---
تندر می غرد ، نیزه می اندازد .
- آسمان نا امن است .
آتشفشان می توفد، آتش می ریزد .
- زمین نا امن است .
ماییم
میان آسمان و زمین .
بیا ،
در پناه هم باشیم .
با هم می خوابیم
آرام می گیریم
یک ثانیه ،
اما
به درازای ابد ...
---
قلب ها نوزادند
خوابیدند در قفس کوچک سینه .
بازوها ، گرم و نرم ، دور تن دوست :
قنداق اند
شیر گرم اند
قندآب شیرین اند
زمزمه ی آهنگ اند .
نوزادم می ترسد ، می لرزد ، در سینه ی من .
سوگند بخور که او را پرت نخواهی کرد
تشنه ، گرسنه ، تنها ،
کنج یک راه .
سوگند بخور که هرگز
دور نخواهی کرد
این حلقه ی بازویت را ، لب هایت را ،
از قلبم ...
---
اکنون متجلی شده است :
همبستری پنهان ریشه وخاک
در تمام زمستان به ظاهر خاموش .
رنگ به رنگ
شاخه های پر گل ، با هم می جنبند
سایه می اندازند
- سایه های رقصان –
با نوازش
روی سنگ های سنگچین ،
دور باغچه .
اکنون متجلی شده اند
روی چوب خشکی
که به سان اسکلت جسم من ، خالی بود ،
هزاران گل سرخ
هزاران گل یاس ،
از رابطه ی خاک من
و ریشه ی تو ...
---
گل سرخ
خم شده زیر باران
می پذیرد آب باران را
با تمام تنش .
- گویی نثار قدیسی را ، می پذیرد مؤمن ،
نیایش کنان
با تمام ایمان . -
باران
می لغزد بر پیکر گل
می افتد بر پایش
بوسه زنان
بوسه زنان
بر خاکش :
- بوسه های زائر
بر ضریح مقدس
گویی ،
با سپاس تمام ...
---
تازه به تازه
مواج
بار آور
زاینده
متغیر ؛
این گونه ، فقط ، باقی می ماند
باقی ، نه ساکن :
دریای عشق
و عشق ...
---
- مشت های هیولا می کوبیدند به تمام تنم .
سر شکسته
پا شکسته
دنده هایم خرد شده
مایع تاریکی ریه هایم را سنگین کرده ؛
می چرخیدم در ظلمت
بی نفس
تا دم مرگ ... -
خواب دیدم تنها هستم
- قایقی گم گشته در جهان طوفان
- بی بادبان
- بی سکان .
تنها در دنیا :
تو نبودی
در قلب من ...
---
دستت شلاق نیست
با ضربه ی بی رحمانه بر دوشم
تا تعظیم .
چشمت خنجر نیست
با نگاه غضبناک تیز بر روحم
تا ویرانی .
بت نیستی عشق من !
آب هستی
در
گلدانم .
ماهی قرمز هستی
در
تنگم .
بوسه هستی
بر
اشکم ؛
و ستونی هستند دست های گرمت
که نگاهم میدارند
از غلتیدن در سراشیب راه
در هر راه
به تو
می چسبم ...
---
بی وقفه
پی در پی
موج های تازه ، آورده
می ریزد
روی تنم .
هر موج
یگانه ؛
هر موج
بی مانند ؛
با هلهله های گوش ماهی هایش ...
بی وقفه
پی در پی
فرو می ریزد
هر سدی را
هر دیواری را
تا رسیدن به تن عریانم .
آه ! دریای پر زور من ...
---
باز شده ، می خندد از ته دل ؛
عطرهای پنهانش را
می بخشد به تمام فضا ؛
رنگ های زیبایش را
می بخشد به تمام چشم ها ؛
گل سرخ
پیش از رفتن ...
---
پاک بودی خلیج آبی
گسترده پیش پرواز پرستوی خود .
پاک بوده پرستوی تو
زنده ، پر جنب و جوش ،
شاد در آغوش تو .
پروازی نیست
آوازی نیست
آبی نیست ،
امروز ، امروز ،
نزدیک تو
نزدیک پرستوی تو .
امروز ، امروز ،
لکه های درشت نفتی
- تاریک و مرگ آور -
فاصله انداخته اند در میان این عشق ؛
آتشی شعله ور است
در قلب آبی ما ...
---
پارو هستند ؟
بال هستند ؟
دست های کوچک ما :
کوشنده در طوفان
این گونه
پر زورتر از این همه موج مخالف ؛
عظیم ...
---
پر زورتر از هر حکمی
اشک هایم می ریزند بر صورت من .
پر زورتر از هر قفلی
می گشاید
این گریه
صندوقچه ی قلبم را .
پر زور تر از هر بندی
پرواز حقیقت
- همچون
پرواز کبوتر های نامه رسان -
آسمان مرا می پوشاند .
هر هق هق
پیغامی از انسان به انسان :
"من "
بی
"تو"
می میرم ...
---
بوسیدی اشکم را .
قلبم تپید از مهرت
خون در سرخ رگم جوش آمد
فوران کرد گدازه .
گدازه
گدازه
پوشاند مرا
از سر تا پا .
در لحظه سنگ شدم
با همان قطره ی اشک درشت
با همان لبخند شاد عمیق ؛
بی ویرانی
و جاودان ...
---
بوسیدیم یکدیگر را .
نشست بوسه ی ما روی خط زمان
- الماسی بر شال بلند -
- خورشیدی در فضای خالی –
هیچ چیز ، هیچ چیز ،
قادر نیست
پس بگیرد دیگر
هدیه ی ما را به زمان ...
---
یک گاز
تو .
یک گاز
من .
طعم بی واسطه ی سیب سرخ
در کاممان می رقصد .
راه طولانی ، پشت سر ماست ،
پر شده از سیب های مصنوعی
پرشده از دست انداز
- خواهش های ساختگی -
برهوت و برهوت
پشت سر ماست
تا ابد دور از ما :
رسیده به بهشت آغوش همدیگر
تشنه ی هم ...
---
می خواستم
پله ام باشی
نردبانم باشی
با همه چیزت
برسانی مرا
به قله .
شدی : نردبانم
پلکانم .
رسیدم به قله .
من "پیروز" شدم .
دیگر این جا هستم
تا ابد این بالا
تا ابد تنها ، تنها .
فکر می کردم تنها می خواهم
پلکانم باشی ...
---
خاشاکم را
پرستوی تو
برداشت با منقارش از روی زمین
- از زیر پای درخت -
بافت به هم
آشیانی بر پا کرد
لبریز از چهچه های آواز و پرواز ؛
از همه ی خار های پراکنده ی من ،
آه ! پرستوی تو ...
---
تکیه دادی به دیوار حیاط تابستان
خیره شدی به نقطه ی نامعلومی ، کنج فضا ،
ـ لا به لای برگ های نازک
رقصنده در نسیم خنک ـ
بی دیدن من
در کنارت
که خیره شدم به نگاه دور دست خاموش تو .
آن جا چه داری می بینی؟
آیا زمان است : پرده پرده گذران از پیش چشمانت ؟
زمان بی من
ـ پیش از من ـ
که تو را بیش از من
در نوازش های دست های مغرورش غرق می کرده ، می بوسیده ؟
صحنه های بی من
صحنه هایی که تو را
پیش از من
با هلهله ی تحسین ها شادمان می کرده ،
بیش از من ؟
خاموشی .
خاموشی .
آیا خیره شدی به گذشت زمان ؟
به نقطه ی سرد پایان ؟
آیا خیره شدی به فرود آمدن داس مرگ بر سینه ی تندیس سرو ؟
خیره شدی به دهان ضجه ، روی گور سرد ؟
ماتت برده از زمان سنگ دل ؟
آیا خیره شدی به زمین سوخته ، در بیابان های کهریزک ؟
از پشت پرده ی اشک
که پنهان نگهش داشته ای ،
از چشم من ؟
آیا نزدیک است
دفن شدن در دایره ی پایان سیاه ؟
اما
می گفتی پایان همیشه نزدیک است
و همیشه دور است .
اما
می گفتی بیهوده ست خیره ماندن به نقطه ی پایان ،
پیش از پایان .
می گفتی بیهوده ست خاموشی ،
پیش از خاموشی .
گوشم را می چسبانم به سینه ی تو
آوای قلبت را می شنوم :
این دریا بی خاموشی ست
من حبابم چسبیده به تو
در بستر امواج تو .
تو را می بوسم
می بوسم
می بوسم
می پذیرم سپیدی های مویت را
می پذیرم اشک های پنهانت را
اندوه ات را ،
می پذیرم تمام زمان هایت را :
پیش از من
و
بی من ،
بعد از من
و
با من ،
تا پایان ...
---
در زمین روح
دانه های گندم می رویند .
دست های جسم
آب و خاک و آتش را بر می دارند
یک تنور کوچک می سازند .
پیش از تاریکی
عطر نان تازه با فضای حیات می آمیزد
طعم نان تازه با دندان ؛
می لغزد روح تازه ی تو در جسمم ،
بی نیش مار ...
---
ـ قصر بزرگ خورشید :
ساخته و پرداخته
دور از خانه
در دوردست
بر فراز قله !
قهرمان تنها در دنیا :
با قلب نورانی
روی اسب جنگی
سمت این قصر
تاخت زنان
در حال عبور از ظلمت ! ـ
تصویر "حقیقت " این بود
در چشم نوزادی من ،
پیش از دیدن نور هر روز
در پنجره ام ...
---
ریختی
جام آب صاف ات را
روی خاکم .
ورزم دادی
با سر انگشتانت
نیرومند .
شکل گرفتم
شکل خواهش تو :
گل زرد آفتاب
بالا بلند روی بام زمین ؛
با آبت
روی خاک پراکنده ی من ...
---
لحظه های پاکیزه :
لحظه های غرق شدن در نگاه یکدیگر .
لحظه های فوران چشمه
چشمه ی تو ، چشمه ی من ،
جاری شدن در یکدیگر .
لحظه های پاک پیوستن
خود با خود
من با من ، بیرون از من ،
سیال ، بی پرده .
لحظه های ابدی :
یک هستی ، یگانه ، پایدار .
تخته های جادویی ، جوش خورده به هم :
قایقی
در کف دست دریا
بی غرق شدن :
عشق ما ...
---
او ، آیا ، گرفته جای مرا ؟
راه دادی به او ؟
ـ در اتاق خوابت ؟ روی تختت ؟ در آغوشت ؟
در آغوشت ؟ ـ
جای مرا او گرفته در قلب تو ؟
آیا شیرین است نجوایش ؟
مثل صدای نجوای من ؟
ـ غوغای پرستوی بهار ، زیر گوشت ؟ ـ
ـ می گفتی . ـ
آیا داغ اند لب هایش ؟
مثل لب های من ؟
ـ شعله ی زیبای رقصنده ، نا میرا ، در شب یخبندان . ـ
ـ می گفتی . ـ
راز آمیزند موج های دریایش ؟
مثل مو ج دریای من ؟
ـ موج های صدف های پر از اسرار مروارید . ـ
ـ می گفتی . ـ
آینده ، آینده ، آینده ، با من
دوان ، سمت تو .
ـ می گفتی . ـ
او جان بخش است ؟
مانند من ؟
باز کن لب هایت را .
دست بکش بر سر من .
پلک بزن .
بنگر به صورت من ،
به اشکم .
سرد نشو .
سرد نشو .
گرمم کن .
بی تو
می میرم
من :
حیات ...
---
از هوای آزادت
پر شده ام .
من حبابم ، حباب !
صاف و روشن ، من با تو ،
می گذرم
از مرز نقاط مکان .
گرد و صاف و روشن
دنیای مکان
خود را می بیند
در جام جهان بین ما :
پیوسته به هم ،
هر مکانی به مکان دیگر .
دنیا - بی مرز ـ خود را می بیند
بر فراز نقاط فرضی .
پنجره ها ، آجرها ، درها ، پرده ها ،
همه پیوسته به هم
در چشم حباب
روشن شده اند :
روشن شده است این پیوند .
از هوایت سرشار
سرشار و سبکبال
حبابم ، حباب ،
که در آغوشم می گیری
ناگاه
برهنه
تمام ...