---
بی خواهش من
اشک هایم می آیند
می نویسند
بر صورت من
حرف های دیگر را
ـ جز جدایی ـ
چشمانم می بینند
چشمانم می خوانند
ـ در ژرفای گوش من ـ
واژه های زلال مهرت را
آمیخته در تاریکی با قلبم
ـ ماه در صفحه ی شب ...
---
کمتر نبودم
در چشمت
از نهال بیدی که آبش می دادی
سبزش می کردی .
آبم دادی ، عاشقانه ، صبور .
عشق من
بگذار کمتر نباشم هرگز
از چوب درخت بیدی روی خاک
ـ تکیه گاه و عصا در دستت ـ
بگذار دستت را
در دست من ...
---
شعله های آتش
آشیان را دارند می سوزانند .
این بوی سوختن ارزن هاست .
اکنون بوی چوب های دیواره ست
در زبانه های تند آتش
ـ بوی هیزم های سوخته ی خشک و تر
در غروب روستا .
اکنون ، اما ،
اکنون موج هوای شگفت انگیزی در فضا می گردد
با دود آبی محو ، باریک و بلند ،
ـ رقص نرم شیوا ـ
از درون خاکستر :
ققنوس ام برخاسته است ...
---
چشمم تا باز شد
دیدم
کنارم هستی :
با نگاه خندانت بر صورت خواب آلودم ،
با زمزمه ی انگشتانت در پریشانی مویم ،
با لبان لغزانت
از گونه تا لاله ی سرد گوشم
تا لبان خاموشم :
ـ پیغام خوش طولانی
که سر انجام رسیده به مقصد
از راه دور . ـ
کلمات راستین !
زبان های لطیف !
ـ روشن ، گویا ، بیشتر از هر زبان دیگر ـ
در دهان های مشتاق باز
روی هم می غلتند ، با هم می رقصند ، با هم می آمیزند ...
می بلعم با تمام دهانم
ـ گرسنه ـ
بوسه های دهان شیرنت را .
می بلعند پرزهای زبانم ، تمام ،
پرز به پرز
طعم دلچسب کام تو را .
چینه دانم ، خالی ، می بلعد
از میان لب هایت ،
دانه ها و خوراک سوغاتت را :
عشق !
عشق !
کنارم هستی
لحظه به لحظه
نزدیک تر
به تن عریانم .
از خیابان های زندانی
از جنگ
می گذرم ،
در پناه دژ تو :
که بیرون جستی با حقیقت هایت ،
از قلب رؤیای هر شب من ...
---
ـ تشنه و آب ـ
برسند یا نرسند دهان های مشتاق مان
به دهان یک دیگر ؛
ـ آشیان و جوجه ـ
برسند یا نرسند حلقه های با زوی مان
به تن یک دیگر ؛
ـ نگین و گوشواره ـ
برسند یا نرسند حرف های خوش مان
به گوش یک دیگر ؛
در هر حال ، نو به نو ،
تو هوای من هستی
آن هوایی که زمین را در بر دارد :
گیاه و آب و حیات
معنا می یابند
تنها با تو ...
---
لولایم زنگ زده
افق ام بسته شده
آه های بلند تیزم
گوش های بیداری و خواب مرا و همه را
آزرده .
روغندان
ناله های زارم را می شنود .
بیرون می آرد گردن باریکش را از گریبان ،
سر پوشش را بر می دارد
می چسباند روزنه اش را به من
می افشاند گیج سیّالش را روی تنم
می لغزد گنج او تا اعماقم .
---
پس از دیروزیم
اکنون با هم
روی این پله :
ـ پیچک سر سبزی یا لکه ی خونی بر آن ؟ ـ
پیش از فرداییم :
پیش از پله ی بعد
که فراهم می آید ،
در هر حال
با اثر پله ی اکنون ما ...
---
اسکناس و سکه ، ضرب نشد
با نام و تصویرت .
سرزمینی فتح نشد
با سربازانت .
خونی نچکید بر روی زمین
با دستورت .
تنها روییدند برگ های درخشان سبز
با یادت بر بوم ها .
تنها جوشیدند واژه های شعرها
با نامت بر برگ ها .
تنها تنها قلب های فراموش شده
به تپش افتادند
با مهرت ، در زمین های فراموش شده ؛
تنها تنها منظرها دور شد ند از خارها .
و چنین است که تو
عشق من !
ساخته ای ، بی ویرانی ،
دژ انسان را ...
---
پوشیده ،
با کلماتت ، بی زیر و بم ، محترمانه ، آرام ،
دیواری
می کشی دور خودت .
با نگاهم ، عریان ،
می گذرم از خلال کلماتت
ـ گذار برقی
از خلال شیشه ی شب
تا اتاق خوابت . ـ
سکوت لب هایم سایه می اندازند
بر دهانت .
زیر و بالا
لب هایت می گردند بر زبان خاموشم ؛
بی شرم
برهنه
سوزان :
پشت دیوار ...
---
شاخه های درخت افرا
از فوران برگ ها
پر شده اند .
از زیر چتر باز افرا
آسمان و ابر ها ،
برج ها و پنجره ها ،
پرده ها ،
در دور نمای تازه
پیدایند :
جها نی پیچیده شده در حریر سبز کمرنگ
با نفس های مرطوب لطیف ...
---
حبس کردم در مشتم سنجاقک را .
نگاهش کردم :
چیزی نبود جز سیاهی دراز ،
چسبیده به او بال های کدر بی جنبش .
باز کردم مشتم را :
پر زد
چرخید روی آبگیر
در میان نی های بلند پرپشت
در شعاع خورشید روز
رنگ ، رنگ ، رنگین کمان ، بی پایان ،
درخشان و بکر ،
باز تراوید از او :
از جنبش شاد بال هایش
در پرواز آزادش ...
---
نه در پای ضریح
نه در پای بت ؛
در پای تو زانو زده ام
قطره قطره
می بارم .
می پذیری ستایش های قلبم را ؟
می پذیری نوازش های اشکم را
روی زخم تبرهای زمان
روی سرو قدت ؟
من نیز زمانم !
ببین . باور کن .
می پذیری زمان مرا ؟
یکسر دیگرگون با زمان تبر .
می بینی ثانیه های مرا ؟
یکسر خواهش
یکسر بوسه
یکسر دیگرگون با ثانیه های تبر .
بی خار
ببین ! بی خارم :
زانو زده در پای تو
بر تنت می پیچم
برگ و برگ ، با گریه ی مهر ،
با زمان عشقه
روییده از زمین حیات
در پناه سرو قد تو ...
---
انواع ماسوره می چرخند
دنده های چرخ ها ، چفت با همدیگر ،
می گردند .
آبشار رشته های نازک نخ
از درون کلاف گیج و پیچیده ی پشم و پنبه
بیرون می ریزد
روی زمین کارگاه .
دستی – بی آستین – دگمه ای را فشرده .
پایی – بی لمس فرش – پدال دستگاه عظیم کار را .
طرح های تازه برای تن پوش ،
طرح های تازه برای قالی ،
در کار هنوز
تا رسیدن به تن
تا رسیدن به پا ...
---
می شنود
می شنود
با همه ی استخوان و پوستش
آواز خوش نورش را :
ـ من
هستم .
من
این جا
هستم . ـ
سینه خیز می گذرد
می گذرد
از پرده ی وهم جنگل
ار دام تارهای کبود
می گذرد :
بازوها پر نیرو
پاها پر نیرو
نیروی درون
اعجاب آور .
می شنود در هر خیز
آواز نورش را
بیشتر روشن تر
انگار که من آواز تو را :
من هستم .
این جا هستم .
نیروی درون
اعجاب آور .
نزدیک سا قه ی سبز
لحظه ای می ماند
می بندد چشمانش را
می بیند :
لب گرم نور را
لغزنده
کنج لب هایش .
- انگار که من در لحظه ی سخت ماندن
لب گرم تو را .-
خیز برمی دارد
بالاتر از تارهای چسبناک
بالاتر از تاریکی ها
با هزاران ریسمان
سخت انگار ناپیدا
وصل شده به آفتاب
- من به تو -
خیز بر می دارد
می افتد در آغوش نور
ـ من در آغوش تو ـ
جانوری با نام مهر پَرست
در باغت ...
---
شکسته شدم
از هم پاشیدم
ریختم
خرد شدم
خود به خود پخش شدم روی زمین .
ماشین حسابی بودم ؟
دستگاه بی سیمی ؟
دفتر خاطره ای طبله کرده از اشک ؟
دستبندی بودم یا دستی ؟
پاک شده اند شکل های پیشین در صورت من ،
از سایش باد و باران ،
از تابش نور خورشید .
دیگرگون ، خاکم اکنون .
تنها خاک ...
ذره ذره ، ببین ،
پای سروت را ...
---
بی نقاب ،
صورت تو ،
پیکر تو ،
هستی تو ،
در نظرم می گردند .
تو
در نظرم می گردی .
با گشتت ، هر لحظه ،
در ظرف جمجمه ام
صبحدم می گردد
سحر بر می خیزد می رقصد
آبشار طلوع می خواند .
این حضور آب است در دانه .
این حضور باغ است در سلول .
حضورت در من :
این حضوری ست ورای احکا م .
باغ جهان
دم به دم
از نفس ات می روید
چشمانم را ، مرا ، نبض ام را ،
در بر می گیرد .
از ورای کوه ها و مرز ها ، دیوارها ،
از سلول به سلول
آبشار طلوع ژرف را بر هستی من می ریزد :
بی نقاب ، عشق من ،
صورت تو ...
---
الیاف نی زاریم .
دست در گردن هم
بافته در همدیگر
سبدیم
شناور در آب ، شناور در نور ،
آشکار بر روز و شب
آشکار بر همدیگر .
می گذریم
از مرز به مرز .
می گذریم
از قرن به قرن .
بی ساز و برگ
در آغوش هم
تنها حامل عشق
روی رود گل آلود زمان ...
---
بی ثمر بودند همه ی درمان ها .
خشک مانده
پژمرده
لب هایم ؛
بی نوازش های باران بوسه ی تو .
بی چاره ، زارند ، لب هایم .
نزدیک بیا ، عشق من ،
با نوازش هایت ،
با بوسه ...
---
برگ
برگ
رنگ به رنگ
باز
برگ :
یکسر خواهش
خواهش
خواهش
یکسر دهان
سر تا پا
سر تا پا
خواهان نور
خواهان مهر
نازک
نازک
عریان
عریان
ـ آرزوی آبشار زلال بوسه ! ـ
بی هیچ سقف
بی هیچ سپر .
ـ بمب ؟
ـ نه !! ...
---
چیست گل ؟
برگ ؟ ساقه ؟ کرک ؟ خار ؟ پرچم ؟ ریشه ؟ رنگ و بو ؟ ...
چیست گل ؟
چیزی سوای همه چیزش ؟
عزیز ، با همه چیزش ،
افزوده شده
به خاک تیره ی من ...
---
نا بینایم در شهر بزرگ بینایان .
ضربه های عصایم
روی آسفالت
می گویند :
از خیابان دارم می گذرم .
ماشین ها ترمز می گیرند .
پوست پیشانی من
گرمای نگاه مردم را می گیرد .
رهگذران مهربان ، به من خیره شدند ،
راه داده به من
و عصایم
صبور .
ارمغان های گنجینه ی مهر
از قلب آدمیان
لب پر زده ، اینک ،
در پای من می ریزد
بی هیچ دریغ
نور و نور ،
در پای من :
نابینایی در ظلمت خود
کاشف بینایی قلب شما ...
---
سرو سبزی کاشتی در باغچه
.پر کشیدی . رفتی
. روز ها آمده اند
.رفته اند
.پی در پی
. نشانت مانده
روی این سیّاره:
بی پاییز
سرو آزاد
---
رشته های روُیا و فکر ، پاره که نه !
بلکه پیدا نمی شد .
حرف ها و حرف ها ، پریشان که نه !
بلکه زاده نمی شد .
گمنام که نه !
بلکه بی نام ، بی نام ، می ماندم
پرتاب شده در پوچ هولناک بی نام ؛
اگر
"تو"
نبودی در "من"،
این گونه در هر شکل ...
---
بی کلمه ،
شیرین است حرف های زبانت
نرم و بازیگوش
در دهانم .
در
دهانم ،خاموش ،
باز باز پیش دهانت .
شیرینی جادوی تو
می غلتد
جرعه جرعه در کامم :
جرعه های پرچم یاس
در کام زنبور عسل
بی پایان ...
جرعه ها ی روان شاداب :
بلور رقصان – بوسه ی شیرین شهد بر دهان مشتاق –
روی خط زمان می لغزد
می چسبد
بر تمام این خط
بر تمام لحظات .
جرعه های طلسم یک لحظه :
پیوند ناب
تا جاودان ...