---
دست من نیست ،
دست روح من است :
باز کرده لب هایم را
تارهای حنجره ام را
پر زور می جنباند
نام تو را می خواند :
"عشق من!"
در خیابان شلوغ ...
---
پایه های لرزان
چه بنایی را می سازند؟
جای چه اتاقی خواهد بود ،
خانه ی ترسیده ؟
قلم لرزانی در دست ترسیده
صفحه را با چه حروفی پر خواهد کرد ؟
تر سان از همه چیز
تنها می لرزیدم
در هرصفحه
در هر خانه
پیش از آمدنت ...
---
تو
همیشه
در من حاضر بودی
از همان لحظه ی اول .
این تو بودی که بامن بودی
پا به پایم همراه
در خیابان ها ی پرت خلوت
وقت بازگشت به خانه .
این تو بودی که کنارم می ماندی
در اتاق تاریک وقت خواب .
این تو بودی که در آینه ها
می نشستی
لحظه های طولانی
به تماشای من
تحسین کنان !
از همان لحظه ی اول ،
با دیدن تو فهمیدم
و صدایت کردم :
"عشق
عشق "
در میان مردم ...
---
حروف نامت می آیند
می گردند در ذهنم .
ـ انگار کبوتر های ماُنوسم
می چرخند
می نشینند کنارم . ـ
نامت را می گویم .
با خشم ، نه .
با قهر ، نه .
تکیه داده سرم را به کاج خاموش
پلک هایم را می بندم .
نامت را می گویم
تکرارکنان ، زمزمه وار ، تنها با مهر .
گویی کلمات آبشار دعا
از لبان موُمن می جوشند
محراب خالی را می پوشانند
جریان می یابند
آرام و زلال
با خواهش من
از معبد عشق
تا ریشه ی کاج در تمام زمین ...
---
می آید
می آید
غواص ات
پنجه انداخته در پنجه ی امواج سیاه .
می آید غواص ات
تا صدف ام
ـ گم گشته در اعماق ـ
پنهان در او
مرواریدت ! ...
---
چیزی می گفتی
چیزی می گفتم
بی ربط به هم
گویی با کلمات زبان بیگانه
با هم سخن می گفتیم ،
سنگینی بار کلمات مهمل را
حس نمی کردند ، اما ،
دست های مشتاق ما
جفت بر هم ، محکم ...
---
بی قرار و پنهان
روح های نامرئی ما
در هم جریان دارند
ـ مانند آب های زیر زمینی ـ
روح های نامرئی ما
پنهان از ما ...
---
ـ گلدان آن جا بود !
ـ گلدان آن جا نبود !
بود ؟
نبود؟
دستی گلدان را بر می داشت از روی میز .
دست دیگر می آمد
گلدان را می گذاشت
روی میز ...
---
چشمانم تار می دیدند
ـ اشیاء و افق را ـ
تار می دیدم دنیا را
پیش از گریه ی شوق از بوسه ی عشق
تا شستن چشمان من
رو به روی جهان روشن ...
---
در پناه هیچ چیز
بر زمین ناهموار ـ تنها در اوج ـ
با من خوابیدی ،
تا فرود فواره ی نور .
در فرود فواره ی نور
بازویت را زیر سرم آوردی
بالش ام ساخته ای .
صورت بر صورت من
با من نزدیک تر از لحظه ی اوجی اکنون .
پلک ها را می بندیم .
نفس های تو در گوشم می پیچد
نفس های تو
آرام و پی در پی
همراهم در لحظات فرود .
هر نفس ات فانوسی ست گرم و روشن
آذین بسته
تا ابد
شاخه های کاج ام را ...
---
خاک آلود
مارپیچ می چرخیم
در شیب تند
دنبال هم می آییم
در تنها راه .
با تمام نیرو می کوشیم
دور شویم از سقوط
در دره ی مرگ تنهایی ...
---
آشیان خود را
لحظه به لحظه
با آواز و پرواز پرستوهای بهاری
می سازند ،
بر فراز خشم های طوفانی ،
بر فراز روز های یخی ؛
ـ مانند ما ـ
مردمان عاشق ...
---
نتوانستم نادیده بگیرم
یا دگرگون کنم
یا حذف کنم
تصویرت را
در چشمانم .
آن چنان که آینه هم
نتوانست نادیده بگیرد
یا دگرگون کند
یا پاک کند
برق شاد چراغ روشن را
از ضمیر تاریکش ...
---
شهرمان ، خالی از تو ،
مرا
از خود می راند .
شرط بازگشت :
بودن با تو
بازو به بازوی من ...
---
آمده بودند
بمانند
گندم های کوچک ما .
باقی ماند از آنها
جای قدم های همراه هم روی خاک
با آهنگ رقص های شیرین
در حافظه ی سنگ های تنها ؛
باقی ماند از آنها
رقص های گرم شعله با شعله
ـ عریان در آغوش هم ـ
در حافظه ی تاریک شب ؛
باقی ماند
بوی نان تازه ی داغ
و
گندمزار آینده ...
---
انگشتان
پر خواهند کرد
فاصله ی بین انگشتان را .
خنده های محبوس
از تیرگی زندان بغض
پرواز کنان بیرون خواهند زد
خواهند آویخت
بر گوش پنجره ها و خیابان های نورانی .
شاخه های پرگل یاس از در ها بالا خواهند آمد .
غنچه های روی فرش
زیر پاهای رقص خواهند شکفت ؛
زیرا زیرا
دست ها در هرحال از میان سیم های خاردار
می گذرند
و به هم
می پیوندند ...
---
خون در رگ هایم به جریان می افتد
قلبم شادترین آواز گیتی را می خواند
چشم هایم غرق در
اشک شوق
می تابند ،
با صدای قدم های تو
وقتی که به دیدارم می آیی
هر بار
با گفتن نامت
در هر رویایم ،
پیروز بر هر مرز ...
---
کشتی های جفت های بسیاری
در اصابت
به صخره ی نان
خرد شده اند ،
در اقیانوس دور روُیایی .
ما نان ایم :
در دهان و دست هم
دور پنیر از شب مانده ی هم
با لذت ، با لذت ،
روی زمین هر روز
عشق من ،
بی نشستن در کشتی پوشالی دور ...
---
پیش هم ایم
نه مانند نخود و لوبیا وعدس
در یک دیگ ،
و نه مانند توده ی ریگ
در یک برهوت .
پیش هم ایم ،
شناور در هم ، همواره شناور در هم ،
مانند آب و خاک
که جنگل های زنده ی سبز
می روید ، همواره می روید ،
از بسترشان ...
---
با هلال باریک
یا نیمه
یا قرص کامل
می آیی .
هر شب می آیی ،
می افشانی
پرتو زیبایی را
در چشمانم .
هر چند که دور از منی .
هر چند که نامت کنار نامم ثبت نشد .
هر چند که هرگز تصاحب نکردم تو را،
ـ مثل یک انگشتر یا یک تخت . ـ
و هزاران فرسنگ دورم از خواهش محض تملک بر تو .
با این حال
می آیی :
هر شب از دیوار ابرهای سیاه می گذری
می تابی
بر من و پنجره ام ،
لبریز از شادی زیبایی :
ـ ماه شیرین من ...
---
با هدف پیله شدن
تارهای باریکش را
تنیده
تنیده
مدام
و پیله شده .
هدف پیله شدن
بعد از حاصل شدن
از میانه برخاست .
داد جای خود را به امر تازه
با هدف تازه ی پروانه شدن
و پرواز در گلزار ...
---
دانه های درخشان
امشب
بر شهر تو می بارند
برف
برف .
فرش های سفید ابریشم
شیروانی های خانه ها را پوشانده اند
و تمام زمین را .
تورهای سفید ابریشم
کاج ها و سروها را پوشانده اند
پوشانده اند حباب لامپ های خیابانت را .
برف
برف
تازه نفس
آواز هماهنگی این گیتی را می خواند
در بلور فضا
آوای لطیف موزون می رقصد .
گوش بده به ترنم های این آوا
و ببین ، بیش از پیش ، منظره های پیدا شده را
از پشت پنجره ی خانه ی خود .
پنچره ی بی ردیف سیم های خاردار
پنجره ای بی شباهت به پنجره های سیاه بسته ...
---
تا خورده روزنامه
ـ با حروف سیاهش
با تبلیغا ت اش . ـ
افتاده زیر میز .
روی میز
لیوان بلور ، باقی مانده .
با آب زلالش که نیمه ی او را پر کرده ،
با دهان بازش که دهان مرا
بوسیده ...
---
صدای چوبی کف پوش
صدای چوبی صندل
صدای چوبی در
صدای نرم نفس های خواب آسوده .
ترنم جنگل ،
ترانه ی هد هد ،
جدا شده از خرس های آدمخوار .
بیا به خانه بریم ! ...