینۀ روبرویم ،
روشن
مثل نفس های تو ...
---
بر هستی من
فردا می تابد ،
مثل امروز
از پنجرۀ چشمان تو ...
*****
نام گل سرخ
بر زبانم می آید
و گل سرخ
نزدیک تر از هرچه به من ، در عالم ،
در من
می آید .
خار ها را می چینم ...
*****
آشکار می شویم
بر همدیگر
ملموس برای هم دیگر
و سپس
آمیخته
در هم دیگر ؛
درخشان در مِه ،
دو به دو
قطره های باران
روی شیشه ...
---
کلمات می آیند
چندی می مانند
می درخشند
و سپس می افتند
در خاموشی
و فراموشی ،
زیر غبار روزها
در یک قفسه .
بر فراز کلمات
ما
می مانیم
- دست هایی جویای هم
جویا تر –
بی فراموشی
بی خاموشی
بر فراز کلمات ،
و بیرون
بیرون از قفسه ...
---
قلب های کوچک
پخش شدند
در تمام طول خیابان ،
و تمام خیابان را
ماشین های گشتِ شهری
سد کرده اند .
قلب های یک رنگ
تزیین شده با گل های رنگارنگ
می رقصند
در موج هوای جمعییت
در هوای دست های جمعییت ،
که جوان و نرم و رنگارنگ
- بر خلافِ دستور –
می گذرند
- برای قلب ها -
از سد ماشین گشت
و تفنگ و باتون
بی توقف
امروز ...
---
زمین
تیلۀ شفاف رنگارنگ است
که می تاباند
نور رنگارنگ خورشیدش را :
آبی
سفید
نارنجی ،
زیبایی بی پایان افلاکی .
دوراند
بس دوراند
چاله های سیاه
از زمین و خورشید .
دوراند
بس دوراند
غول های پلید
از مدار آسمان ؛
و این دود
دود کبود این بُمب
- بین زمین و خورشید –
وصلۀ ناجور بی ربط است
در منظومه ؛
مثل سقف زندان ...
---
مثل دیروز
سایۀ میله های پنجره
راه راه
افتاده
روی پرده ؛
در نوری که درخشان می تابد
از خورشید
مثل هر روز ...
---
دستمال
به خود می کشد
قطرۀ سرگردان را ،
در میان غبار بخار
روی شیشه .
دستمال تو را می خواهد
قطرۀ سرگردانم ،
در میان غبار و بخار سرگشته
روی زمین ...
---
(1)
در تو آشکار می شوم
در نگاهت .
می خواهم پلک نبندی
و نروی
هر گز
به قلمرو های خوابِ ابدی ...
(2)
از ترس
دستت را می چسبم .
می فشاری دستم را ،
و مرا
که به ناگاه جسورانه قدم برمی دارم
با خودت
از عرض خیابان شلوغ می گذارانی ،
در هجوم جنون آمیز ماشین ها .
گفته بودم
که ما می گذریم ! ...
---
به تماشای جهان پنهان آمده ام ،
در زمین مروارید
با درختِ بلند مرجان ،
و جلبک های نرم رقاص
با آهنگ نبض آب ؛
در پناه آغوش تو
عشق من ...
---
ابرهای سیاه به هم می کوبند ،
نیزه ها
برق زنان
می شکنند ،
حنجره های تاریک
می غرند ،
رگبار
بر تن شهر می کوبد .
نی نواز ،
لب هایش را می گرداند
بر دهان تنگ نی
و نفس های موزونش را
از میان شکافِ دندان ها
می دماند
در قلبِ نِی ،
در شهر می گردد ...
---
تردید نکن
می آیم
جایی که تو هستی .
تردید ندارم
می آیی
جایی که من هستم ؛
زیرا
زیرا
در این سیّاره
در این سیّاره
هیچ کس دیگر نیست
جز " من "
و
" تو " ...
---
عکس چراغ
واژگون
در شیشۀ میز می افتد .
روشنایی
موج ، موج ،
از شیشۀ میز
از بطن چراغ
- واژگون
غیر واژگون –
موج موج
می گذرد
می رسد
تا مرز بی نهایت
درخشان
آن طرفِ مرزهای ممکن
تا
ناممکن ...
---
هزار سال است
یا یک سال ؟
یا یک لحظه ست
که ما خیره شده ایم
از پنجرۀ زیبایی
رو به باغ بهار نارنج
و چناران بلند .
خیره شده ایم
به خیابان عبور عابر
عابران رفته
رفته
رفته ،
و ما باقی ماندیم
محو در چشمان یک دیگر
در عبور هزاران عابر
تنها عابر ...
---
همه جا را
با هم می گردیم
با هم می بینیم
آجرنماهای ساختمان را
سنگ ها را ،
میله های پُشتِ پنجره را ،
آگهی های تبلیغاتِ رنگی را
چسبانده شده
به سر و سینۀ درها ، دیوارها ؛
دور و نزدیک
همه جا
با من
در من
با خواب و بیداری من
می آیی
و هیچ کجای این دنیا
من غریبه نیستم ...
---
بیا با هم پیر شویم
سفید سفید ؛
و تکیه دهیم
یه ستون بازوی هم
طی کنیم
طول خیابان ها را
با قدم های آرام و صبور ؛
و تعظیم کنیم
پیش تمام تمام برگ های درختان چنار ،
با لبخند
به قدم های تند رهگذران
و سفید سفید ...
---
خورشید که می خوابد
ماه
بیرون می آید ،
سبد اکلیل نقره اش را
می پاشد ،
روی تاج درّه
درّۀ خُرّم و سبز .
رود جاری
از بیابان می گذرد
می جهد از شیبِ سنگ
می افتد ،
در میان دره ؛
آرام می گیرد
- دیگر بی فریاد –
آغشته به مِهر
نقره ای و زرّین
روز و شب
جاری
در درون درۀ خُرّم ...
---
- سلام .
خسته نباشید .
- ممنونم .
بنشینید .
آرنج چپتان را این جا بگذارید .
ریسمان چرمی
بسته شده دور بازو
رگ نیلی رنگ
پیدا شده از زیر پوست .
سرنگ
خون می گیرد ،
از رگ بیرون می آید .
پنبۀ پاکِ سفید
روی جای سوزن
با نوارچسبِ تمیز
جا می گیرد .
- درد نداشت ؟
- نه ! ممنونم !
و همیشه سلام
و همیشه ممنونم
بی آنکه بپرسیم از هم دیگر
- به کدام افسانه
" ایمان "
داری ؟ ...
---
صد البته
که من ناچیزم .
ناچیز تر از یک دانۀ ذرّت
کنج انبار ؛
ناچیز تر از تکۀ خار بی مقدار
در گلزار ؛
ناچیزتر از هر چیز ناچیزی
که تصور کنید .
و چنان است ناچیزی من
که به ناگاه جهان یک فندق
مرا از شگفتی
بر جایم
میخکوب می دارد ،
و صدای جیرجیرک های باغ دوست
در گوشم
پُرشور ترین آهنگ شب های مرا می سازد .
و شما
که عظیم اید و بزرگ
- این قدر بزرگ ، هم ارز خدا –
راستی ،
از چه چیزی به شگفتی می افتید ؟
و چه آهنگی را می شنوید
مثل آهنگ شیرین من
شیرین شیرین
در هر لحظۀ شب ...
صفحه های مجموعه چشمک ...
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13