بچه گربه لیس می زند به ظرف شیر
کنار تخت!
درست مثل من:
به لاله های نرم گوش تو
به انحنای شانه های تو
به بند بند دست های گرم تو:
به ظرف عشق جاودانه ام
در تمام خواب های خود
---
عقربه ی نازک ساعت می لغزد
بر تن صفحه ی ساعت.
عقربه ی نازک ساعت فقط می رقصد
در دایره ی بی پایان، بی آغاز،
بر تن عریان صفحه ی باز
ابدی
لرزان از هیجان بودن
با هم بودن...
---
بادکنک ها شکل قلب شده ند
بشقاب ها شکل قلب شده ند
سینه ریز و النگو
گوشواره
جوراب
آینه ها
شکل قلب شده ند:
قلب های درخشان
بزرگ و کوچک
خواستنی
بسیار خواستنی:
بیش تر از گوشه ی غار
در بازار.
و بیش تر
بعد از
بازار...
---
بیاید- اگر-
قفل را می شکند
در را می شکند
پشته پشته خاک را بر می دارد
می ریزد بر سرمان:
غنچه های سرخ فرش در خون می غلتند.
جنگ بیاید- اگر-
مشت اش باز هم می شکند
این در را
گهواره ی نوزادم را
استخوان های باریک ش را..
باز در تب دارم می سوزم:
هذیان می گویم!
هذیان می گویم؟؟...
---
تسمه دارد می چرخد
روی تسمه : منم!
تکثیر شده
جا داده شده در بسته ی پاک
پیچیده شده در زرورق رنگارنگ:
شکلات عسلی شکل یک گل سرخ
هدیه ی عشق به عشق.
نابود نشد قلب من:
تکثیر شد...
---
درست مثل باغ گل درون پنجره
درست مثل معدن طلای پاک
در عمق توده های خاک
درست مثل بودن تمام ماه
همیشه در کنار شب
بدون داغ
بدون تب:
کنار من تویی.
کنار؟ نه!
درون استخوان من تویی.
فقط خیال می کنند
عابران زل زده به من:
به یک زن برهنه ی همیشه شاد
پشت نرده های پنجره،
که دیو، بُرده ماه را و باغ را و گنج را...
---
ریز و تند می دود روی زمین
با پاهای نی قلیانش، دم جنبانک.
دور زده سنگ و کلوخ سخت را
مار پیچ راه را، او انگار، می بیند.
درخت توتی پیدا نیست
تنها فقط:
عطر خفیف توت نامریی در فضا می گردد.
دم جنبانک عاشق توت شیرین
ریز و تند می دود روی زمین
با مقصد معلوم
ولی ناپیدا؟...
---
به کدام پنجره ای خیره شوم؟
به کدام منظره ای چشم بدوزم اکنون؟
به جنگل سرو؟
آبشار پر یاس های سفید؟
یاس های بنفش؟
چشمه های زلال لبریز از میان سنگ های برّاق؟
به دریای برهنه، بی تاب،
که فشرده بر سینه ی خود آسمان آبی را؟
فرفره وار دور خودم می چرخم.
می چرخم
پنجره را می یابم:
با نگاهم می نوشم می نوشم
لرزش اندامت را
چمنزاران بوسه های نرمت را
ییلاق آغوشت را
تا ابد
در بطن ام...
---
گرگ و میش صبح است.
گرگ را می رانم
میش را در چمنزار وسیع مرطوب
می چرانم.
علف های خیس تا قوزک پاهای من می آیند
علف های خیس، موج بر می دارند
می رقصند با قدم های من
با ترانه های ساده ی من:
یار من. دلبر من . نازنین م بیا!
گرگ را می رانم.
می چرانم میش های تو را...
---
شب:
مطلق:
تاریکی:
فرود می آید روی زمین
شب:
مطلق:
تاریکی:
می بندد چشم چراغ شهر را.
بر می خیزد، پشت چشمبند،
شعله ی آتش تو
همچون نخستین لحظه
داغ از هیجان
رقص کنان
می لغزد بر تن پنجره های خاموش ام:
همچون فانوس بلند دریایی
در ظلمت اقیانوس طوفانی
پیش چشم ام...
---
گربه ی بازیگوش خانگی ام
با صدای قدم های تو
می دوم پشت در
تشنه ی لمس سرانگشتانت
تشنه ی آغوشت
دلتنگ صدای قلبت.
آن چه کندَم در آغوش تو
روپوش نبود:
پنجه های تیز پنهانم بود
خنجربود!
پوست انداخته ام من در آغوش تو
پوستم با همه ی خنجرهایم ، خاک شده.
گربه ی پشمالوی خانه ی تو!
شیر نبودم! نیستم!
طعمه نبودی! نیستی!
عاشق بودم
و هستم...
---
لب ریزم:
خورشید می رقصد در هر موج ام
باد و نسیم، دور زمین می چرخند
دست در دست تمام دست ام.
آسمان می رقصد در اعماق من.
خون نیستند دایره های روی سینه ی من
غنچه های باز نسترن اند
سرخ سرخ
به ردیف:
جای گرفته روی چرخ فلک آبی من.
لب ریزم:
صدای تیر نیست
رگبار نیست
آواز بلند نفس های من است
این آهنگ:
اکنون که فرو می ریزد آبشار زلالت در من
اکنون: جاودان.
اکنون:
و
اکنون:
بادبادک می سازد با ورق های سیاه تقویم
می راند باد بادک ها را سمت نور
دست های پنهان تو.
اکنون: هستی!
با طلوع ابدی
در قلب سیاره.
یکسر دهان ام - آبگیر:
با لبان ام، ای کوه بلند،
آبشار تو را می نوشم
زیر سقف رنگین کمان گیتی
روی آمیزش بی تاب ما...
---
نه همان طور که بودی
بلکه
واضح تر
رو به رویم هستی.
کنج لب های تو
باریک ترین خط لبخند تو را می بینم
کنج چشمان تو
ریزترین چین خندان تو را می بینم.
ضربان نبض تو را روی شقیقه هایم حس کردم.
دست های تو را روی بازوهای سرد خودم حس کردم.
هیچ غبار راهی این جا نیست
هیچ گردی از قدم های تو در هوا پیدا نیست.
نه همان طور که بودی
بلکه
روشن تر
رو به رویم هستی
با هم هم این جا بودیم
ریشه های درهم تنیده
ارمغان بهشت به زمین خالی:
مهر گیاه!
تطهیر شده با بوسه ی نور
پاک شده با گریه ی ابر
تقدیس شده در نقطه ی اوج:
ارمغان بهشت به زمین خالی:
مهر گیاه!
ارمغان هستی به قلبم.
روز نبود
تنها شب بود
آسمانی نبود
تنها سقف بود
دوزخ به دوزخ
از قرن به قرن تاریک
تاریک تر
تبعیدی بی تو بودم
نیمه ی قطع شده از تن یک ریشه
خون چکان روی خاک
سر به افلاک کشیده بودند دیواره های نای ام
صدایت می کردم
می شنیدم صدای نامت را
پژواک حروف زرین ات را.
طی طریق؟
حقیقت دارد؟
یگانه بودن، نیرنگ نبود؟
هستی ما عاشقانه جاری ست
در رگ های نیلی رنگ کهکشان شیری.
بر فراز زمان؟
بی هیچ زمانی در گیتی؟
بی هیچ مرز؟
زیباتر از لحظه ی آمیزش مان
در نخستین مهتاب
روی نخستین خاک های زمین:
بر تن ام می رقصد لب هایت
اکنون جاودان :
همچون نخستین شعاع طلوع
در ژرفای نای من...
---
طوری می گویند دست مزن به ریشه
که انگار
می توانم هرگز!
چنگ بیندازم من
در قلبم :
بیرون بکشم
از قلبم
ریشه ی مهر گیاه تو را:
بی مردن!...
---
کاش قادر بودم
با دلیل ریاضی، محکم،
مثل قانون مجذور دو
اثبات کنم من همانم
که پریدم به هوا
از میان خاکستر سوزان خود
با دو بال بزرگ عشق تو...
---
پر سبز علف
روی موج چشمه،
مثل پری عریان دریایی می لرزد
در آب چشمه.
نور ظهر تیر ماه روی دایره های آبی می رقصد
دور تن سبز علف:
مثل نور خورشید
روی دایره ی موج های لغزان، دور بدن پری دریایی.
برهنه آواز می خواند
پر سبز علف، زیر لب.
مثل آواز بلند پری دریایی در چشمه
وقت آب تنی.
می تراود عطر نور از تن او
برهنه در آب
پیش آفتاب:
مثل رویای شیرین تن ام
پیش چشمان تو...
---
هیچ کاری ندارد!
دستم را می جنبانم
پنجره را به صدای خیابان های ناهنجار می بندم
وصدای نفس های تورا
با تمام قلبم می شنوم:
مثل آهنگ نفس های گل نیلوفر
پیچیده بر ستون دیوار من...
---
با دو بازوی ستبرت شکستی مرز را
من دویدم
خود را افکندم در آغوش تو
خیره شدم به دو چشم ات
عاشقانه
عاشقانه
بی پروا.
ربودی مرا
فشردی برخود.
باز شدند بندهای حصارم
و
شکفتی در من.
اوج گرفتم با تو
اشک شدم:
اشک شیرین شوق.
شبنم شکفت
شبنم شبنم
روی خاک آمیزش ما.
هر شبنم:
آینه ی لحظه ی اوج ما.
در برهوت اتم ام می چرخیدم
دور خودم
دور برهوت گیتی
دورتند:
با طنین خشک آه های بی پایانم
در برزخ پوچ
تنها ی تنها
میلیون ها قرن های بیهوده.
با دو بازوی ستبرت شکستی سد را
هرگز نگفتنی چرا
تنها شکستی
همه ی سد ها را:
و
حیات
رود خروشان حیات
شبنم شبنم
آغاز شد...
---
به زانو افتادم
نیایش کردم
گریه کردم
بوسیدم بویت را
پاک کردم غبار بیرون را
در محراب آغوشت
غسلم دادی
در مقدس ترین آب هستی :
اکنون منم
از سر تا پا رویین تن...
---
تکیه دادی به عصای چوبی
دست عصا را محکم گرفتی در دستت
برخاستی
بعد ازکلمات موهوم ات
در باب سرنوشت تنهایی ات!
پاکشان دور شدی
بی دیدن باران های اشک من
روی نیمکت تنهای پارک.
صدایت کردم.
عربده ی ماشین ها در خیابان دود
دزدید صدای مرا.
پاهام می دوانند مرا دنبالت
آتش گرفته قلب ام
می سوزم
از حسادت به عصای بی جانی
که گرفتی دستتش را
تو
به
جای دست من؟...
---
پابند خاک
ایستاده امروز
مثل دیروز
مثل فردا
تغییر نکرده
جز برای بالا خزیدن از دیوار
جز برای برگ دادن بسیار
جز برای گل دادن
پابند خاک:
نسترن ت
کنج باغچه..
---
آخر باغ
درخت بید بزرگ
دانه های کرک دار سفیدش را
می افشاند در تمام هوا
بادی نیست
نسیمی حتی نیست
کرک های سبکبال اما
دانه های رازناک بید را بر می دارند
و فرود می آیند
در همه سو:
روی رود وسیع
تا چشم می بیند تور سفید کرک های بید است
شناگر
تا دور دست
بید های آینده...
---
یک پلک زدن بود حضورت
اما
بعد از آن
چشمم باز شد بر دامنه ی سبز کوه بلند
زیر پایم.
با صدای بال های زنبور عسل
که تمام لانه های کندویم را پر می کردند
با شهد تمام گل های سفید و بنفش.
یک پلک زدن بود حضورت
اما
پس از آن
بر قله ی کوه بلند
آفتابگردانم چرخید سمت تو
پیچیدی دور تن ام:
در پرده ی شیرین مه
پنهان شده از چشم تمام زمان...
---
با طراوت
نیرومند
آوند گیاه
می افشاند شهدش را
در بطن نهان غنچه.
می شکفد
در تمام زمان
در هر لحظه
چشم نواز و رقصان
گل زرد خورشید
بیرون زده از حصر سنگ...
صفحه چهاردهم